1– از پایان جنگ جهانی تا کودتای بیست و هشت مرداد سی و دو
در سال 1945 با به زانو در آمدن آلمان هیتلری و فروریختن رؤیاهای سلطه جویانۀ یک نژاد برتر بر دیگر تبارهای انسانی و سپس تشکیل سازمان ملل متحد براساس منشوری که در آن حقوق برابر برای همۀ اقوام و ملل گیتی به رسمیت شناخته شده بود، چنین می نمود که نیکی و روشنایی بر بدی و تاریکی به گونه ای قاطع پیروز آمده است و از آن پس نظمی دادگرانه تر در جهان برقرار خواهد شد.
سر برداشتن جنبش های آزادی خواهی و استقلال طلبی در چهار گوشۀ عالم و فرو ریختن دژهای استعمار یکی به دنبال دیگری، شعله های امیدی را که در دل میلیاردها تن انسان برای آغاز روزگاری بهتر سر کشیده بود فروزان تر کرد. در بامدادی که پس از آن جنگ ویرانگر بر دنیا طلوع کرد، جهانیان همچنین افول یک امپراتوری عظیم را که طی دو قرن بنیانگذار و پاسدار اصلی یک نظم بیدادگرانۀ استعماری بود به چشم دیدند. آری، در فردای جنگ جهانی دوم بریتانیای کبیر دیگر یک ابرقدرت جهانی به شمار نمی آمد. در 1948 این امپراتوری آزمند و زیاده طلب به یکی از بزرگترین شکستهای تاریخ خود نیز گردن نهاد. مهاتما گاندی، رهبر بزرگ جنبش استقلال طلبی هند با سلاح خُرد کنندۀ اخلاق و معنویت امپراتوری پیر را که تا چندی پیش نامش در چهار گوشۀ گیتی با وحشتی آمیخته به احترام برده می شد به تسلیمی بی قید و شرط ناگزیر ساخت. از آن پس شیر پیر هولناک به تدریج به شیری بی یال و دم تبدیل شد. جهان خود را در برابر واقعیت های تازه ای می دید. ابرقدرتی جدید و تازه نفس در آن سوی اقیانوس اطلس سر برآورده بود. ابرقدرتی که تا آن زمان پیشینۀ استعمارگری و سلطه جویی نداشت و در واقع موجودیت خود را با پیروزی بر یک قدرت استعماری تثبیت کرده و آن را بر یک نظام دموکراتیک بنیان نهاده بود. این خود برای جهانِ بعد از جنگ می توانست مایۀ خوشدلی و امیدواری باشد و در کشور ما بی شک چنین بود. ایرانیان تا آن زمان از آمریکا نمایندگان دیگری جز میسیونرهای نیک اندیش و فرهیخته مذهبی چون دکتر ساموئل جردن و هوارد باسکرویل، یا کارشناس اقتصادی درست کرداری مانند مورگان شوستر که صمیمانه می خواست ایران از گرداب فقر عقب ماندگی و از سلطۀ روس و انگلیس رهایی یابد ندیده بودند. مورگان شوستر این نیّت خود را در کتاب ارزشمند “اختناق ایران”به روشنی باز نموده است. این کتاب به صورت یکی از آثار ماندگار در ارتباط با کشور ما در آمده و پس از گذشت مدتی نزدیک به یک قرن همچنان در شمار بهترین کتابهایی است که خارجیان در بارۀ ایران نوشته اند. هوارد باسکرویل همان کسی است که در تبریز به صف مشروطه طلبان پیوست و جان خود را به خاطر مبارزه در راه حق و آزادی در ایران فدا کرد. گذشته از اینها، ایرانیان از یاد نبرده بودند که یکسال بعد از پایان جنگ جهانی دوم اولتیماتوم ترومن رئیس جمهوری وقت آمریکا به استالین بود که شوروری را به تخلیۀ شمال غربی کشور از نیروهای اشغالگر خود ناگزیر ساخت.
امّا چنانکه می دانیم، دنیا پس از جنگ جهانی دوم به سرعت به سوی دوقطبی شدن چرخید . فاتحان این جنگ حتی پیش از پایان رسمی آن دنیا را در یالتا به مناطق نفوذ خود تقسیم کردند و هنوز آتش هولناک جنگی که به مرگ چند ده میلیون نفوس انسانی و ویرانی های گسترده و بی سابقه انجامید درست خاموش نشده بود که آتش جنگ دیگری، منتها از نوع سرد آن شعله ور گشت. دنیا به دو اردوگاه متخاصم به رهبری آمریکا و اتحاد شوروی تقسیم شد و دستیابی شوروی به فاصلۀ اندکی بعد از جنگ جهانی به سلاح هسته ای، تعادل وحشت را میان دو حریف برقرار ساخت.
به موازات این تحول، دو اردوگاه به شتاب از آرمان های مندرج در منشور ملل متحد دور شدند. در شوروی استالین با عطش سیری ناپذیر به قدرت فردی و بی اعتنایی مطلق به همۀ آزادی ها و ارزش های انسانی، میلیونها تن مردم را چه روسی و چه غیر روسی، در حوزۀ نظام کمونیستی با توسل به انواع شیوه های خشونت بار و غیر انسانی به دیار مرگ روانه کرد.
