نزدیک هفتاد سال از سقوط دولت دکتر محمد مصدق در پی کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ میگذرد. هفتاد سال پی در پی به استثنای ۳۷ روز نخست وزیری دکتر شاپور بختیار، کارنامه و خاطره مصدق زیر ضربههای سهمگین حکومتهای شاه و آخوند بوده است. هم شاه و هم خمینی و هم آستان بوسان پیشین و کنونیشان هرگز در تخریب مصدق فروگذاری نکردهاند.در دوره محمد رضا شاه، کتابهای درس تاریخ از نام مصدق سترون بود. در آنجاییکه هم اشارهای به او میشد، نصیبش جز دروغ بافی و ناسزا گویی نبود. نگارنده در دوازده سال تحصیل پیش از دانشگاه، در هیچ کلاس درس نامی از مصدق نشنیدم. در عوض به یاد دارم که از کتاب درسی گرفته تا سالن سینما و میدانها، همه پر بودند از نام و چهره محمد رضا شاه، رضا شاه، شهبانو و ولیعهد. ستیز با مصدق جزو شخصیت شاه بود و انزجارش به او را تا به آخر نگهداشت. دست سرنوشت، به گونهای بارز ایندو را در نزدیکی یکدیگر در قاهره، پایتخت مصر، قرار داده است. پیکر شاه در آرامگاه خواص در مسجد رفاعی است و مصدق در همان شهر با خیابانی مزین به نامش در میان مردم است.با آغاز دوره حکومت مرتجع و خونین اسلامی آخوندها به سرکردگی خمینی در بهمن ۱۳۵۷، باز هم روایت رسمی از مصدق وارونه و منفی بوده است. خمینی از مصدق به عنوان مشتی استخوان پوسیده نام برد. از او به عنوان یک غیر مُسلم یاد کرد که با کودتا سیلی خورد و به سزایش رسید. در پی هجوم خمینی، نام خیابان پهلوی که به نام مصدق تغییر یافته بود به خیابان ولی عصر مبدل شد و در طول مسیر آن خیابان و خیابانهای سراسر ایران عکسهای بزرگ خمینی و سپس خامنهای در کنارش نصب شد. از همان اوان با انتشار کتاب حسن آیت، بسیار کتابها و نشریات تبلیغاتی بهوسیله حکومت اسلامی جهت تخریب مصدق چاپ شدهاند.دست تقدیر بود که به دستور محمدرضا شاه، مصدق پس از مرگ در خانهاش که در آن زندانی بود، به همان سادگی که زیست بدون هیچ تجمل و خرجی برای مردم میهنش خاک شد و همچنان تا امروز ممنوع ملاقات مانده است. در مقابل خمینی مدعی پشتیبانی از “مستضعفان” در یک حرم مجلل طلا کاری شده “طاغوتی” به وسعت ۶۰ هزار متر مربع با پنج در ورودی اصلی با خرج هنگفتی از جیب ملت ایران خاک شده است.به جز دوره نخستوزیری بختیار برای سی و هفت روز و آنهم صرفا به وسیله شخص نخستوزیر، کدام مقام رسمی کشور ایران و کدام برنامههای رسمی رادیو و تلویزیون شاهنشاهی و یا صدا و سیمای جمهوری اسلامی برنامهای را به تمجید از مصدق اختصاص داده است؟ اگر هم گاهی در برنامهای کس یا کسانی در یک رسانه رسمی حکومتهای شاه و شیخ، جسته و گریخته سخنانی در وصف نیکویی مصدق گفته باشند، آیا میزان، مقدار و تداوم آن در مقابل تمجید و تعریف از «خدایگان شاهنشاه آریامهر» برای ۲۵ سال و «قائد عظیمالشان، امام خمینی» و سپس «مقام معظم رهبری انقلاب، آیتالله خامنهای» برای ۴۴ سال، جای هیچ مقایسهای باقی میگذارد؟ در خارج از ایران هم که رسانههای بزرگ بهویژه رسانه «منوتو» یک دم از تبلیغات همهجانبه و یکسویه به سود خانواده پهلوی فرو گذاری نمیکنند.شاهپرستانی که ۲۵ سال پس از مصدق در ایران در سریر قدرت مطلقه بودند و در بیرون از ایران هم دارای ثروت، مکنت و وسایل ارتباط همگانی به مراتب قویتر و فراگیرتر از مصدقیها هستند، بیامان میکوشند که با تخریب مصدق، همه تقصیرات حکومت استبدادی محمدرضا شاه و مکافات ناشی از آن که منجر به روی کار آمدن خمینی شد را به گردن مصدق و مصدقیها – و نیز چپیها – بیندازند. قلب واقعیت آنچنان غلیظ شده است که انگار این مصدق و مصدقیها بودهاند که هفتاد سال انحصار حکومتی رسانههای همگانی و کتابهای درسی تاریخ و جامعه را داشتهاند، و این اعلیحضرت و حضرات آخوند هستند که در مقابل تبلیغات رسمی به سود مصدق، محروم و مظلوم بودهاند!