به سوی بحران : رویدادهای فراهم کننده شرایط کودتای ۲۸ امرداد

آغاز اسپند ،۱۳۳۱ روزی نبود که رویداد یا توطئهای علیه دکتر مصدق آشکار نشود. سیاست
انگلستان، به گفته وزیر خارجه وقت آن کشور، آنتونی ایدن، این بود که: “به مصدق امان ندهیم و او را
آسوده نگذاریم…”
انگار در همه محافل سیاسی و نظامی مخالف دولت، مانند دربار، حزب توده، جناح اکثریت مجلس
شورا، کانون آیتهللا سید ابوالقاسم کاشانی، افسران اخراجی ارتش، سفارتخانههای انگلستان و امریکا،
حزب زحمتکشان دکتر مظفر بقایی، مالکان و سرمایهداران بزرگ، همه مشغول طراحی توطئههایی
برای سقوط مصدق و تغییر دولت بودند. با استناد به خاطرات خود مصدق، میتوان گفت که شاه و
عوامل دولت انگلستان در این زمینه فعالتر بودند و رویداد نهم اسپند ۱۳۳۱ را، که در آن برنامه قتل
مصدق بود، آنها بوجود آوردند.
روز یکم اسپند، لوی هندرسون، سفیر امریکا در ایران، پیشنهاد مشترک انگلستان و امریکا را
درباره اداره صنعت نفت ایران به دولت ایران ارائه داد. در این پیشنهاد، راه حلی برای گونهای ملی
بودن صنعت نفت ارائه شده بود. بر پایه این پیشنهاد، صنعت نفت زیر کنترل دولت ایران اداره میشد،
ولی فروش و قیمت گزاری با دخالت کارشناسان امریکایی و انگلیسی انجام میگرفت. این موضوع
آخر، با اصل ۹ الیحهای روش اجرای قانون ملی شدن صنعت نفت که مجلس تصویب کرده بود مغایرت
داشت.
روز دوم اسپند، ابوالقاسم بختیاری، رییس ایل بختیاری،علیه دولت مرکزی شورش کرد و با
نیروهای دولتی وارد جنگ شد. به دنبال آن، توطئه دیگری با شرکت چند تن از فرماندهان ارتش و
نمایندگان مجلس مخالف مصدق، فاش شد که منجر به دستگیری سرلشگر زاهدی در روز ششم اسپند
گشت.
توطئه نهم اسپند
طبق نوشته ثریا اسفندیاری، همسر شاه، در کتاب خاطراتش، شاه در تاریخ ۲۴ بهمن تصمیم میگیرد
برای معالجه ناباروری ثریا، به خارج سفر کند. مصدق با آن سفر موافقت میکند، ولی از شاه میخواهد
که برای جلوگیری از سوء استفاده برخی گروهها موضوع را تا روز حرکت محرمانه نگه دارد. وقتی
خبر سفر شاه یکی دو روز پیش از حرکت علنی شد، مخالفان مصدق شایع میکنند که مصدق شاه را
فراری میدهد تا پادشاهی را براندازد و جمهوری اعالم کند.
روز هفتم اسپند، رادیو ایران، که ریاست آن را از روز افتتاح پرویز خطیبی بر عهده داشته بود، در
شب، تلویحا مردم را تحریک میکند که با اخبار بعد از ظهر و نیز در برنامه “بحث روز” ساعت ۹
اقدام به خونریزی و کشتار، مخالفان دولت را از بین ببرند. آشکار بود که این گفتار تحریکآمیز
ساختگی، آغاز توطئه علیه مصدق بود.
آیتهللا کاشانی در روز هشتم اسپند نمایندهای به دربار فرستاد. پیک کاشانی با ثریا مالقات میکند و
از او میخواهد که همه نفوذش را بکار برد تا شاه از مسافرت منصرف شود. شاه آنقدر افسرده، ناامید و
سردرگم بود که از تصمیمش برای رفتن به خارج بر نمیگردد. ظاهرا شاه شایعات را شنیده و باور
کرده بود که رژیم پادشاهی در شرف تغییر به جمهوریست ومیخواسته خود را از مهلکه نجات دهد.
بامداد روز نهم اسپند، کاشانی نامه دیگری برای شاه میفرستد و بر ماندن او تاکید میکند. یک نامه
هم به مجلس مینویسد و تبلیغات آشوب طلبانه رادیو را محکوم و درخواست رسیدگی میکند:
2
“… عقیده دارم دستگاه رادیو را مجلس باید مستقیما به دست گیرد و یا بودجه این النه فساد و
تحریک حذف شود…” کاشانی نامه دیگری هم برای دادستان تهران میفرستد و درخواست تعقیب و
مجازات قانونی مسببین برنامههای رادیو را میکند:
“… بسیار موجب تعجب است دستگاه رادیو که باید در کشور کمک به امنیت عمومی کند، عامه
مردم را در سراسر کشور به آدمکشی تحریک مینماید…”
مخالفان دکتر مصدق برنامه ریزی کرده بودند که تظاهراتی برای جلوگیری از سفر شاه به راه
بیاندازند و سپس با ایجاد آشوب و هرج و مرج، دکتر مصدق را به قتل برسانند. به این ترتیب، حکومت
جبهه ملی ساقط میشد و دولتی که از شاه حرف شنوی داشته باشد روی کار میاید و قضییه نفت به
خوبی و خوشی حل میشود.
بامداد روز نهم اسپند که قرار بود شاه سفرش را آغاز کند، آیت هللا سید محمد بهبهانی خود به دیدن
شاه رفت و او را از سفر منع نمود. آیتهللا کاشانی هم اعالمیهای صادر کرد و از مردم خواست که از
سفر شاه جلوگیری کنند؛ سپس نمایندگان مجلس شورای ملی را برای نشست اضطراری فرا خواند و
اطالع داد که این نشست را برای نخستین بار خودش اداره خواهد کرد؛ ولی نشست تشکیل نشد.
در ساعات پیش از نیمروز، اعالمیههایی منتشر شدند که خبر میدادند که شاه استعفاء کرده است.
دکتر مصدق دستور داده بود که پیرامون کاخ مرمر گردهمایی نشود؛ و از نیروهای انتظامی خواسته بود
که از کاخ محافظت کنند تا مسئلهای برای شاه پیش نیاید. ولی علیرغم این دستور عدهای با بلندگوهای
متعدد و تجهیزات جلوی دروازه کاخ شاه گرد آمدند و از دیوار و درختها باال رفتند و شعار »زنده باد
شاه، مرده باد مصدق« سر دادند.
دکتر مصدق بعدها در دادگاه نظامی درباره روز نهم اسپند گفت:
“روز ۹ اسفند ،۳۱ به این عنوان که من میخواستم اعلیحضرت همایون شاهنشاهی از مملکت
به خارج تشریف فرما شوند، عدهای برای جلوگیری از حرکت اعلیحضرت مقابل کاخ اختصاصی بیایند
و موقعی که من از کاخ خارج میشوم مرا از بین ببرند و این نقشه هم به نتیجه نرسید…”
در آن هنگام، دکتر مصدق که برای خداحافظی با شاه رفته بود، در کاخ مرمر نزد ثریا بود. در آنجا
قصد جان او را دارند. هنگام
وقتی شعارها را شنید، فهمید که توطئهای در شرف تکوین است و احتماال
خروج از کاخ، راننده شاه خروجی پشت کاخ را به مصدق نشان داد و او از آنجا به خانه خود بازگشت.
