گاه شماری پیدایش دولت اسرائیل ( بخش نخست ) – اردشیر لطفعلیان

و تحلیل فشرده ای از درگیری های آن با کشورهای عرب و با فلسطینیان

در هفت اکتبر 2023 افراد حماس توانستند از همۀ موانع به ظاهر نفوذ ناپذیری که اسرائیل با به کار بستن آخرین فناوری ها برای پاسداری از امنیت خود بر سر راهشان برپا ساخته بود ، بگذرند، بیش از هزار تن را به قتل رسانند و افزون بر دویست نفر از شهروندان اسرائیلی را که برخی تابعیت دوگانه داشتند به اسارت در آورند. این عملیات حیرت جهانیان را برانگیخت و افسانۀ رخنه ناپذیر بودن سپر دفاعی اسرائیل را یکسره باطل ساخت. این غافلگیری بزرگ ضربۀ کاری و گیج کننده ای بود که بر اعتماد به نفس رهبران سیاسی، فرماندهان نظامی و به طور کلی مردم اسرائیل وارد آمد، چنانکه دولت نتانیاهو آن را مهلک ترین مصیبت بعد ازهولوکاست برای یهودیان توصیف کرد. این اقدام حماس که شمار بزرگی از غیرنظامیان اسرائیلی قربانی آن شدند و با سفاکی و بی اعتنایی به معیارهای اخلاقی نیزهمراه بود، بی شک در خور انتقاد و نکوهش است، امّا به گفتۀ آنتونیو گوترش دبیر کل سازمان ملل متحد، اقدامی نبود که در خلاء صورت گرفته باشد، بلکه در رویداد های بعداز تشکیل دولت اسرائیل در خاک فلسطین و چندین دهه اشغالگری و خونریزی و بی عدالتی برخاسته از آن ریشه داشت.

 با توجه به واکنش های انتفامجویانۀ اسرائیل در چند دهۀ گذشته طی درگیری های مستمر با فلسطینی ها و کشورهای عرب، انتظار می رفت که دولت یهود هرچه زودتر با تمام توان به پاسخگویی برخیزد و در پی ریشه کن کردن حماس از غزه با وارد کردن تلفات گسترده به بیش از دومیلیون جمعیت متراکم آنجا و به بار آوردن ویرانی های پردامنه در آن باریکۀ خاک برخیزد. این انتظار چندان به طول نیانجامید و عملیات وسیع نظامی اسرائیل با قوت و شدّت هرچه تمامتر از راه هوا زمین  در غزه آغاز گردید. امروز که بیش از هشت ماه از یورش نیروهای اسرائیلی به نوار غزه می گذرد هیچ گوشه ای از آن باریکۀ خاک که از تهاجم در امان مانده و هدف بمباران های گستردۀ هوایی یا حملات شدید زمینی  قرار نگرفته باشد وجود ندارد. حتی بیمارستان ها که به موجب کنوانسیون بین المللی وین در جنگها باید تعرض مصون بمانند بارها هدف حمله قرار گرفته اند، با این توجیه که حماس از مراکز درمانی به عنوان پناهگاه استفاده می کند و دهانۀ بعضی از تونلهای حماس را باید در بیمارستانها جستجو کرد. در مدتی بیش از ده  ماه که از یورش اسرائیل به غزه می گذرد شمار تلفات غیرنظامیان از سی هزار فراتر رفته که شمار بزرگی از قربانیان زنان و کودکان بوده اند. بیشتر مکانهای مسکونی غزه ویران و بیش از نیمی از ساکنان غزه بی خانمان شده اند.از فردای عملیات حماس در اسرائیل برق و آب غزه قطع شد و از ورود و دارو و مواد غذایی نیز آنجا جلوگیری به عمل آمد در هرچند که در هفته های بعد اسرائیل زیر فشار آمریکا وجامعۀ جهانی چند ساعت در روز به کامیونهای حامل مواد غذایی و دارویی از راه مصر اجازۀ ورود به غزه را داده است.  بخش بزرگی از اهالی دچار گرسنگی مزمن شده اند. گفته می شود که بعد از پایان عملیات اسرائیل افزوده بر تلفات ناشی از حملات نظامی و بمبارانها باید منتظر مرگ و میر شمار بزرگ دیگری از اهالی به سبب عدم تغذیۀ کافی در دراز مدت بود.  اصولا انتقامجویی خارج از تناسب در قبال دشمنان (که در تورات با اصطلاح عمالیق از آنها یاد شده است) از آموزه های اصلی دیانت یهود به شمار می رود و نتانیاهو در یکی از سخنرانی های نخستین خود خطاب به سربازان اسرائیلی در غزه از یادآوری این آموزۀ دینی به آنان غفلت نورزید. با وجود فشارهای پشت پردۀ آمریکا بر نتانیاهو و دولت افراطی دست راستی او برای تعدیل روشهای مجازات دستجمعی مردم غزه، تا به حال تغییر چندانی در کشتار غیر نظامیان و ویرانگری گسترده از سوی اسرائیل در غزه پدید نیامده است. شورای امنیت تا کنون چند بار لزوم برقراری آتش بس را در غزه به رأی گذشته است.هرچند آمریکا چندین بار با کار بستن حق وتوی خود از تصویب قطعنامه ها در شورای امنیت  جلوگیری کرده ولی در حدود یک ماه پیش که آخرین بارقطعنامه به رأی گذاشته شد با خودداری واشنگتن از اِعمال وتوی خود از تصویب گذشت، ولی نتانیاهو که بقای دولت خود را در گرو ادامۀ عملیات جنگی در غزه می بیند، با وجود مذاکراتی که در قطر جریان داشته، موافقت با برقراری یک آتش بس دائمی سرباز زده است. از آنجا که نخست وزیر اسرائیل هدف عملیات آن کشور در غزه را ریشه کن ساختن حماس از غزه اعلام داشته ولی حماس نه تنها نابود نشده ولی با ادامۀ حملات موشکی از غزه نشان داده که همچنان از توانایی جنگی  برخوردار است، ناظران  بی طرف بین المللی عملیات نظامی اسرائیل را در غزه شکست خورده ارزیابی کرده اند.  