در آمریکا نیز به تدریج مطامع گروه های عظیم مالی که در سالهای بعد از جنگ در ساختار دولتها نفوذی فزاینده یافته بودند بر آرمانهای دموکراسی و حقوق بشر چربید. نتیجۀ این دگرگونی نا دلپذیر آن شد که از دهۀ هزار و نهصد و پنجاه به بعد آمریکا با همدستی و راهنمایی کهنه سیاستمداران انگلیسی و یا به ابتکار خود، به خاموش ساختن صدای آزادی در کشورهای آسیا و افریقا و آمریکای لاتین کمر بست. با تداوم یافتن این روند هرگونه مطالبۀ حقوق ملّی و مشارکت در سرنوشت سیاسی در این کشورها به عنوان حرکتی در جهت همدستی و هم صدایی با اردوگاه کمونیسم برای لطمه زدن به منافع جهان سرمایه داری به رهبری آمریکا تلقی شد. در پیگیری چنین سیاستی حکومتگران آمریکا با سود جستن از انواع وسایل که رایج ترین آنها به راه انداختن کودتا توسط عوامل دست نشاندۀ داخلی بود، حکومتهای ملّی و منتخب مردم را سرنگون کردند و به جای آنها عوامل خود فروخته ای را که رشتۀ حیاتشان در دست واشنگتن قرار داشت بر مسند قدرت نشاندند. آنچه در ایران به تحریک و با طراحی انگلستان و مباشرت سازمان اطلاعات مرکزی آمریکا (سیا) انجام گرفت نمونۀ برجسته ای از این روند ضد دموکراتیک و تجاوزکارانه بود. آمریکا که در آغاز زمامداری دکتر مصدق هنوز در ایران از حیثیت سیاسی بزرگی برخوردار بود و به نظر می رسید که مایل به همراهی با آن رهبر ملّی است، از نیمۀ راه بازگشت و سود خود را در همدستی با سیاست موذیانۀ انگلستان که به تازگی بار دیگر زیر هدایت وینستون چرچیل، سیاستمدار کهنه کار قرار گرفته بود تشخیص داد. چرچیل و جانشین او آنتونی ایدن که اقدام مصدق را در ملّی کردن نفت جسارتی نابخشودنی به حریم انگلستان می شمردند و بدون هیچ پرده پوشی هدف نهایی خود را ساقط کردن دولت او قرار دادند. آنها در هیچکدام از مذاکرات متعددی که با دولت مصدق انجام دادند قصد انشایی نداشتند، بلکه هدفشان دفع الوقت و وارد آوردن فشارهای سیاسی و اقتصادی هرچه بیشتر به ایران برای فلج ساختن کامل دولت وقت و واداشتن آن به تسلیمی خفت بار بود. امّا چون از آن راه به مقصود نرسیدند نقشۀ سرنگون ساختن مصدق را با توسل به زور برهنه تنظیم کردند و آمریکا با کمال تأسف حاضر شد عامل اجرای آن نقشۀ شوم باشد.
ایالات متحده با این کار اعتبار بزرگ سیاسی خود را در ایران برای همیشه از دست داد. شاه ایران هم که پس از تردیدهای فراوان به همکاری با کودتاگران تن در داد مشروعیت سلطنت خود را به قمار گذاشت و علیرغم پیروزی ظاهری و بیست و پنج سال خودکامگی بعد از کودتا، در آخر کار نه تنها بازی را به وضع رقت باری باخت، بلکه کشور را نیز به چنگال یک مافیای خون آشام مذهبی انداخت. با وقوع کودتا، سیر کشور ما در مسیر دموکراسی که به رهبری دکتر مصدق به خوبی آغاز یافته بود یکباره متوقف شد. آمریکا به این نیز اکتفا نورزید، بلکه بعد از نشاندن دوبارۀ شاه بر سریر سلطنت در ایجاد سازمانهای سرکوب و خبرچینی، تربیت عملۀ ظلم و خشونت و تحمیل قراردادهای یک جانبۀ سیاسی و اقتصادی بر کشور ما فعالانه دست به کار شد. حاصل نهایی این رویدادها نارضایی همگانی و شعله ور شدن آتش انقلابی بود که به جای آزادی و دموکراسی یک استبداد واپس گرای مذهبی را که در بی اعتنایی به حقوق و آزادی های فردی و خشونت و فساد براستی مایۀ روسفیدی استبداد سلطنتی شد برای ما به ارمغان آورد. انقلابی که نه تنها وضع ایران را زیر و رو کرد بلکه با سپردن قدرت بی مهار به یک فرقۀ واپس گرا و متعصب شیعی، الگوی وسوسه انگیزی در برابر چشم گروه های خشک اندیش سُنّی در در کشور های منطقه برای دست اندازی به قدرت نهاد که به سر برآوردن فرقه های خطرناکی چون القاعده، النصره، داعش، بوکو حرام، الشباب و … انجامید که سالها آرامش و امنیت را در سطح جهانی مختل ساختند.
2– از وقوع کودتا تا بروز انقلاب
شک نیست که بسیاری از نابسامانی ها و تیره روزی های امروز ایران هم از وابستگی کور کورانۀ نظام گذشته به آمریکا و هم از ستیزه جویی و بدگمانی بیمارگونۀ نظام کنونی در برابر آمریکا سرچشمه می گیرند.
در نظام پیشین اتکاء به آمریکا و خوش رقصی برای جلب خشنودی حاکمان واشنگتن تا آنجا پیش رفت که به خدشه دار شدن استقلال سیاسی و اقتصادی کشور و برقراری دوبارۀ حق قضاوت برون مرزی (کاپیتولاسیون یا قضاوت کنسولی) برای یک قدرت خارجی انجامید. گردن نهادن به حق قضاوت کنسولی برای قدرتهای خارجی حاصل شوم قرارداد ترکمانچای بود و تجدید آن در اوایل دهۀ هزار و سیصد و چهل یکی از موجبات عمده ای بود که به انقلاب دامن زدند. خمینی محبوبیت و شهرت خود را بعد از اعتراض به تصویب نیمه پنهانی لایحۀ حقوق برون مرزی برای نظامیان آمریکایی در مجلس شورای ملی و سنا به دست آورد، وگرنه پیش از آن حتی در محافل مذهبی هم کسی او را زیاد تحویل نمی گرفت.