پس از رفتن مصدق، شاه که امید تازهای در او دمیده شده بود، با بلندگو خطاب به جمعیت گفت:
“و … الزم است چند کلمهای با شما صحبت کنم. با وجودی که کسالت مزاج از مدتها پیش مرا
وادار به معالجه مینمود و قصد عزیمت برای این منظور داشتم و امروز نیز بنا به تجویز اطباء اول
عازم زیارت عتبات بوده و بعد برای معالجه میروم، ولی باز میبینم از رفتن من ممانعت میکنید،
چارهای نیست، فعال مسافرت خود را به تعویق میاندازم…”
طبق گزارشهای رسمی که بعدها انتشار یافت، معلوم شد که جمعیتی که جلوی کاخ گرد آمده بودند
همه از چاقوکشان و اوباش معروف بودند و افسران همراهشان از بازنشسته شدگان توسط دکتر مصدق
بودند که بر خالف مقررات لباس نظامی به تن کرده بودند. آنان سربازان را تحریک میکردند که
“بزنید! بکشید!” و “رادیو را بگیرید … مهم است!”
وقتی به جمعیت اوباشان خبر دادند که »مرغ از قفس پرید«، آنها به سرکردگی شعبان جعفری
)معروف به شعبان بی مخ، از چاقو کشان به نام زمانه( و حمید رضا پهلوی، برادر شاه، به سوی خانه
دکتر مصدق، که نزدیک بود، به راه افتادند. آنجا که رسیدند، به خانه حمله کردند و در آهنی خانه را
شکستند تا مصدق را گیر آورده به قتل برسانند. در آن ساعت، دکتر حسین فاطمی در خانه مصدق
حضور داشت که با کمک مهندس احمد مصدق، پسر بزرگ مصدق، دکتر مصدق را از راه باغ همسایه
3
خارج کردند. مصدق خود را به ستاد ارتش رساند و از آنجا همراه با رئیس ستاد ارتش، سرلشگر
بهارمست، که خود جزو توطئه گران بود، به مجلس شورای ملی رفت تا در نشست فوق العاده آن
شرکت کند. پس از پایان نشست، مصدق در مجلس بست نشست.
بازار تهران در تمام روز تعطیل شده بود. روز دهم اسپند نیز در تهران و بسیاری از شهرستانها
د و تظاهرات زیادی برگزار شد که برخی علیه شاه و برخی علیه مصدق بودند. تقریبا بازار تعطیل شدن
همه تظاهرات منجر به درگیری و زد و خورد شده بودند. در آن روز شماری کشته و زخمی شدند. در
سرمقاله روزنامه »باختر امروز«، شماره دهم اسپند ،۱۳۳۱ آمده است:
“… دزدها، آدمکشها، جاسوسها، وطن فروشها و فراریان سوم شهریور، امروز علیه مصدق
میتینگ میدادند، امروز زیر سرنیزه نظامیهایی که عکس مصدق را پاره میکردند و جوانهای
معصوم و زنهای فداکار را با قنداق تفنگ متفرق مینمودند، یک صدا، یک صدای خاموش نشدنی بلند
بود: یا مرگ یا مصدق…”
دکتر مصدق در این روز سرلشگر بهارمست را برکنار و سرتیپ ریاحی را به جای او گمارد.
شماری از افسران بازنشسته ارتش و شماری از چاقوکشهای معروف مانند شعبان بی مخ، رمضان
یخی، طیب حاجرضایی، محمد مسگر و احمد عشقی که در توطئه نهم اسپند و سوء قصد به مصدق
شرکت داشتند، دستگیر شدند. در روز ۱۲ اسپند، دولت طی پیامی از مردم خواست به اعتصابها که تا
آن روز ادامه داشت، پایان دهند تا آرامش برقرار شود.
حل اختالف
در نشست دهم اسپند مجلس شورای ملی، هشت تن از نمایندگان مجلس انتخاب شدند تا به عنوان
میانجی، اختالف میان مصدق، کاشانی و شاه را حل کنند. این هیئت عبارت بودند از سه تن هواداران
مصدق )دکتر عبدهللا معظمی، دکتر کریم سنجابی، عبدالحسین حائری زاده(، و سه تن مخالفان مصدق
)سید حسین مکی، دکتر مظفر بقایی و عبدالحسین حائریزاده( و دو تن بی طرف )حاج آقا رضا رفیع و
از کار افتاده بود. نمایندگان مجلس به دو جناح
فلج شده بود. مجلس عمال
جواد گنجهای(. کشور کامال
مخالف و موافق دولت تقسیم شده بودند و به جای مجلس، نمایندگان مخالف در خانه آیتهللا کاشانی و
موافقان دولت در خانه مصدق نشست تشکیل میدادند.
