سه شنبه ۱۲ دی ۱۳۹۶ – ۰۲ ژانويه ۲۰۱۸
امیر حسین لادن
یک روباه رِند و زرنگ، داشت بمرور بینائی اش را از دست میداد. مراجعه کرد به عطارِ شهر که از داروها و گیاه های طبیعی علاجی بدست آورد، بی نتیجه بود. مراجعه کرد به پزشک، ولی پس از چندی از او نیز مآیوس شد. چشم هایش روز بروز کم سو تر میشدند. روباه به هر دری زد، تا بالاخره به او گفتند که یک پیرمرد دنیا دیده که در کوه های شمال زندگی میکند، تنها و آخرین شانس علاج اوست.
روباه راه دور را طی کرد و پس از مدتی به کلبه ی پیر دیر رسید و با گریه و زاری داستان غم انگیزش را برای او شرح داد. پیر مرد به روباه گفت: باید بروی بالای تپه ای که آنرا به کثافت نکشیده ای، و کمی از خاکش را به چشمهایت بریزی، و شفا پیدا خواهی کرد! روباه دو دستی زد توی سرش و گفت: پس کور شدم، کور شدم؛ تپه ای که به گُه نکشیده باشم، وجود ندارد!
ولایت فقیه، مانند این روباهِ نابینا، جای سالمی در زندگی ایرانیان باقی نگذاشته. این مدعیان، واسطه ها، و دلال های مذهب دیگر از هیچ اعتباری برخوردار نیستند؛ و تنها علاجِ کار نابودی است.
پس چه باید کرد؟ چه باید کرد که اعتراضات، تداوم داشته باشند و مثل تب تند، سرد نشوند؟ چه باید کرد که جنبش تا پیروزی ادامه داشته باشد؟ و بالاخره پیروزی در چیست؟
چه باید کرد که اعتراضات، تداوم داشته باشند؟
پاسخ، در یکی از شعارهائی است که در بعضی شهرها داه میشود: “ایرانی، حمایت حمایت”. در ضمنی که همه مان با شعر “همراه شو عزیر”، آشناهستیم:
همرا شو عزیر، همراه شو عزیر تنها نمان به درد، کاین درد مشترک
هرگز جدا جدا، درمان نمی شود / دشوار زندگی، هرگز برای ما
دشوار زندگی، هرگز برای ما / بی رزم مشترک، آسان نمی شود
تنها نمان به درد، همراه شو عزیر / همرا شو، همراه شو
باید تا آنجا که برایمان امکان دارد، همراه شویم.
در اینجا نیاز به یک اعلام خطر داریم به کسانی که نجاتشان را از دیگران می خواهند. این اشخاص بی تردید با تاریخ میهنمان بیگانه اند، و درس نگرفته اند. چنانچه شناختی از تاریخ نه چندان دور ایران داشتند، میدانستند که بیگانگان تنها بدنبال منافع خودشان می باشند و بس. برای مثال:
– نزدیک به چهار صد سال پیش که جزیره هرمز و بنادر ایران در تصرف نیروهای اشغالگر پرتغال بود، ایران از انگلیس برای اخراج آنان از انگیس خواست که کشتی جنگی بفرستد. و پای انگلیس را به خلیج فارس، و منطقه باز کرد؛ و ایران چند قرن زیر سلطه ی آنان بود.
– 170 سال پیش، ترکمن هایِ کرانه ی استرآباد در دریای مازندران دست به اغتشاش و دزدی و برده گیری زده بودند؛ “دولت به دفع آنان پرداخت – و در ضمن از دولت روسیه دو کشتی خواست که به کمک بفرستد. … پیش از رسیدن کشتیهای روسی، حاکم مازندران ترکمن های یاغی را سرکوب کرده بود. ایران به روسیه اعلام کرد که به کشتیهای آن نیاز ندارد، و لازم است آنها را از ساحل استرآباد پی بخواند. پذیرفته نشد. … چند کشتی در کنار جزیره آشوراده لنگر انداختند. و به دنبال آن به اشغال جزیره پرداختند؛ سربازخانه، و لنگرگاه بنا نمودند. … اعتراضهای پی در پی ایران بیحاصل ماند.” (امیرکبیر و ایران، فریدون آدمیت)
– نزدیک به صد سال پیش، انگلیس برای پیاده کردن قرارداد 1919 که وثوق الدوله (نخست وزیر) امضا کرده بود و در ایران با شکست روبرو شده بود؛ سید ضیا و رضا خان را یاری کرد که با یک کودتا وارد تهران شده و حکومت را غصب کنند. داستان به سلطنت نشاندن رضا خان، پشتیبانی از او برای دو دهه، و اخراج او از ایران، زمانی که دیگر بدردشان نمی خورد را، همه میدانند. (خاطرات سری آیرونساید)
– هر ایرانی آگاهی نیز چگونگی تعهد کتبیِ محمد رضا پهلوی (ولیعهد) به انگلستان برای دستیابی به سلطنت، و 37 سال وابستگی اش را نیز میداند. (سند 462 روابط خارجی بریتانیا، 1941 جلد سوم.)