در دوران بعد از انقلاب نیز موضع انعطاف ناپذیر و کینه توزانۀ حاکمیت مذهبی در برابر آمریکا راه را بر گشایش هرگونه مناسبات عادی بر اساس تساوی حقوق و احترام متقابل که لازمۀ حفظ منافع ملّی و جهانی ما و برطرف کنندۀ تنگناهای بی شمار سیاسی و اقتصادی کشور است بست. البته این کینه توزی و انعطاف ناپذیری یک جانبه نبوده و آمریکا نیز در آن سهم بزرگی داشته است. می دانیم که بخش بزرگی از نیروی حاکمۀ ایالات متحده سرسختانه با هرگونه انعطافی در برابر ایران مخالف است و فرصتهای نادری را هم که در این جهت پیش آمده عامدانه به هم زده است. از نمونه های بارز این رفتار بی پاسخ گذاشتن پیشنهاد مذاکره در سال 2003 از سوی دولت خاتمی بود که اندکی پیش از تهاجم آمریکا به عراق به واشنگتن ارائه شد. در آن پیشنهاد تهران آمادگی خود را برای مذاکرۀ همه جانبه با واشنگتن برای رسیدن به یک تفاهم پایدار اعلام داشته بود، ولی نو محافظه کارانی که در آن هنگام بوش پسر را در میان گرفته بودند و نقشۀ حمله به عراق و پس از آن به ایران را می کشیدند مانع دادن هرگونه پاسخی به آن پیشنهاد نا منتظر و بی سابقه شدند. نمونۀ فراموش شدۀ دیگر، اعلام آمادگی از جانب دولت رفسنجانی برای واگذاری یک امتیاز مهم نفتی به شرکت آمریکایی Conoco بود که به وسیلۀ بیل کلینتون رئیس جمهوری وقت آمریکا زیر فشار لابی اسرائیل وتو شد. بنا بر تأیید همۀ صاحبنظران بی طرف، اگر آن کار تحقق می یافت می توانست سرآغازی ای برای مناسبات اقتصادی و بازرگانی گسترده تری میان دو کشور باشد و زمینه ای برای برقراری روابط عادی دیپلماتیک بین آنها فراهم آورد.
ورد
کیفیت متغیر و سکون ناپذیر امور جهان هم موجب ایجاد زمینه برای بهره گیری از فرصتها و هم سبب از دست رفتن موقعیت ها در صورت فقدان هوشیاری، موقع شناسی ودورنگری است. درک اهمیت فرصتها و بهره برداری شایسته از آنها برای تأمین منافع ملّی یکی از خطیر ترین مسؤلیتهای سیاستمداران وزمامداران است. فرصت شناسی شاید یکی از مهمترین عوامل تأثیر گذار در سرنوشت ملتها طی قرون و اعصار بوده و تفاوت و فاصله میان پیشرفتگان و واپس ماندگان را پدید آورده است. در سطح شخصی و فردی نیز ما اهمیتمریکا آمریکا دریافتن فرصت و اقدام به موقع و مناسب را در زندگی خود تجربه کرده ایم و می توانیم پی آمدهای ناگوار فرصت ناشناسی ها و به موقع نجنبیدن های خود را به خوبی به یاد آوریم. اهمیت موضوع هنگامی که پای سرنوشت تمامی یک ملّت و یک کشور در میان باشد میلیونها برابر افزایش می یابد. امّا در کشورهایی چون ایران که زمامداران به ندرت برگزیدۀ مردم و در بند مصالح میهن خود بوده اند، سود صاحبان قدرت همواره بر منافع ملّی تقدم داشته و طبعا راهی که تأمین کنندۀ این منافع باشد کمتر پیموده شده است. نمونه ها چه در کارنامۀ چهل و چند سالۀ نظام امروزین ایران و چه در دوران رژیم پیشین فراوان بوده اند. در این واقعیت که نفوذ همه جانبۀ آمریکا در ارکان سیاست و اقتصاد ایران بعد از کودتای بیست و هشت مرداد سی و دو و حمایت بلند مدت آن از یک رژیم خودکامه و پرفساد خشمی عمیق در لایه های وسیعی از جامعه برانگیخت و به یکی از مهمترین عوامل زمینه ساز انقلاب تبدیل شد تردید نمی توان کرد. اما پس از آنکه ایرانیان به امید دست یافتن به آرمانهای آزادی و دموکراسی و عدالت اجتماعی به پا خاستند و به عمر چنان نظامی پایان دادند انتظار می رفت که رهبران نوخاسته مجدّانه به برآوردن خواستهای مردم کمر بندند، ولی آنان به جای پرداختن به این مهم با شتابی تمام به فرقه گرایی، انحصار طلبی، تعصب ورزی، آزادی کشی، فرهنگ ستیزی و ماجراجویی روی آوردند. با بی پروایی کم نظیری منافع تنگ نظرانۀ شخصی و فرقه ای را برمنافع ملّی مقدم داشتند و در فسادی به مراتب گسترده تر از آنچه که در نظام پیشین رایج بود غوطه ورشدند.
سیاست خارجی یکی از مهمترین ابزارهایی است که نظام های حکومتی برای تأمین منافع کشورهای خود در اختیار دارند. یکی از توقعات عمده ای که بعد از انقلاب از مسؤلان می رفت عملکرد درست و هوشمندانه در ان عرصه و پاسداری از مصالح به غفلت سپرده شدۀ ایران در صحنۀ جهان و از جمله فیصله دادن به مسائل موجود میان ایران و آمریکا بر اساس معیارها معقول بین المللی بود. شک نیست که بعد از انقلاب، ایران دیگر نمی توانست مناسبات خود را با آمریکا بر مبنای الگوهای ییشین تنظیم کند زیرا یکی از هدفهای اصلی انقلاب منسوخ کردن آن الگوها بود. در همان حال وسعت در گیری و اهمیت حضور آمریکا در ایران پیش از انقلاب به گونه ای بود که برای احتراز از هرگونه آسیب عمیق و بلند مدت به منافع ملّی اتخاذ سیاست های سنجیده، واقع بینانه و به دور از هیجانات حاکم بر جوّ انقلابی ضرورتی مبرم داشت. ولی نه تنها چنین نشد، بلکه روابط ما با آمریکا در مسیری سخت خطرناک و زیانبار افتاد. چند ماهی پس از پیروزی انقلاب، هنگامی که دولت بازرگان در محدودۀ سنن رایج دیپلماتیک و موازین پذیرفته شدۀ جهانی برای تنظیم مناسبات جدید با آمریکا با نمایندگان آن کشور وارد تماس شد، انحصار طلبان متظاهر به دینداری که هیچگاه دغدغۀ منافع ملّی را نداشته اند و هم از آغاز نقشۀ به خاک سپردن آرمانهای انقلاب و نشاندن نوع بدتری از استبداد را بر جای استبداد سلطنتی می کشیدند، با بهره برداری مکّارانه از جوّ انقلابی برای عقیم گذاشتن هرگونه حرکتی در جهت عادی سازی روابط میان تهران و واشنگتن مجدّانه دست به کار شدند. آنان که پایان یافتن جوّ بحرانی را به سود خویش نمی یافتند و پایگاه خود را در میان مردم به سرعت رو به فرسایش می دیدند از راه برانگیختن هیاهو و وارد ساختن اتهام مراوده با دشمن به بازرگان و دستیاران وی سرانجام به ترک صحنه مجبورشان ساختند. آنگاه ماجرای فاجعه بار گروگان گیری را به راه انداختند که پی آمدهای زیانبار آن تا به امروز گریبان گیر کشور ما بوده است و از این پس نیز خواهد بود. هرچند شماری از بازیگران آن ماجرا بعدها از مشارکت در آن ابراز ندامت کردند و ظاهرا به صف هواداران “حکومت قانون” و “جامعۀ مدنی” پیوستنند، با این همه هنوز کسانی که اهرمهای واقعی قدرت را با بهره برداری ناروا از دین و توسل به خشونت و حذف بی رحمانۀ دگراندیشان در دست دارند از آن فاجعه به عنوان یک حرکت دوران ساز و “صدّ استکباری” سرسختانه دفاع می کنند و با کمال گستاخی مدعی اند که گروگان گیری برای “حفظ حیثیت انقلاب” و گرم نگه داشتن تنور آن اقدامی ناگزیر بود. امّا اگر معیار داوری منافع ملّی ایران و شأن و موقعیت جهانی آن به عنوان یک کشور بزرگ و دیرسال باشد، گروگان گیری را جز یک حرکت ماجراجویانه و خیانت بار نمی توان ارزیابی کرد. آنچه مسلم است این که به مدد آن حادثه آفرینی خطرناک جماعتی جایگاه خود را بر مسندهای قدرت محکم ساختند و با آنکه مردم از آن پس تاکنون از طریق صندوقهای رأی در همان انتخابات محدود و هدایت شده حکم طرد و انکارشان را به صریحترین لحنی صادر کرده اند، همچنان بر آن مسندهای نشسته و به ادامۀ اعمال تبهکارانۀ خود مشغولند. طرفه این که همان کسانی که هرگونه مذاکره ومراوده را با “شیطان بزرگ” گناهی نابخشودنی می شمردند، در شرایطی خفّت انگیز از دیدگاه منافع ملّی برای گفتگو با نمایندگان آمریکا به الجزیره شتافتند و امضای خود را پای سندی گذاشتند که دست کمی از معاهدۀ شرم آور ترکمانچای نداشَت. دادگاه حل اختلافی که بر اساس همان توافق در لاهه تشکیل شد رأی به پرداخت میلیونها دلار به از کیسۀ ایران به سود شرکتها و شهروندان آمریکایی صادر کرد، ولی دارایی ها مسدود ماندۀ ایران در آمریکا با وجود توافق هسته ای سال 2015 (برجام) هنوز به طور کامل بازگردانده نشده و جنگ افزارهایی که بهای آنها به فرمان شاه پیشاپیش به آمریکا پرداخت شده بود در انبارها در حال پوسیدن اند. رسوایی معروف به “ایران گیت” و دیگر تماسها و بند و بست های پنهان آقایان انقلابی و بسیار متدین با فرستادگان “شیطان بزرگ” را هم کسی یاد نبرده است.
این اشارات از آن رو ضرورت داشت تا نشان داده شود که سیاست خارجی یک کشور باید بر اساس محاسبۀ واقعیتها و امکانات و رعایت منافع ملّی تنظیم و هدایت شود نه بر پایۀ شعارهای هذیان آلود و عوام فریبانه. شور و شعار انقلابی تا پیش از پیروزی انقلاب شاید پسندیده می نمود، ولی اگر هدف حفظ منافع ملّی و تأمین رفاه و بهزیستی مردم باشد، نه انحصار و حفظ قدرت به هر قیمت، کار کشور داری باید بر معیار های متفاوتی استوار باشد.
در هر حال، روابط ایران و آمریکا هم در بُعد سیاسی و هم اقتصادی با وجود دریچه ای که در دوران هشت سالۀ ریاست جمهوری اوباما برای بهبود مناسبات میان دو طرف گشوده شد پس از گذشت بیش از چهار دهه در همان حالت بعد از گروگانگیری منجمد مانده است. امّا طی د دهۀ گذشته، و بویژه در بیست سال اخیر جهان دستخوش دگرگونی های شگرفی بوده است. ابرقدرت شوروی که جهانیان از شنیدن نامش بر خود می لرزیدند یکسره از نقشۀ جغرافیای سیاسی حذف شده، هر چند که پس از هرج و مرج بعد از فروریختن بنای کمونیسم، آقای پوتین در سالهای دراز حکمرانی خود با اقتدار طلبی و مهار دگراندیشان در داخل و پیش گرفتن یک سیاست تعرضی در خارج کوشیده است بخشی از قدرت پیشین شوروی را احیا و بار دیگر جایگاهی برای روسیه به عنوان یکی از بازیگران عمدۀ در صحنۀ بین المللی بگشاید. در بسیاری از کشورهای دیگر بویژه در آمریکای لاتین دژهای خودکامگی فرو ریخته و مردم می توانند سرنوشت خود را با مشارکت سیاسی از طریق انتخابات آزاد و فتوای صندوق های رأی تعیین کنند. افریقای جنوبی که در آن، نظامِ دوزخی آپارتاید اکثریت مردم کشور را برای سالیانی دراز از شأن انسانی ساقط کرده بود در پرتو پایداری و روشن اندیشی یک رهبر بزرگ سیاسی به نعمت آزادی و دموکراسی دست یافته است. این همان نوعِ رهبری بود که از آقای خمینی با توجه به وعده های فریبنده ای که پیش از قبضۀ قدرت می داد انتظار می رفت. ولی او نشان داد که از خمیرۀ کاملا متفاوتی است و با فکر آشتی ملّی و تحقق بخشیدن به آرمانهایی که مردم به خاطر آن انقلاب کردند به اندازۀ چندین سال نوری فاصله دارد
