بر خیز تا حصار شب تیره بشکنیم
امشب اگر حدیث ز بلدای دیگری است
در را نیز موکب فردای دیگری است
در انتظار قافله ی صبح مانده ام
این شام را مگو که درازای دیگری است
برخیز تا حصار شب تیره بشکنیم
کان سوی شهر شب زده دنیای دیگری است
برخیژ تا نوای دل خویش سر دهیم
کاین بانگهای شعبده از نای دیگری است
نتوان ز ره نشست اگر بسته شد دری
در راه ما نکوفته در های دیگری است
اینجا نمی توان به امید ثمر نشست
زیرا که ریشه هامان درجای دیگری است
زانجا همیشه می رستم نغمه ای به گوش
کان نغمه را طنین دلارای دیگری است
روزی دگر به دامنش آرام جستن است
گر هیچم از زمانه تمنای دیگری است