یکی از تحولات مهم در ارتباط با جنگ غزه طرح اتهام نسل کشی از جانب افریقای جنوبی علیه اسرائیل در دیوان بین المللی دادن دادگستری لاهه بوده است. اسرائیل از دادگاه خواست تا از رسیدگی به دادخواست افریقای جنوبی خودداری کند ولی دیوان بین المللی نپذیرفت و خود را برای این کار صالح دانست. دیوان پس از شنیدن ادعا نامۀ افریقای جنوبی و پاسخ اسرائیل، در 11 ژانویه رأی مقدماتی خود را در قالب شش توصیه به اسرائیل صادر کرد. چکیدۀ توصیه ها و مفهوم کلی آنها این است که اسرائیل  طی عملیات خود در غزه اهتمام کافی برای این که این عملیات به نسل کشی منجر نشود مبذول نداشته است و کسانی را که مسؤل پیدایش این وضع بوده و هستند به حدّ کافی پاسخگو نساخته و مجازاتی برایشان منظور نداشته است. در این توصیه ها اکیدا از اسرائیل خواسته شده که تدابیر فوری برای جلوگیری از تلفات بیشتر به غیرنظامیان برای احتراز از نسل کشی به عمل آورد.  از آنجا که افریقانی جنوبی و اسرائیل هر دو عضو کنوانسیون 1948 سازمان ملل متحد به منظور جلوگیری از نسل کشی هستند تصمیم دیوان لاهه برای اسرائیل الزام است، به این معنی که دولت یهود بنا بر تعهد خود در قبال کنوانسیون باید کوششی به مراتب بیشتر برای جلوگیری از وقوع نسل کشی در غزه به عمل آورد.  با آنکه افریقای جنوبی و محافل هوادار فلسطین آن را یک پیروزی بزرگ برای خود و یک شکست قاطع برای اسرائیل به شمار آورده ند، صاحب نظران بی طرف ضمن تأیید پی آمدهای زیانبار اخلاقی و حیثیتی این تصمیم برای اسرائیل در مورد قابلیت اجرای آن اظهار تردید می کنند. دلیلشان هم این است که تصمیم دیوان بین الملل لاهه برای این که به اجرا درآید باید به تأیید شورای امنیت برسد، حال آنکه آمریکا به رسم  معهود خود هر تصمیمی را که به زیان اسرائیل باشد با قاطعیت وتو می کند و مانع به اجرا در آمدن آن می شود. آنچه تا کنون می توان گفت این که بعد از اعلام رآی مقدماتی دیوان بین المللی لاهه، اسرائیل نه تنها تعدیلی در عملیات خود منظور نداشته،  بلکه بر شدّت اقداماتخود در برخی صحنه های جنگ افزوده است. یکی از نمونه های آن عملیاتی است بود ه بعد از اعلام این رأی در خان یونس بزرگترین شهر غزه جریان یافت که تلفات و ویرانی های وسیعی به بار آورد. از سود دیگر دادستان دیوان بین المللی کیفری در لاهه نیز با ادّعانامۀ قاطعی به دیوان توصیه کرد که اسرائیل را مرتکب جنایت علیه بشریت اعلام دارد. رأی دادگاه پس از این توصیه هنوز اعلام نشده است. 