علیرغم همۀ تحولاتی که به به آنها اشاره رفت، در ایران استبداد مذهبی همچنان با قوت بر جای خود باقی است و نهادهای غیر منتخب مانند شورای نگهبان، سپاه پاسداران، نیروی بسیج و عناصر وابسته به اطلاعات موازی عرصه را نه تنها بر اهل قلم و اندیشه بلکه همچنین بر مردم عادی، هرچه بیشتر تنگ کرده اند. امنیت قضایی در کشور با صدور احکام بی منطق و نامتناسب با جرایم انتسابی به وسیلۀ کسانی که صرفاً به دلیل سرسپردگی کامل به دستگاه قدرت و بی پروایی در زیر پا نهادن ابتدایی ترین اصول عدالت و انسانیت به شغل قضا گماشته شده اند، یکباره از میان برخاسته است. با این همه مردم در همان محدودۀ تنگ انتخابات دو درجه ای و نظارت شده که هر چهار سال یکبار تنورش گرم می شود کوشیده اند پیام مخالفت خود را با آنچه که در کشورشان می گذرد به گوشها برسانند و آرائشان را به نام نامزدهای گذشته از سدّ شورای نگهبان که کمتر مطلوب دستگاه رهبری هستند به صندوقها بریزند. انتخاب محمّد خاتمی در سالهای 1376 و 1380 و و گزینش حسن روحانی در 1392 به ریاست جمهوری نمونۀ بارز این حرکت آگاهانه از سوی مردم بوده است. همین واقعیت بود که دستگاه قدرت را ناگزیر ساخت تا با مداخلۀ آشکار در انتخابات ریاست جمهوری 1384 برای بیرون آوردن نام احمدی نژاد از صندوقهای رأی واکنش نشان دهد. سپس در انتخابات 1388 به منظور تضمین دور دوم ریاست برای همان شخص علیرغم همۀ زیانهایی که از چهارسال اول تصدی او به بار آمده بود به تقلب فاحش و آشکار در انتخابات مبادرت ورزد. امّا این کار با به راه افتادن جنبش سبز و اعتراضات گسترده در سراسر کشور و سرکوب و کشتار وحشیانه ای که در پی داشت برای رژیم هزینۀ سنگینی به بار آورد. به همین دلیل در انتخابات 1392 تصمیم گرفته شد از چنین مداخله ای پرهیز به عمل آید و به نتایج صندوقهای رأی پس از گذشتن نامزدها از غربال تنگ شورای نگهبان با وجود شکست مفتضحانۀ سوگلی های رهبری، با اکراه پذیرفته شود. امّا خامنه ای از نقشه های شیطانی دیرینش برای گماشتن سرسپردگان کامل خود بر همۀ نهادهای اجرایی دست نکشیده بود. چون در انتخابات ریاست جمهوری 1400 حتی کسی نظیر علی لاریجانی که در سالهای بعداز انقلاب یکی مهمترین مهره های استبداد مذهبی حاکم بوده است رد صلاحیت شد تا اطمینان حاصل شود که ابراهیم رئیسی، یکی از سه عامل کشتار بزرگ چند هزار نفری سال 1367 که در انتخابات 1396 از روحانی شکست خورده بود این بار سر از صندوق به در خواهد آورد. صلاحیت علی لاریجانی که پس از کشته شدن رئیسی و همراهان او در حادثۀ سقوط هلیکوپتر به عنوان نامزد در انتخاباتی که برای تعیین جانشین رئیسی در پیش است احتمالا از بیم این که آراء قالیباف یا جلیلی دو نامزد مورد پشتیبانی “اصولگرایان” به خود جذب کند یک بار دیگر رد شد. این خود قرینۀ دیگری بود که نشان لاریجانی ها برای همیشه از چشم رهبر افتاده اند. رد صلاحیت احمدی نژاد از مقولۀ دیگری است خارجئ از موضوع این مقاله است.
3– برنامۀ هسته ای ایران و تاثیرگذاری آن بر روابط دو کشور
نگاهی به سابقه– نخستین گام برای پیگیری یک برنامۀ هسته ای در ایران در 14 اسفند ماه 1335 از طریق امضای یک پیمان یازده ماده ای با ایالات متحده به منظور بهره گیری غیر نظامی از نیروی هسته ای برداشته شد. سال بعدازآنن ایران به آژانس بین المللی انرژی اتمی (IAEA) پیوست و در همان سال آمریکا یک رآکتور اتمی کوچک برای کارهای پژوهشی به ایران هدیه داد. در 1345 ایران کنوانسیون آژانس بین المللی انرژی اتمی را امضاء کرد. در همان سال بود که آمریکا یک رآکتور اتمی پنج مگاواتی برای نصب در دانشگاه تهران به ایران فروخت. در 1347 ایران به پیمان منع گسترش آزمایش های هسته ای ( ( (NPT) ملحق شد و آن پیمان در سال 1350 به تصویب مجلس شورای ملّی و سنا رسید. در 1353 سازمان انرژی اتمی ایران تأسیس شد و ایجاد چهار نیروگاه هسته ای را در بوشهر و دارخوین و نصب تجهیزات نمک زدایی از آب دریا در بوشهر را در سرلوحۀ برنامۀ خود قرار داد. قرار بر این شد که چهار نیروگاه دیگر هم در اصفهان و استان مرکزی ساخته شوند و در این جهت گفتگوهایی با شرکتهای فرانسوی و آلمانی و آمریکایی آغاز شد. به دنبال این مقدمات در همان سال 1353 قرارداد احداث دو رآکتور آب سنگین در بوشهر با شرکت آلمانی زیمنس به امضاء رسید که از اهمیت بسزایی برخوردار بود و بزرگترین طرح ایجاد نیروگاه های هسته ای که تا آن زمان وجود داشت به شمار می رفت. به فاصلۀ اندکی از امضای این قرارداد بیش از دو هزار مهندس و کارشناس آلمانی اجرای طرح را زیر نظر شرکت آلمانی کرافتورک یونیون آغاز کردند. قرار بود این طرح عظیم و بی سابقه تا 1980 تکمیل شود که وقوع انقلاب در ایران این برنامه را مانند بسیاری از برنامه های در دست اجرای دیگر متوقف ساخت.