آیا این کم دانان و گمراهان، با زبانزد فارسی که می گوید: “کس نخارد پشت من جز ناخن انگشت من” نا آشنا هستند؟ یا برای آنان تنها یک شعار است؟ و آیا این انحرافی ها، با تجربه لیبی، عراق، سوریه و یمن نا آشنا می باشند؟!
بر گردیم به همراه شدن، همصدائی و همگامی که برای تداوم اعتراضات به شدت مورد نیاز می باشد. همراهی گسترده ی مردممان، اعتراضات را تبدیل به یک جنبش میکند. سپس میرسیم به پرسش چه باید کرد که جنبش تا پیروزی ادامه داشته باشد؟ پیش از پاسخ، باید پرسید: پیروزی را در چه میدانیم؟
آیا پیروزی، یعنی بهبود اوضاع مالی؟ پرداخت دستمزدها و حقوق های عقب افتاد؟ ارزان کردن قیمت ها و یا بالابردن دستمزدها؟ آیا پیروزی در آزادی خیابانی است؟ در کنار گذاشتن خواهران زینب و گشت ارشاد است؟ آیا پیروزی، یعنی پیروزی اصلاح طلبان بر تندروها؟ آیا با تعویض مهره ها تغییر و تحولی در جامعه ایجاد خواهد شد؟ آیا پیروزی در حذفِ اصلِ ولایت فقیه است؟ آیا پاسخ، در بازگشت به رژیم سلطنت می باشد؟ آیا با برانداری رژیم فقاهتی، مشکلاتمان بر طرف میشوند؟ آیا پیروزی تنها در سرنگونی رژیم است؟
آنهائی که در انقلاب 57 بودند و یا با آن آشنائی دارند، میدانند که عده ی کثیری از مردم میگفتند: شاه برود هر که بیاید بهتر است! ولی دیدیم که سرنگونی رژیم، نه تنها کافی نبود بلکه از چاله ی سلطنت، به چاه فقاهت سقوط کردیم! شاید راهی که می پیمائیم به سرنگونی، ختم شود؛ بنابراین باید بدانیم چه میخواهیم، یعنی اهدافمان چیست و جایگزینی مان کدامست؟
برنامه یِ جایگزینی، باید پاسخگوی خواست های مردم و نیازهای جامعه و در چارچوب توانائی های کشور باشد. بر پائی چنین جامعه ای، نیاز به اهدافِ مشخص و شفاف دارد. و از سوی دیگر، نیاز به مسئولانی دارد که دنبال منافع شخصی نباشند، دنبال عدالت باشند. دنبال مطرح بودن نباشند، دنبال آدم بودن باشند. رهبرانی که منافع جمعی و ملی را بر منافع شخصی ارجح می دانند و برنامه های کشور را خردگرانه هدایت می کنند. رهبرانی که با پاکی و راستی و از خودگذشتگی، برنامه ها و پروژه های عمرانی کشور را هدفمندانه و بدون کوچکترین چشم داشتی سرپرستی و مدیریت می کنند.
چه نباید کرد؟
– نخست اینکه کارنامه ی چهل ساله ی رژیم فقاهتی برای مردم ایران، تجربه ی دردناک و غم انگیزی بوده است. رژیمی که با دروغ و تقیه ی خمینی پایه ریزی شد، با جنگ 8 ساله، استحکام یافت و با زندان و شکنجه و تجاوز و کشتار، دوام آورد. مردم ایران دیگر این رژیم را نمیخواهند، و دیروز با صدای بلند اعلام گردند: “آخوند ها حیا کنید، مملکت و رها کنید! و امروز با حضور گسترده شان این سند را تأئید کرده اند.
– دوم اینکه ما در میهنمان، 2500 سال تجربه ی سلطنت داریم. نتیجه اش ملتی فقیر، رعیت صفت و درمانده؛ و کشوری ضعیف، وابسته و عقب مانده بوده است. از خرد گرائی به دور است که هنوز اشخاصی هستند که از این تجربه درس و عبرتی نگرفته اند و سنگ سلطنت به سینه می زنند!؟ زیرا با مقایسه ی ولایت فقیه با سلطنت، یعنی مقایسه ی بد و بدتر، سلطنت را انتخاب می کنند؛ که اشتباهی بزرگ و فاجعه ای دردناک تر خواهد بود.
– سومین انتخابی که نباید کرد، خداسالاری است. حکومت ها ئی که مدعی حکمرانی از جانب خداوند می باشند؛ نماینده و جانشین او هستند، و ادعایِ مشروعیت الهی دارند. خداسالاری یک مکتب سیاسی مذهبی است. در خداسالاری سلطنتی، شاه، و در خداسالاری مذهبی، فقیه، تابع قوانین زمینی و مملکتی و مردمی نیستند؛ زیرا مشروعیتشان مستقیم از طرف خداوند می باشد. بنابراین شاه و فقیه هیچ گونه مسئولیتی در مقابل قانون و مردم ندارند، یعنی در مقابل قانون و مردم پاسخگو نیستند. در این مکتب، تنها خداوند می تواند در مورد شاه و فقیه قضاوت کند.
