شهید سرگرد محمود سخایی، رئیس شهربانی کرمان


عبور فرمانده لشگر شاه با خودرو نظامی از روی بدن محمود سخایی، رئیس شهربانی کرمان در حالیکه هنوز زنده بود…

سرگرد سیّد محمود سخایی متولد 1298 در کاشان، نام افسری جوان، برومند و مهربان بود که از جانب دکتر محمد مصدق به عنوان فرمانده شهربانی کرمان منصوب شده بود.سید محمود سخائی پس از انجام تحصیلات ابتدایی و متوسطه خویش، به تحصیلات نظامی روی آورد. وی در دوران تحصیل دانشجویی ممتاز بود و پس از پایان تحصیلات نیز افسری شجاع و لایق به شمار می‌رفت. وی از جمله در مسابقات تیراندازی نفر اول ایران شد و همچنین در یکی از نخستین دوره‌های حضور ایران در مسابقات المپیک، به نمایندگی از ایران به المپیک رفت و در مجموع همواره لیاقت او موجب حیرت و تشویق فرماندهان بود.

سید محمود سخائی که از دوران تحصیلات نظامیش گرایشات چپگرایانه پیدا کرده بود، با خسرو روزبه که معروفترین افسر حزب توده و از رهبران شاخه نظامی این حزب به شمار می‌آمد، روابط دوستانه‌ای پیدا کرد. هرچند که وی هرگز با روزبه اتفاق نظر کامل پیدا نکرد، اما با این وجود هر دو در مورد فساد ارتش که دغدغه همیشگی سخائی بود همواره اتفاق نظر داشتند.خسرو روزبه حتی در هنگام فرار مشهور و تاریخی خود از زندان، چند روزی هم در منزل سخائی مخفی بود.

در آخرین روزهای حکومت دکتر مصدق و چند هفته مانده به کودتا نام سخایی بیشتر ورد زبانها بود و دهان به دهان می گشت. علت آن بود که سخایی به نهضت ملی شدن نفت پیوسته بود و در کنار مردم کرمان و ایران قرار گرفته بودو همین باعث خشم فرمانده لشگر کرمان شده بود که از طرفداران شاه محسوب می‌شد.

با شروع نهضت ملی ایران به رهبری دکتر محمد مصدق، سید محمود سخائی که گمشده خود را یافته بود به صف ملیون پیوست و با شیفتگی تمام به جانبداری و حمایت از دکتر مصدق پرداخت. جوش و خروش و شور او در حمایت بی قید و شرط از دکتر مصدق به حدی بود که در اندک زمانی خود را بعنوان یکی از حامیان درجه یک مصدق و جنبش ملی مطرح ساخت.

اعتماد متقابل دکتر مصدق نسبت به وی موجب شد که پس از واقعه مشهور ۹ اسفند (ماجرای عزم شاه برای خروج از ایران) او را به ریاست گارد محافظین مجلس شورای ملی منصوب کند. وی در این سمت نقش موثری در حفاظت از جان مصدق در مجلس در برابر مخالفان و منتقدان وی داشت، بخصوص که این مخالفان از حمایت رئیس مجلس یعنی آیت الله کاشانینیز برخوردار بودند و به همین پشتوانه بارها در طی جلسات مجلس قصد ورود به لژ تماشاچیان و آسیب رساندن به دکتر مصدق را داشتند که هر بار با ممانعت گارد مجلس به ریاست سخائی مواجه می‌شدند.

با این وجود انتصاب سخایی با اعتراض جمعی از نمایندگان حامی شاه مواجه گردید و حتی آیت الله کاشانی که رفته رفته از مصدق جدا شده و در کنار شاه قرار می‌گرفت، در اعتراض به این انتصاب، حتی چند جلسه مجلس را تعطیل کرد.

همچنین سخائی در این دوران با حزب ایران همکاری داشت و تلاش فراوانی برای ایجاد سازمان نظامی و هسته‌ای متشکل از افسران برای نهضت ملی نمود.

حسن نیت سخائی نسبت به دکتر مصدق به حدی بود، که کتابی پرشور با عنوان «مصدق و رستاخیز ملت» نوشت و در آن با سرسختی تمام از مصدق دفاع نمود. گفته می‌شود که مصدق در نظر داشت تا پس از رفراندوم، سخائی را با ارتقا درجه فرماندار نظامی تهران کند، امّا حساسیت و اهمیت کرمان وی را بر آن داشت تا قبل از آن، وی را به کرمان اعزام کند.

استان کرمان و بویژه مرکز آن یعنی شهر کرمان در دوران نهضت ملی بدلیل آن که خاستگاه برخی از اصلی ترین سران و بنیانگزاران این نهضت از جمله دکتر مظفر بقائی کرمانی و مهندس سید احمد رضوی محسوب می‌شد، از حساسیت و اهمیت بسیار بالایی برخوردار بود و بخصوص با جدایی دکتر بقائی از دکتر مصدق اهمیت بیشتر نیز یافته بود.