در پیروی از سخن نویسندهی زنده یاد ایران، ایرج پزشکزاد، آدمی حیران میماند که این چه سری است که با وجود ۷۰ سال تبلیغ منفی و ضد مصدق، محبوبیت و مقبولیت این مرد آنچنان قوی و همهگیر باقیمانده که مُخربان و منتقدان مصدق بیش از پیش میکوشند تا او را همچنان به صلیب بکشند؟پزشکزاد میپرسد: «این چه حکایتی است؟ چه شد که خاطره مصدق، پس از ۲۵ سال اسارت در تاریک خانهی رژیم کودتا [و سپس ۴۴ سال در رژیم آخوندی] اینطور زنده و درخشان و اثر گذار باقی مانده است؟» «راز بقای او، بقای حاضر و ناظر او، چیست؟ شاید راز نباشد و رازها باشد. اما آنچه به نظر راقم این سطور [ایرج پزشک زاد] اسباب ماندگاری – و ماندگاری پر عزت – اوست، اعتبار و ارزش و احترامی است که همیشه بر خرد آدمی، فارغ از ملاحظات سواد و دانش و مکنت و طبقه اجتماعی و غیره، قائل بود… پیر خرد ما، به اصالت فکر انسان اعتقاد داشت… راز زندگی سیاسی او، پس از مرگ جسمانی، راز ماندگاری او در ذهن و دل مردم، گذشته از عشق و علاقهاش به مردم، اعتقاد و اعتمادی است که به آنها و فهم و ادراکشان داشت و آنان را، بدون هیچ پیش شرط سواد و تحصیلات و یا وصول به فلان مرتبه از رفاه اقتصادی لایق تعیین سرنوشت خودشان و شایستهی برخورداری از دموکراسی میدانست. این اعتقاد را در طول نیم قرن زندگی سیاسی خود، بارها و بارها نشان داده بود.»
مصدق و تجربه دولت او، برایند برجستهترین انقلاب تاریخ ایران، یعنی انقلاب مشروطه است. انقلاب مشروطه نیز مانند همه جنبشهای اجتماعی جهان کامل نبود، ولی انقلابی دورانساز به سوی پیشرفت و مدرنیته بود. مشروطیت این اصل را که حکومت دموکراتیک تنها بنابر اراده مردم است به کرسی باور سیاسی و حافظه تاریخی همگانی مردم ایران نشاند که دیگر زدودنی نیست. مصدق و مصدقی بودن یعنی باور به امکانپذیری چنین حکومت دموکراتیک. یعنی ایرانی شایسته برخورداری از دموکراسی است و میتواند یک کشور آزاد، مستقل و دموکراتیک مشروط به اراده مردم داشته باشد. مصدق به عنوان یک سرمایه تاریخی و ملی، نشانه سربلندی و توانایی ملت و ملیت ایرانی است. مصدق نماد دموکراسی ایران است.به گفته فریدون آدمیت، برجستهترین تاریخنگار دوره مشروطیت، موضوع غیر قابل انتقاد بودن مصدق و کارنامهاش نیست، موضوع: «اعتبار شخصیت سیاسی دکتر محمد مصدق در دفاع از حقوق اساسی و نظام مشروطیت است، در تقابل با حکومت فردی و قدرت نامحدود سلطنت، در پیکار برای استقلال سیاسی و اقتصادی مملکت است و مبارزه بر علیه سلطۀ سیاسی و اقتصادی بیگانگان. او فساد ناپذیر بود، شیاد و افسونگر و بیهمه چیز نبود. موضعگیری سیاسیاش آنگاه که در اپوزیسیون بود و آنگاه که در قدرت سیاسی مسئول بود، تغییر نیافت. این نیست که بر او یا کارنامۀ جبهۀ ملی انتقاد وارد نباشد، این خلاف نقد و سنجش تاریخی است… اما این هست که او نسبت به اصولی که یک عمر اعلام میکرد: دفاع از آزادی، دفاع از حقوق اساسی، دفاع از استقلال سیاسی و اقتصادی، یک عمر وفادار ماند. به همین سبب، او در معنی، از لغزشگاه قدرت سقوط نکرد، اعتبارش را هیچگاه در ارادۀ عام از دست نداد.»