پس چه باید کرد؟
میهن مان نیاز به یک “دگرگونی اساسی” دارد. در ضمنی که تأمین رفاه همه ی مردم ایران باید بی چون و چرا جامعه عمل بپوشد؛ ما نیاز به یک “خانه تکانی” در تمام شئون کشور و یک انقلاب فرهنگی برای ملت داریم! پاکسازی ساختاری و تغییر دید و اندیشۀ مردم، زمینه را برای دگرگونیِ اساسی آماده میسازد.
وظیفه حکومتِ فردایِ ایران، نجات کشور از بیکاری و بالا بردنِ سطح زندگی کارگران، کارمندان و کشاورزان می باشد. مهمترین مسئولیت دولت، تولید کار با درآمد کافی، در سراسر کشور است. گامِ نخست در اجرایِ این هدف انسانی، اساسی و مورد نیاز، برابری فرصت های اقتصادی و گسترش عدالت اجتماعی است. ثروت بیکرانِ یک در صدِ طبقه ی بالای جامعه و فقر گسترده و فراگیر در کشور، نه قابل پذیرش و تحمل است و نه جائی در یک جامعه مدنیِ مردمسالار دارد.
رژیم سیاسیِ فردایِ ایران، سیستم و برنامه ای است برای اداره ی کشور، و نظامی است با ظوابط مشخص برای انجام برنامه های دولت. برای جلوگیری از استبداد و تمرکز قدرت در حکومت، دو عامل اساسی و حیاتی مورد نیاز می باشند: نخست، نظام سیاسی که باید از نظام اعتقادی کاملن جدا باشد. یعنی مشروعیتِ حکومت، باید از مردم باشد و مسئولیتش به مردم. و دوم، اینکه قوای سه گانه کشور که قوه قانون گذاری، قوه قضائیه و قوه مجریه هستند، باید کاملن مستقل و آزاد باشند.
امروز، “خردگرايی” و پذیرش ارزش و حیثیت انسان، حکم می کند که همه چیز باید، برای زندگی انسان و در خدمت انسان باشد. نوع حکومت؛ قوانین حاکم بر جامعه؛ آموزش و پرورش؛ سیستم اقتصادی؛ حتی ایدئولوژی و مذهب؛ همه و همه باید برای آسایش، آرامش، و تعالی انسان باشد. و تنها اراده ی ملت، سرچشمه ی قدرتِ دولت مردمسالار می باشد.
نیازمان امروز به یک “سیستم مردمسالارِ ایرانی” است، که هم با فرهنگ و اندیشه و تجربه ی تاریخی مان رابطه ی مستقیم داشته، و هم پاسخگوی خواست های مردم و نیازهای جامعه مان باشد. سیستم های کمونیستی، سوسیالیستی، سرمایه داری، لیبرال، محافظه کار، و … ؛ هم دارای خصوصیات مثبت و قابل استفاده هستند، و هم با چالش هائی روبرو بوده اند.
ما می توانیم و باید از صفات نیک و تجربیات دو قرن گذشته ی این سیستم ها که در چارچوب اندیشه ی ما و مناسب با فرهنگ ایرانی هستند، بهره گیری کنیم. یک زبانزدی است که می گوید: “چرخ اختراع شده، نیاز نیست آنرا دوباره اختراع کنید”. در ضمن بهره گیری از بهترین برنامه ها و ویژگیهای مثبت این باورها؛ بایستی از ناتوانی ها، ادعاهای نادرست، و عوامل بازدارنده ی آن سیستم ها، دوری جست و شانس پیروزی را افزایش داد.
مسئولیت حکومت مردمسالارِ فردای ایران،
تآمین رفاه و آسایش همه شهروندان در سراسر کشور می باشد.
تهران، ایران نیست! ایران یعنی هر وجب از خاک کشور! ایران یعنی تمام استان ها، شهرها، بخش ها و روستاها. از سوی دیگر، همه شهروندان یعنی تمام مردم ایران! زن و مرد؛ تمام اقلیت های قومی، مذهبی و جغرافیائی؛ همه باید از مزایایِ یکسان برخوردار باشند. امنیت سیاسی یعنی جامعه ای که برای انسان ارزش و حیثیت قائل است. جامعه ای که همه با یکدیگر برابر هستند و از مزایای یکسانی برخوردارند.
چنانچه برای فردایمان برنامه نداشته باشیم، و هوشمندانه دنبال پیاده کردن آن نباشیم؛
برایمان برنامه میریزند، و پیاده می کنند! نتیجه، بندگی و بردگی است!
رهائی مردممان و نجات میهنمان، در دست هایِ خودمان می باشد.
امیرحسین لادن
دیماه 1396
ahladan@oulook.net