آیتهللا کاشانی پیوسته اعالمیه صادر میکرد و در همه امور دخالت مینمود. آیتهللا عظمی
بروجردی، مرجع بزرگ شیعیان، هم که هیچگاه در سیاست دخالت نمیکرد، وارد گود شد و نمایندگان
دربار و نخست وزیر را به قم احضار کرد تا پیام خود را به آنان برسانند:
“… با اظهار تاسف از واقعه اخیر، چون اطمینان دارم که اعلیحضرت همایونی و جناب آقای
نخست وزیر کمال عالقه را به استقالل و عظمت کشور ایران دارند، امید و انتظار دارم که کمافیالسابق
وحدت نظر، اتحاد و اتفاق را حفظ نموده که عناصر منحرف و اخاللگر فرصتی به دست نیاورند تا
موجبات اغتشاش و بینظمی در کشور فراهم گردد…”
هیئت هشت نفره مالقاتهای متعددی با مصدق و کاشانی و سپس با شاه داشتند. روز ۱۶ اسپند،
هیئت اعالم کرد که اختالفات میان بین مصدق و کاشانی تا حدودی حل شده، ولی دربار هنوز باقیست.
در روز ۲۱ اسپند، هیئت هشت نفره گزارش خود را به مجلس داد. در این گزارش حدود
مسئولیتهای نخست وزیر و شاه مشخص و شاه از دخالت در امور کشور منع شده بود.
»… نظر به اینکه موافق با اصل ۳۵ متمم قانون اساسی… شخص پادشاه از هرگونه مسئولیت
امور مملکتی، اعم از کشوری و لشگری، از شئون مقام شامخ سلطنت نبوده و حقوق هیئت دولت و
وزیران است …«
4
نمایندگان درباری و مخالف مصدق، برای جلوگیری از تصویب این گزارش، از شرکت در نشست
۲۶ اسپند خودداری کردند.
روز ۲۹ اسپند ،۱۳۳۱ دکتر مصدق پیشنهاد مشترک امریکا و انگلستان را برای رفع بحران نفت
رسما ،۱۳۳۱ بی هیچ پیشرفتی در وضع سیاسی کشور پایان رد کرد. به این ترتیب سال پرماجرای
یافت.
امید و ناامیدی برای شاه
توطئه نهم اسپند و رویدادهای پس از آن، بارقه امیدی برای شاه بود. شاه متوجه شد که هوادارانی
هم دارد که حاضرند دست به کارهای خشونت آمیز بزنند تا او را در قدرت نگه دارند. او فهمید که
دلگرمیهای پشتیبانان خارجیش چندان بی پایه نیست. ثریا، همسر شاه، در خاطرات خود از این تغییر
روحیه از روز نهم اسپند خبر میدهد.
ولی پس از آنکه دکتر مصدق برخالف سنت هر ساله از حضور در مراسم سالم نوروزی سال
،۱۳۳۲ خودداری کرد، شاه دوباره هراسان و ناامید شد. مصدق گفته بود که در دربار تامین جانی
ندارد. میانجیگری وزارت دربار هم، حتی پس از آنکه شاه حاضر شد در منزل غالمحسین مصدق که
بین کاخ مرمر و خانه مصدق بود با مصدق مالقات کند، به جایی نرسید. شاه که عرصه را بر خود تنگ
میدید و میدانست که مصدق توطئه سوء قصد به جانش را از چشم شاه میبیند، تصمیم به فرار گرفت.
پاکستان نپذیرفت.