در ستیز عوامفریبانه با مصدق میگویند که نبایستی روی کسی تعصب داشت! ولی این تعصب نیست که آدمی باور تغییر پذیر خود را بر مبنای دانش، عقلانیت، خود آگاهی و آزادانه به دست آورده باشد. این تعصب نیست که بگویی من با تو مخالفم ولی جانم را میدهم تا حرفت را بزنی. پس سخن مصدقیها به شاهپرستان یا خمینی و خامنهای پرستان این نیست که نمادتان را نپرستید. سخن ما این است که برای باورمندان به آزادی و استقلال ایران در چارچوب دموکراسی، مصدق همچنان یک نماد زنده و پویاست و ما نمادش را هیچگاه رها نخواهیم کرد.در واقع هدف اصلی آنهایی که با داشتن همه زر و زور، مصدق و مصدقیهای یک لاقبا را آماج هجوم قرار میدهند، عرضه نمادهای خودشان با از بین بردن نماد مصدق است. آنها میخواهند مدل دیکتاتوری پادشاهی و یا ولایت فقیهی را به عنوان تنها مدلهای ممکن برای ایران عرضه کنند و برای رسیدن به این مقصود بایستی که مدل و نماد مصدق را تخریب کنند. ترس آنها از مصدق نیست، از اندیشه آزادی انسان ایرانی در چهارچوب دموکراسی توام با پاکیزگی مالی و استقلال در مقابل فساد مالی و سرسپردگی به قدرتهای بزرگ است.از اینروست که به قول ایرج پزشک زاد بایستی مصدق را همچنان مصلوب نگهدارند. بایستی با آسیبشناسیهایی خالی از حقایق تاریخی مصدق را مسبب ۲۵ سال دیکتاتوری شاه و فاجعه روی کار آمدن خمینی معرفی کرد. بایستی با میدان رسانهای دادن به یک استاد اقتصاد متوسل به انگ پوپولیستی زدن به مصدق شد، آنهم نسبت به مصدقی که در مقابله با کودتاچیان حتی از اینکه بوسیله رادیو از مردم یاری بخواهد خودداری کرد تا مبادا مملکت دچار آشوب شود! بایستی محترمانه از آقای آسیبشناس و آقای استاد اقتصاد پرسید که دو سال و نیم حکومت، آنهم با کوهی از مشکلات در هنگامه نبرد با بزرگترین کشور امپریالیست آن دوره جهان کجا، و حکومتهای یکهتازانه بیست و پنج ساله شاهنشاهی و چهل و چهار ساله ولایت فقیه تا دندان مسلح کجا؟ آقای اقتصاددان، شما که قاعدتا جمع و تفریقتان خوب است، آیا هفتاد سال در مقابل دو سال نیم، مدتی کافی برای یافتن سوژههای متفاوت آسیبشناسی و یافتن پوپولیستهای دیگر نیست که کمی هم مشغول آن شوید؟نگرانی شما از چیست؟ این که دولت مصدق الگوی حکومت دموکراتیک و مصدق نماد دموکراسی در ایران است؟ مشکل شما با کدام بخش آن است؟ مصدق یا دموکراسی؟ اگر میگویید که مصدق نماد دموکراسی نیست، لطف کنید و خصوصیات دموکراتیک حکومتهای رضا شاه، محمد رضا شاه، خمینی، خامنهای یا سیاستمدار ایرانی دیگری را عرضه کنید تا بهره مند شویم. در قاموس لیبرال دموکراسی، این حق شماست که با بهره بردن از آزادی بیان همچنان برای سالیان دیگر، بازهم مصدق را مصلوب کنید. ولی مصدق با استناد بر واقعیتهای تاریخی برای آنها که دوستدار حکومت دموکراتیک هستند، نماد و ستاره قطبی در ایران باقی خواهد ماند. زیرا به زبان تاریخنگار و نویسنده برجسته، محمدعلی موحد، مصدق برای آنهایی که او را میشناسند و ارج میگذارند شاهنامه آزادی است:«داستان مصدق در خاطره نسل ما به “شاهنامه آزادی” تبدیل شده است. این ماجرا برای مردم ما نه صرفا یک حادثه تاریخی که یک سرود آزادی است و سرود آزادی سر از قید زمان بر میکشد. چیزی را میسراید و چیزی را میستاید که هنوز اتفاق نیفتاده، یا به تمام و کمال اتفاق نیفتاده است و آرزو میشود که در آینده اتفاق بیفتد. سرود آزادی حدیث و نشانی از گمشده خود در آن میجوید. قصه گذشتهای به بنبست رسیده که امید فرجی را برای آینده رقم میزند و بازگو کردن آن بهانهای میشود برای بیان اشتیاقی شورانگیز که تحقق چیزی بسیار عزیز را در امروز و فردا آرزومند است.»از خدا جوییم توفیق ادب و انصاف