 بحران کنونی حاصل یک رشته تحولات و رویدادهایی است که از سالهای پایانی قرن نوزدهم در ارتباط با ایجاد کشوری برای یهودیان جهان و واگذاری خاکی به آنان برای اینکه وطنی از آنِ خود داشته باشند آغاز شد. از آنجا که  بدون آگاهی از مسیر این تحولات نمی توان تصور دقیق و روشنی از مسئلۀ اسرائیل و فلسطین یا به طور کلِّی اسرائیل و جهان عرب داشت، تشریح فشردۀ مهمترین و تأثیر گذار ترینِ این رویدادها که در زیر آمده است اجتناب ناپذیر می شود.             

 1896- بنیانگذاری جنبش صهیونیسم- تئودورهرتسل، روزنامه نگار یهودی مجاری تبار و شهروند امپراتوری پیشین اتریش- هُنگری، با انتشار جزوه ای به نام  کشور یهود خواستار اختصاص سرزمینی به یهودیان جهان شد که بتوانند آنجا را میهن خود بنامند و  این خود سرآغاز یک جنبش و پا گرفتن یک مکتب فکری شد که به صهیونیسم شهرت یافت. بدیهی است که منظور هرتسل از واژۀ “سرزمین” در جزوه  خود همان مکانی بود که در تورات به عنوان محل نشو و نمای یهودیان از آن یاد شده و صهیون هم نام تپه ای مشرف بر شهر بیت المقدس است. 

هرتسل که از او به نام پدر بنیانگذار اسرائیل و صهیونیسم یاد می کنند در اوت 1897 نخستین کنگرۀ صهیونیست را در شهر بازل، سویس، سازمان داد. این کنگره  در پایان نشست خود موجودیت “سازمان جهانی صهیونیست” را اعلام داشت و هرتسل به عنوان نخستین رئیس آن برگزیده شد. در آن هنگام تمامی خاکی که امروز دولت خودگردان فلسطین، نوار غزه و اسرائیل و چندین کشور عرب را در برگرفته است بخشی از متصرفات امپراتوری عثمانی بود.  تئودورهرتسل در 1904 در گذشت ولی فعالیت های او به شرحی که گفته شد از همان سالهای پایانی قرن نوزدهم به موجی از مهاجرت یهودیان از سرتاسر جهان به سوی فلسطین دامن زد. شمار مهاجران یهودی که در فلسطین سکنی گزیدند در سالهای پایانی جنگ بین الملل اول به اندکی بیش از دویست هزار تن می رسید.

1908 – پایه گذاری “آژانس یهود” و نقش آن در سازمان دادن یهودیان از سراسر جهان به فلسطین. گرچه زمینۀ ایجاد “آژانس یهود” در نخستین کنگرۀ جهانی صهیونیسم” فراهم آمده بود، ولی تنها در 1908 بود که موجودیت  اژانس و فعالیت آن در سطح جهان به منظور کوچاندن شماری هرچه بیشتر از یهودیان به سرزمین فلسطین با پشتیبانی مالی ثروتمندان یهودی و نیز تأثیر گذاری سیاسی  یهودیان صهیونیست که در بالاترین سطوح سیاسی برخی از کشورهای اروپایی مانند انگلستان حضور داشتند، آغاز شد.  این نهاد تا 1929 دو بار تغییر نام داد ولی در 1929 بار دیگر به وسیلۀ یک یهودی روسی تبار به نام چیم وایزمن (Chaim Weisman)، که در انگلستان مستقر شده و جایگاه بلندی در دولت انگلیس نظام سیاسی آن کشور به دست آورده بود  تجدید سازمان یافت و به همان نام نخستین خود یعنی “آژانس یهود” باز گشت. آژانس افزوده بر پیگیری فعالانۀ مهاجرت یهودیان به فلسطین،  نمایندگی آنها را در جامعۀ ملل به عهده داشت. بعد از 1933 که هیتلر در آلمان قدرت را به دست گرفت آژانس یهود توانست در مذاکره با مجمع عمومی جامعۀ ملل و انگلستان که قیمومت فلسطین را به عهده داشت سهم مهاجرت سالانۀ یهودیان را به فلسطین افزایش دهد و از این طریق زیر بنای ایجاد دولت اسرائیل و نیروی انسانی اولیه را برای انسجام آن فراهم آورد. رئیس بعدی آژانس یهود بن گوریون، یک یهودی لهستانی بود. آژانس با رهبری بن گوریون به بازوی نیرومندی برای تثبیت روز افزون موقعیت مهاجران یهودی به فلسطین تبدیل شد. او پس از شکل گرفتن دولت اسراییل به عنوان اولین نخست وزیر کشور نو بنیادِ زمام قدرت را به دست گرفت و در 14 می 1948 به طور رسمی موجودیت آن را اعلام داشت. بن گوریون تا 1963 در مقام نخست وزیری باقی ماند.  وزارت دفاع نیز زیر نظر مستقیم وی اداره می شد. نکتۀ در خور یادآوری این که آژانس یهود پس از استقرار در فلسطین هر چند به ظاهر خود را یک نهاد سیاسی و خشونت پرهیز نشان می داد، ولی در پشت صحنه با چندین گروه تروریستی یهودی که از 1922 در فلسطین فعال شدند و به آدم کشی های متعدد وحشت آفرینی در میان بومیان فلسطینی دست زدند ارتباط مستقیم داشت.    