در 1354 دولت آمریکا بر اساس مصوبۀ کنگره اجازه یافت که با ایران وارد معاملات تجاری هسته ای شود و در پی آن قراردادی به ارزش شش میلیارد دلار برای خرید فن آوری و تجهیزات هسته ای میان دو طرف به امضاء رسید. اهمیت دستیابی به فن آوری هسته ای برای شاه تا آن حد بود که ایران در همان سال ده درصد سهام “یورودیف” یک کنسرسیوم اروپایی غنی سای اورانیوم را با دو میلیارد دلار سرمایه گذاری خریداری کرد. در 1355 نیز قرارداد محرمانه ای برای خرید برخی مواد و تجهیزات هسته ای با افریقای جنوبی امضاء شد. گفته می شود که شاه فکر دستیابی به سلاح هسته ای را نیز در سر داشت و در این زمینه مذاکرات کاملا محرمانه ای برای کمک گرفتن از اسرائیل در جریان بود.
در آغاز استقرار جمهوری اسلامی در ایران حاکمان نوخاسته رژیم پیشین را به خاطر پیگیری برنامۀ هسته ای به شدّت مورد انتقاد قرار دادند و برنامه را متوقف ساختندن را موقف ساختند ولی به زودی به اشتباه خود و سودمندی چنان برنامه ای برای حفظ قدرتشان پی بردند. آنها متوجه این نکته شدند که دستیابی به توانایی بالقوه برای ساخت یک سلاح هسته ای برایشان در برابر حملات خارجی مصونیت ایجاد می کند و از آن پس با جدیت درصدد از سر گرفتن کار در نیروگاه متروک ماندۀ بوشهر برآمدند. اما شرکتهای آلمانی زیر فشار آمریکا که در این هنگام دیگر مناسباتش با جمهوری اسلامی خصمانه و بحرانی شده بود از ورود مجدد به این برنامه خودداری ورزیدند و جمهوری اسلامی ناگزیر دست نیاز به سوی اتحاد شوروی دراز کرد و حاکمان مسکو نیز فرصت را برای پرکردن جای خالی شدۀ یکی از کشورهای عمدۀ غربی در ایران مغتنم شمردند. براساس پیمانی که میان دو طرف به امضاء رسید قرار بود نیروگاه به صورت تکمیل شده ظرف چند سال به ایران تحویل داده شود، ولی روسها به بهانه های گوناگون کار خود را کش دادند و از این بابت هزینه های بسیار هنگفتی بر ایران تحمیل کردند. کوتاه سخن آنکه طرح زودتر از سال 2012 یعنی با صرف زمان و هزینه ای چند برابر آنچه در که آغاز مورد توافق قرار گرفته بود به صورت نهایی تکمیل و به ایران تحویل شد.
در این میان کوششهای همه جانبه ای از سوی سران جمهوری اسلامی به منظور فراهم ساختن تجهیزات غنی سازی اورانیوم که گام نخست برای دستیابی به یک سلاح هسته ای است آغاز شد ولی با وجود تحریم های سنگین آمریکا چاره ای جز روی آوردن به بازار سیاه نداشتند. پس از آن که پاکستان در 28 مارس 1998 به نخستین آزمایش موفقیت آمیز اتمی خود دست زد و رسما در شمار کشورهای دارندۀ سلاح هسته ای در آمد، توجه سران جمهوری اسلامی برای دستیابی به تجهیزات اتمی مورد نیاز یکباره متوجه اسلام آباد شد، بویژه آنکه عبدالقدیر خان، پدر بمب اتمی پاکستان دانش هسته ای خود را به معرض حراج گذاشته بود. چنین بود که آنها توانستند به نخستین دستگاه های سانتریفیوژ برای غنی سازی اورانیوم دست یابند و با سرمایه گذاری عظیمی که روی این کار شد تعداد سانتریفیوژها و کیفیت کار آنها بسرعت بالا رفت. البته این اقدام در خفای کامل انجام گرفت و به موازات آن ایران احداث تأسیسات هسته ای زیرزمینی را در نطنز و فردو در نزدیکی قم آغاز کرد. سازمان مجاهدین خلق در سال 2002 از وجود چنین تأسیساتی پرده برگرفت و این خبر برای آمریکا و جهان غرب بسیار مهم و سخت نگران کننده بود. به دنبال این افشاگری بود که محمد خاتمی رئیس جمهوری وقت ناگزیر شد رسما توانایی ایران را در ارتباط با چرخۀ سوخت هسته ای اعلام دارد. از آن پس تنش در روابط ایران و آمریکا به چند برابر افزایش یافت و احتمال حملۀ نظامی از سوی آمریکا و اسرائیل به ایران برای نابود ساختن توانایی های هسته ای کشور به شدت قوت گرفت.