او نخست از دولت پاکستان درخواست پناهندگی کرد، که ظاهرا
روز ۱۵ فروردین ،۱۳۳۲ جان فاستر دالس، وزیر خارجه قدرتمند امریکا، اعالم کرد که پس از رد
پیشنهاد مشترک امریکا و انگلستان توسط مصدق، دیگر پیشنهادی برای ایران ندارد. امریکا از مصدق
دست شسته بود. از آن تاریخ به بعد، امریکا هماهنگ با سیاست انگلستان، به تدوین برنامه براندازی
پرداخت.
سال ،۱۳۳۲ سال هرج و مرج و توطئه و بحران بود. روز ۱۶ فروردین که قرار بود گزارش
هیئت ۸ نفره به تصویب برسد، به دستور کاشانی، برخی از نمایندگان از حضور در مجلس خودداری
کردند و مجلس به حد نصاب نرسید و جلسه تشکیل نشد. آیتهللا کاشانی شخصا در سیاست روزانه
دخالت میکرد و علیه مصدق فعال شده بود. روزنامهها پیوسته درباره اختالفات میان دولت و دربار
مینوشتند، باختر امروز در شماره دهم فروردین خود نوشت:
“… مهمترین موضوع سیاسی در آغاز سال جدید روابط دربار و دولت میباشد. دولت در
نظریه خود دایر بر لزوم رفع ابهام و تشریح حدود اختیارات شاه همچنان باقی است …”
دکتر مصدق از مجلس ناامید شده بود، زیرا متوجه شده بود که مخالفان هرگز قصد ندارند گزارش
هیئت ۸ نفره را مطرح کنند. اوضاع نیز روز به روز بیشتر متشنج و از کنترل خارج میشد. مصدق در
روز ۱۷ فروردین پیامی برای مردم فرستاد. در این پیام همه نوطئههای دربار را که در طول سالها و
نیز در نهم اسپند برای کشتن او ترتیب داده بودند را فاش کرد و گفت:
“… در مملکت مشروطه برای اینکه مقام سلطنت محفوظ و مصون از تعرض باشد، پادشاه
مسئول نیست. پادشاه باید سلطنت کند نه حکومت …”
تظاهرات مردم در خیابانها کماکان انجام میگرفت. روز ۱۵ فروردین میان هواداران و مخالفان
مصدق زد و خورد شد و گروهی کشته و زخمی شدند.
روز ۱۶ فروردین در دزفول میان دو گروه زد و خورد شد و شماری کشته و زخمی شدند.
روز ۱۷ فروردین دکتر بقاپی سخنرانی کرد و گفت: “… دکتر مصدق میکوشد شاه برود و حزب
توده سر کار بیاید.”
5
روز ۲۰ فروردین، برخی از نمایندگانی که از فراکسیون نهضت ملی خارج شده بودند، نامهای
شکایت٬آمیز به کاشانی نوشتند و از نبود امنیت شکایت کردند و برای دفاع از خود اسلحه کمری
آنان می
خواستند. ظاهرا خواستند وانمود کنند که یا مصدق از کنترل اوضاع عاجز است و یا اینکه
نیروی انتظامی مصدق قصد تعرض به آنان را دارد.
نمایندگان جبهه ملی و فراکسیون نهضت ملی که عدم حضور مخالفان را در مجلس، به سود کشور
نمیدیدند، در روز ۲۹ فروردین تهدید کردند که اگر وضع ادامه یابد، همگی از نمایندگی دوره هفدهم
کنارهگیری خواهند کرد.
در روز ۲۹ فروردین، هفت تن از نمایندگان فراکسیون نهضت ملی دیداری با آیتهللا کاشانی کردند
و خواستند که او نمایندگان را وادار به حضور در مجلس کند. کاشانی پاسخ داده بود که: “… به فرضی
که به آنها توصیه کنم به مرکز بیایند، آنها میگویندما تامین جانی نداریم…”
واکنش کاشانی نشان داد که برنامه ایجاد جو ناامنی و عدم ثبات، تا سقوط مصدق ادامه خواهد
داشت. هیچکس در آن زمان اهمیت حل اختالف میان مصدق و کاشانی را نمیتوانست به درستی
ارزیابی کند. سالها بعد، اورل هریمن، که در تیرماه ،۱۳۳۰ ار سوی دولت امریکا برای میانجیگری
میان انگلستان و ایران به تهران آمده بود، در خاطراتش مینویسد که کاشانی به او اطمینان داده بود که
مصدق خطا نمیکند، ولی اگر خطا کند مانند رزم آرا کشته میشود.