در اینجا توضیحی ضروری می نماید و آن این که یهودیان در سطح جهانی از دو تیرۀ اصلی اشکنازی و سفاردیک تشکیل یافته اند. اشکنازی های یهودیانی هستند که پیش از قرون وسطی در درّۀ راین و شمال فرانسه ساکن بوده اند ولی در جریان جنگهای صلیبی و تداوم اقدامات ایذایی نسبت به آنها در غرب  شمال اروپا، به دیگر مناطق آن قاره و بیشتر به بویژه اروپای شرقی کوچ کردند و در آنجا مستقر شند.

یهودیان سفاردیک ولی قرنها در اسپانیا و پرتغال سکنی داشتند. در نیمۀ قرن پانزدهم یک جنبش پردامنۀ ضد عرب و ضد یهود در شبه جزیرۀ ایبری شکل گرفت که به اخراج تمامی عربها و یهودیان از شبه جزیره انجامید. یهودیان رانده شده از اسپانیا و پرتقال، شمال افریقا و برخی از سرزمینهای خاور نزدیک را برای استقرار خود برگزیدند. 

از آغاز موجودیت یافتن اسراییل رشته های رهبری به طور کلّی در دست یهودیان اشکنازی که بیشتر از اروپای شرقی و روسیه به فلسطین مهاجرت کردند قرار داشته است و یهودیان سفاریک به ندرت در سطوح بالای رهبری حضور داشته اند.           

2 نوامبر 1917، انتشار بیانیۀ بالفور- آرتور جیمز بالفور سیاستمدار محافظه کار انگلیسی که پنجاه سال در صحنۀ سیاست کشور خود فعّال بود و از 1902 تا 1905 مقام نخست وزیری انگلستان را به عهده داشت، در 1916 به کابینۀ ائتلاافی دیوید لوید جرج پیوست و مسئِولیت وزارت امور خارجه را به عهده گرفت. او در نوامبر 1917 که نخستین جنگ جهانی هنوز در جریان بود و ولی قرائنی از شکست آلمان و مهمترین متحدانش یعنی امپراتوری های اتریش-هنگری و عثمانی به ظهور رسیده بود، بنا به بر توصیۀ چیم وایزمن و ناهوم سوکلو ، دو تن از رهبران صهیونیست انگلستان، نامۀ سرگشاده ای خطاب به بارون والتر لیونل روچیلد، بزرگ خاندان روچیلد و بانکدار سرشناس یهودی نوشت که به “بیانیۀ بالفور” شهرت یافت. بالفور مدّتها پیش از آن در 1906 با وایزمن دیدار کرده و زیر تأثیر شخصیّت او قرار گرفته بود.  وی سرانجام در سال 1917 با تکیه بر مسند وزارت امور خارجۀ انگلستان که در آن هنگام هنوز نخستین قدرت جهان به شمار می رفت، پشتیبانی خود را از جنبش صهیونیسم با صدور بیانیه آشکار کرد. در  بیانیه حمایت دولت انگلستان از کوشش صهیونیسم جهانی به منظور تشکیل میهنی برای یهودیان در خاک فلسطین به طور رسمی اعلام شد. در این نکته که بیانیۀ بالفور در برانگیختن رهبران صهیونیست و دلگرمی دادن به آنان برای پی افکندن کشوری از آنِ خود برای یهودیان جهان بسیار تأثیرگذار بود اتفاق نظر وجود دارد. این بیانیه در واقع آنچه را که در جزوۀ انتشار یافته توسط تئودور هرتسل در 1896 به عنوان هدف جنبش صهیونیسم تعیین شده بود به مرحلۀ تحقق نزدیک کرد. به طوری که از پژوهش های مربوط به این موضوع بر می آید، بیانیه بالفور پس از غوررسی کافی در هیئت وزیران انگلستان و مشورت با متحدان جنگی آن کشور، به ویژه فرانسه انتشار یافت.