4– چگونگی روابط دو کشور در دوران ریاست جمهوری اوباما
انتخابات ریاست جمهوری 2008 در آمریکا به پیروزی باراک اوباما، مرد سیاه پوست تحصیل کرده و هوشمندی که تازه به صحنۀ سیاست کشور راه یافته بود انجامید و او در همان حال که از آغاز راه یافتنش به کاخ سفید دست دوستی به سوی ایران دراز کرد و هر سال به مناسبت نوروز پیامهای گرمی برای ایرانیان فرستاد، توانست یک اجماع بین المللی برای برقراری تحریم های هرچه گسترده تر علیه ایران، بویژه بر دو شریان حیاتی نفت و بانکداری سازمان دهد که کشور را با سرعت به یک فلج کامل اقتصاد نزدیک ساخت. در این میان انتخابات ریاست جمهوری 1392 در ایران به شکست قاطع تندروان که مذاکرات چندین سالۀ هسته ای با آمریکا و دیگر اعضای دائمی شورای امنیت را به بن بست کشانده بودند و انتخاب حسن روحانی که مدافع تعامل با جهان و خارج ساختن ایران از انزوا، دست کم در عرصۀ اقتصادی بود، انجامید. چنین بود که راه برای از سر گرفتن گفتگوها با هدف رفع تحریمهای کمرشکن و نفس گیر که چرخ اقتصاد کشور را از حرکت باز داشته بود هموار شد. ناگفته نماند که ایران در زمان تصدی محمد خاتمی نرمش زیادی در گفتگوهای هسته ای با سه کشور غربی نشان داده و به پذیرفتن پروتکل الحاقی که بازرسی سرزدۀ کارشناسان آژانس بین المللی انرژی اتمی را از تأسیسات هسته ای کشور اجازه می داد گردن نهاده بود. امّا طرفهای غربی در آن زمان به این مقدار راضی نشدند و در فکر به زانو درآوردن کامل ایران بودند که نتایج معکوسی به بار آورد و به قدرت یافتن تندروان و در جا زدن مذاکرات انجامید.نها انجامید انتصاب محمد ظریف، دیپلمات نرم خو و کارکشته ای که ده سال در سمت نمایندۀ ایران در سازمان ملل متحد کار کرده و با امریکا و روحیۀ آمریکاییان به خوبی آشنا بود به سمت وزیر امور خارجه و سپردن ریاست هیئت مذاکره کنندۀ ایرانی به او نشانۀ دلگرم کننده ای از احتمال نتیجه بخش شدن گفتگوها تلقی گردید. از سوی دیگر، به رهبر جمهوری اسلامی که با روش آشتی ناپذیر و شعارهای خصمانۀ ضد آمریکایی تا آن زمان راه را هرگونه مذاکرۀ جدّی با آمریکا و شرکای آن سد کرده بود فهمانده شد که کشور از نظر اقتصادی به بن بست کامل نزدیک شده و هیچ راه دیگری جز واگذاری یک رشته امتیازات و کنار آمدن با “شیطان بزرگ” در پروندۀ اتمی وجود ندارد. در چنین فضایی بود که در نوامبر 2013 گفتگوهای هسته ای با روحیۀ سازش از جانب ایران آغاز شد و پس از بیست دو ماه مذاکرۀ پیگیر و نشست ها متعدد در پاریس و ژنو و لوزان و وین میان نمایندگان ایران از یک سو و پنج عضو دائمی سازمان ملل متحد به اضافۀ آلمان از سوی دیگر، سرانجام در ژوئیۀ 2015 به یک توافق نهایی زیر عنوان “برنامۀ جامع اقدام مشترک” یا “برجام” انجامید که حاصل عمدۀ آن رفع تدریجی تحریم های بین المللی خرد کننده علیه ایران و گشوده شدن راه برای پیوستن دوبارۀ کشور به اقتصاد جهانی در ازاء چشم پوشیدن جمهوری اسلامی از بلند پروازی هسته ای خود بود. این بلند پروازی متوهمانه و سردادن شعارهایی مانند “انرژی هسته ای حق مسلم ماست” طی چندین سال به بهای میلیاردها دلار هزینۀ مالی و انزوای اقتصادی و سیاسی کشور در جهان تمام شده بود .
5- فضای روابط میان دو کشور بعد از برجام
ایران و آمریکا هر دو به برجام امید زیادی بسته بودند. دولت روحانی که گفتگوهای برجام را با سرسختی و مداومت دنبال کرد و به نتیجه رساند این امیدواری را داشت که بعد از توفیق در این کار در صحنۀ سیاست داخلی دست بالا را پیدا کند و دهان رقیبان قدرت را که در دوران طولانی مذاکرات از هیچگونه کارشکنی و تبلیغات منفی برای ناکام گذاشتن گفتگوها دریغ نورزیده بودند برای همیشه ببندد و پیروزی خود را در انتخابات بعدی ریاست جمهوری تضمین کند. دولت اوبا نیز این امید را در دل می پرورد که ایران با برداشته شدن بختک تحریم ها از سرآن و پذیرفته شدن دوباره به عنوان یک عضو تمام عیار جامعۀ جهانی روش خصمانۀ اش را در قبال آمریکا تعدیل کند و نفوذ خود را در نقاطی مانند عراق و افغانستان و سوریه و یمن به قصد همکاری با واشنگتن به کار بندد. امّا بزودی معلوم شد که این امیدواری سخت بی پایه بوده است. خامنه ای با آن که خود حتی پیش از روی کار آمدن دولت روحانی تماسهایی از طریق عمان با آمریکا در ارتباط با پروندۀ هسته ای برقرار ساخته بود و در جریان بیست و دوماهۀ مذاکرات از پشت پرده بر همه چیز نظارت داشت، به محض امضای توافق و حصول اطمینان از پایان یافتن تحریم های اقتصادی فلج کنندۀ بین المللی با سرعت هرچه تمام رفتار خصمانه و انتقادهای تند همیشگی خود را نسبت به آمریکا از سر گرفت و به گروه های شکست خورده و تلخکام هوادار خود در میان “اصولگرایان” برای حملات شدید به توافق و ادعای این که هیچ نتیجۀ ملموسی از آن برای گشایش تنگناهای اقتصادی حاصل نشده است، چراغ سبز داد. باید دانست که توافق هسته ای منحصراً رفع تحریم های بین المللی را که از طریق صدور قطعنامه های شورای امنیت، همان قطعنامه هایی کهقای احمدی نژاد آنها را ورق پاره می نامید، برقرار شده بود تضمین می کرد و تحریم هایی را که آمریکا خود به طور یکجانبه برقرار ساخته بود شامل نمی شد. در نتیجه بانکها و محافل مالی بین المللی برای مصون ماندن از مجازاتهای اقتصادی آمریکا در برقراری رابطه با بانکهای ایرانی جانب احتیاط را نگه داشتند و شتاب چندانی برای این کار نشان ندادند. گذشته از آن توافق هسته ای بعد از سالهای دراز تحریم و محروم