همین حساسیت و اهمیت موجب شد که دکتر مصدق سرگرد پیاده سید محمود سخائی را که از قابل اعتمادترین افسران حامیش بود را با اختیار کامل به ریاست کل شهربانی کرمان منصوب کند، بخصوص که رفراندوم معروف مصدق پیش رو بود و ظاهرا در هنگام رفراندوم قرار بود اغتشاش از کرمان آغاز شود. امّا سرگرد سخائی، با بهره از پشتیبانی مستحکم دکتر مصدق و با اختیار کاملی که بعنوان رئیس شهربانی کرمان داشت، توانست به نحو مناسبی اوضاع را در کرمان آرام کند و برنامه‌ها و نقشه‌های مخالفان دکتر مصدق (بویژه فدائیان دکتر بقائی کرمانی) را نقش بر آب کند.

بعد از ظهر چهارشنبه ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ که فریادهای «زنده باد مصدّق، مرگ بر شاه» صبح، با برگشتن ورق، تبدیل به «جاوید شاه، مرگ بر مصدّق» شده بود، شماری از مخالفان دکتر مصدق که گفته می‌شود هواداران مظفر بقائی بودند، به طرف شهربانی کرمان راه می‌افتند تا با سرگرد سخایی برخورد کنند.

راننده سرگرد سخایی به وی جریان توطئه را اطلاع داده و التماس می‌کند با جیپ پر از بنزین فرار کند اما وی نپذیرفت و به شهربانی کرمان رفت حتی در برابر افرادی که با تحریک برخی سیاسیون مخالف مصدق (دکتر مظفر بقایی و..) و فرمانده لشگر کرمان قصد کشتن او را داشتند، سخنرانی کرد و از آنها خواست تن به پذیرش کودتا ندهند.

مخالفان مصدق، او را با دسیسه به دفتر فرمانده لشگر کشاندند و در یک برنامه از پیش تعیین شده و پس از اینکه درخواست فرمانده لشگر کرمان برای توبه از گذشته و ابراز ارادت به شاه از سوی سرگرد سخایی رد شد، چاقوکشان و عده‌ای از گروهبانهای طرفدار شاه به سرگرد سخایی حمله و او را از اتاق فرمانده لشگر در طبقه دوم  به پایین پرتاب کردند و سپس به بدن نیمه جان او حمله کرده و او را در حالی که توان دفاع از خود را نداشت، مورد ضرب و شتم قرار دادند و در حالیکه هنوز زنده بود فرمانده لشگر با ماشین نظامی خود از روی بدن او رد شد. سپس آن دسته از نظامیان بر سر او ریخته پس از اهانت های بسیار , لباس از تن جنازه تازه مرده در آورده، قسمت هایی از تن او را با سر نیزه بریده و پس از مثله کردن، او را به دار کشیده و از بالای ایوان آویزان کرده اند.  

بعد از ظهر 28 مرداد 1332 …شایع بود که سخایی را می آورند…..عده ای در حال کشیدن چیزی روی زمین بودند. ریسمان …کلفتی را در دست داشتند و می کشیدند. آن سوی ریسمان به چیز سنگینی بسته بود که بر زمین کشیده می شد.

جسد مرد برهنه ای بود که خون سراسر بدن او را فراگرفته بود. ریسمان برگردن او بسته بود و او را روی زمین می کشیدند. این مرد جوان و خوش اندام …سخایی بود، همان سرگرد سخایی رئیس شهربانی کرمان. پشت سر جنازه چند گروهبان و سرباز در حرکت بودند و هر از گاهی لگدی به جنازه می زدند. تعدادی لولی هم پشت سر نظامی ها حرکت می کردند.

این جماعت درحالی‌که شعار «زنده باد شاه» سر می‌دادند، او را تا میدان شهر (مشتاقیه فعلی) بر زمین کشیدند اما گویی عطش وحشی گری آنان خاموش نشده و جنازه را که طناب بر گردن داشت در آن میدان باز هم بر تیری چوبی به دار آویختند.

آن روز مردم از ترس ارتشیان و قداره به دستان نتوانستند او را رهایی دهند و جنازه آن شهید همانطور تا شب بر بالای دار آویزان بود.

شب هنگام پیرمردی به خود جرات داد و در تاریکی شب در حالی که متعرضان مست پیروزی! بودند جسد را پایین آورد و پس از غسل و کفن کردن در قبرستان «سید حسین» کرمان به خاک بسپارد.

One thought on “شهید سرگرد محمود سخایی، رئیس شهربانی کرمان

  1. اسم نويسنده اين مقاله مشخص نيست، ولي انگار يك اخوند روضه تفلان مسلم و سر بريدن حسين در عاشورا را براي مجلس زنانه ميخواند!

    حالا گذشته از اينكه چقدر اين روايت درست هست، كاش بجاي برگشتن به گذشته دور، چنين مقالاتي با جزييات كامل در مورد مهسا، و نيكا و … كه همين امسال بهشون تجاوز و …. و كشته شدند، بنويسيد!
    كينه شما نسبت به پهلوي در اين روضه خواني، كاملا اشكار هست و اين كينه توري يعني شكست شما ها.
    از جبهه ملي فقط دكتر ختيار با خوش و منطقي بود كه با علاقه نخست وزيري را از شاه قبول كرد ولي بقيه متاسفانه فقط كينه توزي بلدند.
    كاش اينقدر هم از اخوندها نفرت داشتين، اگر به دومكراسي اعتقاد داريد، لطفا اين نظر را شر كنيد.

Comments are closed.