جنگ جهانی اول که در ژوئیۀ 1914 با قتل آرشیدوک فرانتس فردیناند اتریش به دست یکی از اتباع صربستان آغاز شده بود، در نوامبر 1918 با شکست آلمان و متحدانش به پایان رسید. یکی از پی آمد های مهم این جنگ متلاشی شدن امپراتوری عثمانی و برقراری قیمومت انگلستان و فرانسه بر متصرفات آن در خاور میانه، مشتمل، بر عربستان واردن و سوریه و عراق امروزی و سرزمین فلسطین بود.

دولت انگلیس پس از انتشار بیانیۀ بالفور در فاصلۀ دو جنگ جهانی با جدیت در صدد ایجاد تسهیلاتی برای مهاجرت یهودیان به فلسطین برآمد. درنتیجۀ پیگیری این سیاست آهنگ این مهاجرت به طرز چشمگیری سرعت گرفت، چنانکه تا پایان جنگ جهانی دوم شمار یهودیانی که در خاک فلسطین استقرار یافتند به حدود ششصد هزار نفر رسید.

در ارتباط با دلایلی که انگلستان را به انتشار بیانیۀ بالفور واداشت در سطح دانشگاهی پژوهش های پردامنه ای صورت گرفته است که پرداختن به آنها از حوصلۀ این مقال بیرون است. با این همه بیشتر پژوهشگران در بارۀ چند انگیزه در پشت سر اقدام دولت انگلیس در این زمینه توافق دارند:

– برخی از اعضای وقت هیئت وزیران انگلیس از یهودیان صهیونیست بودند که توانستند اکثریت وزیران کابینه را به قصد ایجاد پیش زمینه ای با هدف تشکیل کشوری برای یهودیان در خاک فلسطین با خود هماهنگ سازند.

– اِعمال کنترل بر فلسطین برای انگلیس یک هدف راهبردی بود چون از آن طریق می توانست عبور کشتی ها را از کانال سوئز در حوزۀ حاکمیّت خود نگاه دارد.

– جانبداری از صهیونیسم و هدفهای آن سبب می شد پشتیبانی یهودیان در روسیه و ایالات متحده تأمین شود و آن دو کشور تا دستیابی به پیروزی در جنگ جهانی اول در کنار انگلستان بمانند.

– فعالیت پردامنۀ کارگزاران (لابی) صهیونیست در اروپا و ارتباطات نزدیک میان آنها و چهره های متنفذ در سپهر سیاسی انگلیس طیِّ آن سالها نیز نقش مؤثری در این میان ایفا کرد.

– در آن روزگار یهودیان در بیشتر کشورهای اروپایی در معرض عملیات ایذایی قرار داشتند و انگلستان با صدور بیانیۀ بالفور می خواست رفتار متمایزی که نشان دهندۀ همدردی با آنان باشد از خویش نشان دهد.      

بیانیۀ بالفور از همان بدو انتشار مخالفت محافل عرب و رسانه های محدودی را که در اختیار داشتند بر انگیخت و به تنش های عمده ای که برخی با خشونت همراه بودند دامن زد، ولی این اقدامات  راه به جایی نبرد.

کوتاه سخن آنکه اکثریت آگاهان از بیانیۀ بالفور به عنوان نخستین خشت بنای دولت یهود در فلسطین یاد می کنند و فلسطینی ها و دولتهای عرب آن را تسهیل کنندۀ افزایش سریع جمعیت یهودی ناحیۀ فلسطین در ظرف دو دهه و توانا ساختن آنها به بیرون راندن شماری نزدیک به هفتصد هزار فلسطینی در  1948 از مکان هایی که از دیر باز محل سکونتشان بود می دانند. این جریان سرانجام موجودیت یافتن رسمی دولت اسرائیل را در خاک فلسطین به دنبال داشت و این همان رویدادی است که عربها از آن با اصطلاح ” یوم النکبة” یا روز فاجعه یاد می کنند.