در روز ۲۸ فروردین ،۱۳۳۲ لوی هندرسون، سفیر امریکا در ایران، برای تسلیت درگذشت همسر
آیتهللا کاشانی، با او مالقات کرد و یک ساعت و نیم، محرمانه، با ایشان مذاکره نمود.
توطئه قتل اطرافیان مصدق
پس از عقیم شدن طرح کشتن دکتر مصدق، که با هشیاری خود او بینتیجه ماند، گروهی از افسران
توطئهگری که توسط مصدق بازنشسته شده بودند، با همکاری دکتر مظفر بقائی، توطئهای طراحی کردند
تا اشخاص کلیدی مصدق را را ربوده و به قتل برسانند تا مصدق تضعیف شود و سرانجام سقوط کند.
فهرست قربانیان احتمالی این توطئه، عبارت بودند از سرتیپ محمود افشارطوس رئیس شهربانی، دکتر
حسین فاطمی وزیر خارجه، مهندس عبدهللا معظمی، دکتر سید علی شایگان و شاهپور علیرضا پهلوی
برادر شاه. ستادی هم برای این عملیات ایجاد کرده بودند.
اعضای اصلی گروه توطئهگر عبارت بودند از سرلشگر فضلهللا زاهدی، سرتیپ نصرهللا زاهدی،
سرتیپ بازنشسته علی اصغر مزینی، سرتیپ دکتر علی اکبر منزه )شاگرد دکتر احمدی، تزریقاتچی
معروف زندان در دوران رضا شاه(، سرتیپ بازنشسته نصرهللا بایندر، سرگرد فریدون بلوچ قرائی
)دوست شکار علیرضا پهلوی(، هادی افشار قاسملو، حسین خطیبی و دکتر مظفر بقائی کرمانی. طبق
مدارک محرمانه دولتی انگلستان که پس از سی سال، در ،۱۳۶۴ اجازه انتشار گرفت، دستور کشتن
.
1
افشارطوس و دیگر یاران مصدق توسط سازمان جاسوسی انگلستان، اینتلیجنت سرویس، داده شده بود
در ایران، نخستین فرمان قتل، بنا بر اقرار متهمان، توسط دکتر بقائی و در خانه او صادر شده بود.
سرتیپ محمود افشارطوس، رئیس شهربانی و وفادار به دولت مصدق، نخستین قربانی این توطئه
شود و احتماال در همان روز ربوده و به گونه بود. او در روز ۳۱ فروردین ،۱۳۳۲ ناپدید می
وحشیانهای شکنجه و کشته میشود. شهربانی از قول خانوادهاش خبر ناپدید شدن افشارطوس را پس از
نیمه شب در ساعت ۱ بامداد یکم اردیبهشت ،۱۳۳۲ به آگاهی مصدق میرساند.

1
توجه اینکه دستور قتل عام بیش از ۴00 تن از برجسته ترین سران ارتش ایران را پس از انقالب ،۱۳۵۷ هم توسط همین سازمان جاسوس، ام
آی شش، داده شده بود.
6
روز سوم اردیبهشت ،۱۳۳۲ افسران نامبرده مظنون به مشارکت در کشتن افشارطوس، به جز
فضلهللا زاهدی، بازداشت شدند.
