جایگاه زن در فرهنگ و جامعۀ ایرانی – بخش اول – اردشیر لطفعلیان

توجّه به جایگاه و حقوق اجتماعی زن را در ادب معاصرفارسی باید از جنبش مشروطه خواهی به این سو سراغ گرفت. هرچند که پیش از آن نیز زنان در ادبیّات منظوم فارسی حضوری برجسته داشته اند و بویژه از قرن پنجم هجری به بعد، ارکان عمدۀ منظومه های عاشقانه را چون “ویس و رامین” ، “خسرو و شیرین” و جز آن تشکیل داده اند، امّا پس از جنبش مشروطه خواهی و اوج گرفتن اندیشۀ آزادی است که مسائل اجتماعی مربوط به زنان شاید برای نخستین باردر شعر و نثر فارسی مطرح شده است.

پیشگامیِ توجّه به زنان از این دیدگاه در ادبیّات یک قرن اخیر ایران به حق از آنِ ایرج میرزا است. او نه تنها پیش کسوت سبک ساده سرایی و نزدیک کردن شعر به زبان روزمرِّۀ مردم به شمار می رود، بلکه کسی است که با دلیری بسیار موضوعات ممنوعه ای مانند حجاب و تربیّت دختران را براساس معیارهای امروزین در ســروده های خود مطرح می کند و به بزرگداشت زنان که تازه به برخی از حوزه های فعّالیّت اجتماعی مانند آموزش گام نهاده اند، می پردازد.

ایرج میرزا نخستین شاعر معتبر بعد از مشروطه است که مسئلۀ حجاب زنان را با زبانی جذّاب و ساده فهم پیش می کشد، و با سلاح نیرومند شعر به مبارزه با آن برمی خیزد. او در سروده های خود موضوع را گاه به طنز مطرح می کند و گاه به جد. امّا قدر مسلّم آنکه روج گستردۀ شعر ایرج میرزا سبب می شود که توجّه جامعه به این مسئله برانگیخته شود. اکنون قطعۀ معروف قطعۀ معروف طنزآمیزی که ایرج میرزا در همین زمینه سروده است.

بـرسـردرکــاروانـســرایــی

تصویرزنی بـه گچ کشیدنـد

ارباب عمایم ایـن خـبـر را

ازمُخـبـرصادقـی شـنـیـدنـد

گفتند که وا شـریـعتـا خلـق

روی زن بـی نـقـاب دیدنـد

آسیمه سر از درون مسجـد

تـا سـر درآن سـرا دویـدنـد

ایمان و امان به سرعت برق

می رفت که مؤمنین رسیدند

این آب ببُرد وآن یکی خاک

یک پیچه ز گِـــل بـــر او بریدند

ایـمــان بــه یــــاد رفـتــه ای را

با یک دو سـه مُشت گِل خریدند

غـفـلـت شـده بـود خـلـق وحـشی

چـون شـیــر درنّده مـی جهیـدند

بــی پـیـچـه زن گـشـــاده رو را

پــاچـیـــن عـفـــاف مـی دریـدنـد

لـب هـای قشنگ خوشگـلـش را

مــانـنـد نـبـات مـی مـکـیــدنــــد

الــقصّـــه تـمــام مــردم شــهـــر

در بــحــر گـنــاه مـی طـپـیـدنـد

درهــای بـهـشـت بـستـه می شد

مــردم هـمــه مـی جـهـنـمـیـدنـد

بـــا ایــن عــلـمــا هــنـوز مـردم

از رونـــق مـلـک نــاامــیــدنــد

می‌بینیم که ایـرج میرزا با شیرین زبــانی و مهارت خاصّ خود، از کسانی که «ایمان و امان» را به تکّــه پارچه ای به نام حجاب وابسته می دانند چه تصویر خنده آوری ترسیم می‌کند. او در واقع می‌خواهد بگوید: «ایمانی که چنین آسان بر باد رفتنی است، خود اساس و بنیان محکمی ندارد».

ایرج میرزا در شعر زیبای دیگری در مبنای دینی و قرآنی حجاب شک می‌کند و تحمیل آن را بر زنان فقط حاصل تعبیر دلخواهانه و خودسرانۀ متشرعان می‌داند. او در این شعر حجاب را سدّ راه معرفت می‌شمارد و برای درهم شکستن و از میان برداشتن این سد، حتّی توسّل به شیوه های انقلابی را هم جایز می داند:

 نـقـاب دارد و دل را بـــه جـلــوه آب کـنـد

 نـعــوذ بالله اگـــــــر جـلـوۀ بی‌نقــاب کـنـد

 فـقـیـه شـهــر بــــه رفـع حجاب مـایـل نیست

 چـرا کــه هـــــرچـه کنـد حیله درنقـاب کـنـد

 چون نیست ظاهــرقـرآن به وفق خـواهـش او

 رود بــه بــاطـن و تـفـسـیـــر ناصـواب کـنـد

 از او دلـیـل نـبـایــد ســـؤال کـرد کــه گـرگ

 بـه هر دلـیـل کــه شـد بــرّه را مُـجـاب کـنـد

 نـقــاب بــر رخ زن ســدّ راه مـعـرفـت است

کـجــاسـت دســت حقیقت که کشف بـاب کـنـد

بــلـی نـقــاب بـــود کــایـن گــروه مـفـتـی را

بــه نـصـف مـــردم مــا مـالـک الـرّقـاب کنـد

 به اعتدال از این پـرده مان رهــایـی نـیـسـت

 مــگــــر مـســـاعــدتــی دسـت انـقـلاب کـنـد

ایرج میرزا در مثنوی مشهور «عارف نامه» بار دیگر موضوع حجاب را با فصاحت تمام به میان می کشد و اندیشه‌های مُترقیّانۀ خود را در خلال ابیاتی ساده و درخشان بیان می‌کند. چکیدۀ سخن او در این سرودۀ دلنشین این است که آنچه زن را به عفّت و پاکدامنی پایبند می سازد تربیت و آگاهی است نه حجاب. از زنی که به سلاح تربیت و فرهنگ مجهّز نباشد، ایمان چندانی توقع نباید داشت و حجاب در مورد چنین زنانی به هیچ روی سدّ راه بی عصمتی نیست. امّا زنی که به مدد آموزش و تربیّت نیک و بد را به آسانی از هم تمیز می دهد، بدون حجاب نیز عفیف و باتقوا باقی می ماند. به ابیات زیبای زیر توجّه کنید:

 خدایــا تــا بـه کـی مـردم به خوابند

 زنـــان تـا کــی گرفتـــار حجابـند

 چرا در پـــرده باشـد طلعت یـــار

 خـدایــا زیـن مـعـمّـا پرده بـــردار

 مگر زن درمیـان ما بشر نـیـسـت

 مگرزن درتمیز خیروشر نـیـسـت

 توپنداری که چادر زآهـــــن وروسـت

 اگر زن شیــرزن شد مانـــــع اواست

چون زن خواهد که گیرد با تـــو پیوند

نه چادر مانعش گـــــــردد نـه روبـنــد

زنان را عفّت و عصمت ضرور است

 نه چادر لازم و نه چاقـچـــــور است

 ایرج میرزا پایبندی به حجاب را در معنایی که متشرعان از آن مراد می‌کنند تنها یک ظاهرسازی بی معنی و وسیله‌ای برای مهار نهادن بر نیمی از جمعیّت کشور می‌داند و با نقل داستانی از یک تجربۀ شخصی، نشان می دهد که پایبندی به حجاب، دلیل پایبندی به تقوا و پاکدامنی نیست. او در ابیات دیگری همچنان بر ضرورت تعلیم و تربیّت برای زنان تأکید می ورزد:

 چو زن تعلیم دید و دانش آموخت

رواق جان بـه نور بینش افروخت

 به هیچ افسون زعصمت برنگردد

 بـه دریــا گــر بـیـفـتـد تــر نگـردد

 چـوخـور بــرعـالـمـی پـرتـو فشاند

 ولــی خود از تعــرّض دور مـانـد

  ایرج میرزا سپس به این نکته اشاره می‌کند که در کشورهای پیشرفته، زنان در کنار مردان در صحنۀ کار و زندگی شرکت و فعالیّت دارند و محروم ساختن جامعه از نیروی کار نیمی از مردم آن، با هیچ عقل ومنطقی  نمی خواند. او سپس یادآوری می‌کند که مردم در روستاها و در میان ایلات با وجود عدم رعایت حجاب رسمی، از مبانی عفّت و عصمت دور نیفتاده‌اند.

 در اقـطار دگـر زن یار مرد است

 در این محنتسرا سربار مرد است

 به هر جا زن بود هم پیشه با مرد

 در اینجا مـرد باید جان کند خــرد

 مگــر نـه در دهـا ت وبـین ایلات

 همه رو بـــاز بـاشـنـد آن جـمیلات

 چرا بی عـصمتی درکارشان نیست

 رواج عـشـوه در بـازارشـان نیست

 زنان در شـهـرهــا چـادرنـشـیـنـنـد

 ولـی چـادرنـشـیـنـان غـیـر ایـنـنـتد

 اینجا از ذکر یک واقعیّت نباید گذشت و آن اینکه، زنان ایران بعد از انقلاب با وجود محدودیّت‌های ناشی از حجاب اجباری، با یک روح ستایش انگیز مقاومت و مبارزه، از بسیاری از سنگرهای اجتماعی که بعد از کشف حجاب طیّ چندین دهه سخت‌کوشی نصیبشان شده بود، پاسداری کردند و به رغم همۀ دشواری ها و محدودیّت ها، امروز همچنان در صحنه‌های کار و زندگی حضوری فعّالانه دارند.

 در اینجا سخن را با نقل ابیات نغز دیگری از ایرج میرزا در زمینۀ حجاب این بخش را به پایان می‌بریم.  

 کــجـــا فـرمــوده پـیـغـمـبـر بــه قـرآن

 کـــه بـایــد زن شــود غــول بـیـابـــان

 کــدام اسـت آن حـدیـث و آن خـبـرکـو

 کـه بـایـد زن کـنـد خـود را چـو لـولـو

 توای با مُشک وگُل همسنگ وهمرنـگ

 نـمـی گـردد درایـن چــادر دلـت تـنـگ؟

نـــه آخـــر غـنـچــه در سـیــر تـکـامـل

 شــود از پــرده بـیـرون تا شـود گـــل

 تــو هــم دسـتـی بـزن ایـن پـرده بـردار

 کـمـال خــود بــه عـالــم کــن نـمــودار