بازجویان به خانه حسین خطیبی رفتند و از نوکر او بازجوئی کردند. او گفت که چند شب پیش عدهای،
فردی را دست و پا بسته از این خانه بیرون برده بودند. همه منتظر بازگشت حسین خطیبی شدند. وقتی
به خانهاش بازگشت، زیر بازجویی شدید اعتراف کرد و نام چهار افسری را که درگیر توطئه بودند،
بایندر، زاهدی، مزینی و منزه برد. مزینی در ساعت ۲ پس از نیمه شب، هنگام بازگشت به خانه
بازداشت شد. بقیه هم دستگیر شدند. دکتر مصدق به حسین خطیبی امان داد و اعالم کرد که هر کس با
اطالعات خود باعث آزاد شدن افشارطوس شود اماننامه میگیرد. راننده خطیبی بازجویان را به
روستای امیرعالیی در شمال تهران برد. کدخدای ده با مشاهده مأموران از آنان گریخت، ولی دستگیر
شد. کدخدا اعتراف کرد که افشارطوس را روز ششم اردیبهشت کشتن د؛ و با راهنمایی او محل دفن جسد
در غار تلو در تپههای لشگرک پیدا به پزشک قانونی اطالع داده شد. از آنجا او را به بیمارستان مرکز
پزشکی رضا پهلوی در تجریش )بیمارستان شهدای کنونی( بردند و سپس به خاک سپرده شد. جنازه او
نشان میداد که بسیار بیرحمانه و به طرز بسیار فجیعی کشته شده بود.
در روز دوازدهم اردیبهشت، فرماندار نظامی تهران توطئه و نام اعضای گروه توطئهگر را
افشا کرد و دکتر بقائی و سرلشگر زاهدی را نیز متهم به شرکت در جنایت نمود و آنان را احضار کرد.
در روز چهاردهم اردیبهشت، آیتهللا کاشانی برای جلوگیری از بازداشت سرلشگر زادهدی، دستور
داد بازرسی مجلس اجازه دهد وی در مجلس متحصن شود. نمایندگان و مطبوعات جبهه ملی اعتراض
کردند که رئیس مجلس نباید مجلس را پناهگاه متهمان به جنایت کند. کاشانی نه تنها به اعتراضها
اعتنایی نکرد، که همان روز خود برای دیدن زاهدی به مجلس رفت و او را درآغوش گرفت و با او
روبوسی کرد. مذاکرات کاشانی و زاهدی نیم ساعت به درازا کشید.
اهمیت این رفتار کاشانی از آنجاست که اوال با وجود داشتن سمت ریاست مجلس، هیچگاه برای
انجام وظایف خود به مجلس نمیرفت. افزون بر حفاظت از زاهدی، کاشانی بقائی را نیز زیر چتر
حمایت خود گرفت و نگذاشت الیحه سلب مصونیت پارلمانی او، که از سوی دادگستری در روز ۲۴
خرداد به مجلس ارائه شده بود، تصویب شود.
البته در خرداد سال ۱۳۶۴ در کانال ۴ تلویزیون انگلستان یکی از بازنشستههای اینتلیجنت سرویس
انگلستان بدون نشان دادن چهرهاش، گفت که: “افشارطوس به دستور اینتلیجنت سرویس ربوده و کشته
شد تا روحیه مخالفان مصدق تقویت و روحیه هواداران مصدق تضعیف شود.” او همچنین از شماری
افسران ارتش و نیز برادران رشیدیان به عنوان توطئه گران نام برد.
روز ۲۱ اردیبهشت ،۱۳۳۱ شاه به دستور دکتر مصدق، همه امالک پهلوی را در برابر پرداخت
ماهانه ۶۰ هزار تومان به سازمان شاهنشاهی خدمات اجتماعی، به دولت واگذار کرد.
در تاریخ ۱۷ اردیبهشت ،۱۳۳۲ پرونده جنایت و فهرست ۱۷ تن توطئه گران تحویل دادرسی ارتش
شد، ولی به علت فشار دربار و عوامل بیگانه تا ۸ امرداد ۱۳۳۲ طول کشید تا قرار مجرمیت صادر و
در ۱۳ امرداد تحویل دادگاه جنایی شود. وقوع کودتای ۲۸ امرداد رسیدگی دادگاه را منتفی کرد.
کورش زعیم، هموند و سخنگوی شورای ششم
جبهه ملی ایران – ۲۵ امرداد ۱۴۰۲خ