ماندن ایران از ارتباط با کانون های مالی بین المللی نمی توانست یک شبه آثار عملی خود را آشکار کند و به زمان نیاز داشت. امّا خامنه ای و پیرامونیان او که از قوت گرفتن اصلاح طلبان و میانه روها در صحنۀ سیاست داخلی سخت نگران بودند و به هیچ روی نمی خواستند آنها در انتخابات ریاست جمهوری پیش رو موضع نیرومندی پیدا کنند بهترین بهانه را به دست آورده بودند. چنین شد که دولت و هیئت مذاکره کننده از هر سو آماج حملات کوبنده قرار گرفتند ماج آماج انتقادهای کوبنده شدند و از جمله به عدم توجه به تعلیمات رهبر و شتابزدگی در واگذاری امتیازات بیش از حد به طرف مقابل متهم گردیدند. به هر حال، انتظار حسن نیت از آمریکا و اقدام از جانب واشنگتن در جهت برداشتن تحریم های یک جانبۀ خود یا تشویق نهادهای مالی بین المللی به تسریع در برقراری روابط با ایران، در صورتی می توانست منطقی و موجه جلوه کند که جمهوری اسلامی بعد از برجام رفتار دوستانه تری در قبال آمریکا پیش می گرفت و به شعارهای مصروعانه علیه آمریکا دست کم تا مدتی پایان می داد، ولی نه تنها چنین نکرد بلکه با شدت هرچه تمام تر به روش خصمانۀ همیشگی بازگشت. عامل دیگری که دولت اوباما را از شتاب برای برداشتن گامهای مؤثر در سرعت بخشیدن به آثار مترتب بر توافق هسته ای باز می داشت به جریان افتادن مبارزات انتخابات ریاست جمهوری آمریکا بود. در حالی که همۀ نامزدهای حزب جمهوریخواه و بویژه دونالد ترامپ هر روز هم آواز و هماهنگ با نتانیاهو نخست وزیر اسرائیل اوباما را به امضای یک توافق بسیار بد با ایران و واگذاری امتیازهای زیانبار به حکومت ملّایان متهم می کردند، باراک اوباما ناچار بود در تسهیل کار برای ایران راه احتیاط بپوید و بهانۀ بیشَتری به دست جمهوری خواهان برای کوبیدن هیلری کلینتون، نامزد حزب دموکرات ندهد. البته در یک ارزیابی منصفانه می توان گفت که تا آن هنگام و بخش عمدۀ تحریم های بین المللی علیه ایران برداشته شده و مقادیر شایان توجهی از دارایی های مسدود شده نیز به کشور بازگشته و به طور کلی راه مراودات بازرگانی در سطح جهانی بر روی کشور گشوده شده بود که دستاورد کمی نبود و بدون چنین گشایشی فلج کامل اقتصادی کشور و پی آمدهای مصیبت بار آن تقریبا قطعی بود.
در هر حال توافق هسته ای که در انگلیسی به Joint Comprehensive Plan of Action معروف است و در فارسی به نام “برجام” از آن یاد شود می توانست به تدریج زمینۀ بیرون آمدن ایران را از انزوا و پیوستن آن به جامعۀ بین المللی فراهم سازد. این به راستی گام بزرگی به سود منافع واقعی ایران و برخوردارشدن آن از مزایای بیشمار اقتصادی و فن آوری بود و می توانست بهبود زندگی مردم و برداشتن تنگناهای معیشتی آنها را در پی داشته باشد. ولی بخت با ایران یاری نکرد. در انتخابات ریاست جمهوری آمریکا در 2016، دونالد ترامپ، چهرۀ غوغایی و عوام فریب مشهور رقیب دموکرات خود را شکست داد و یکی از نخستین اقدامات او پس از راه یافتن به کاح سفید ابطال یک جانبۀ برجام و برقرای دوبارۀ تحریم های اقتصادی در بارۀ ایران به منظور ارضای اسرائیل و جلب کمک مالی میلیاردر های یهودی بود. این اقدام سبب شد که خامنه ای با شدّتی بیشتر از گذشته با آمریکا به ستیزه جویی برخیزد و با امضای توافق های سرّی بیست و پنج ساله و بیست ساله به ترتیب با چین و روسیه و دادن امتیازات یک جانبه به آنها برای بهره برداری از منابع رو و زیر زمین ایران، خود را در تضاد آشکار با شعار معروف “نه شرقی نه غربی ” جمهوری اسلامی، به دامان آن دو قدرت آزمند غیر دموکراتیک بیندازد.
6– افق آیندۀ روابط واشنگتن و تهران
اگر در نوامبر 2016 همانگونه که اکثریت قاطع صاحبنظران سیاسی انتظار داشتند هیلری کلینتون در انتخابات ریاست جمهوری آمریکا برنده می شد، با تداوم میراث سیاسی باراک اوباما ارزیابی نسبتا خوشبینانه ای از آیندۀ روابط ایران و آمریکا امکان پذیر بود. ولی پس از پیروزی غیر منتظر دونالد ترامپ و شعارهای خصمانۀ او علیه حکومتگران ایران چه در جریان مبارزات انتخاباتی و چه بعد از راه یافتنش به کاخ سفید، همانگونه که انتظار می رفت دریجۀ ای که برای مدتی کوتاه هنگام تصدی باراک آوباما در جهت بهبود روابط دو کشور گشوده شد به سرعت بسته شد. ترامپ توافق برجام را با آنکه یک ماهیت بین المللی داشت به طور یکجانبه لغو و تحریم های اقتصادی گذشته را در بارۀ ایران دوباره احیا کرد. سخنانی که رکس تیلرسُن، نخستین وزیر امورخارجۀ دونالد ترامپ در 19 آوریل 2017 طی یک مصاحبۀ مطبوعاتی در ارتباط با ایران بر زبان راند لحنی کاملا خشک و هشدار دهنده داشت. او در این سخنان اتهامات چندگانه ای را علیه جمهوری اسلامی، شامل مداخلات ناروا و پشتیبانی فعالانه از تروریسم در چندین کشور منطقه و تلاش برای آسیب رساندن به اسراییل متوجه جمهوری اسلامی ساخت و تأکید کرد که دولت متبوع او در برابر این رفتار واکنش مناسب نشان خواهد داد. وی گفت که توافق هسته ای تنها به یکی از فعالیتهای خطرناک رژیم مستقر در تهران پرداخته، در حالی که فعالیتهای دیگر آن نیز به همان اندازه برای صلح آرامش جهانی خطرناک اند و باید جلو آنها را گرفت. این در واقع پیام شخص ترامپ به جمهوری اسلامی بود. تیلرسُن خود پس از چندی با ترامپ به سبب راه و روش غیر متعارف او اختلاف پیدا کرد و حتی در یک محفل خصوصی او را “احمق” خواند. این گفته از ترامپ پنهان نماند. او در ماه مارس 2018 تیلرسُن را برکنار کرد و مارک پمپئو، نمایندۀ پیشین کنگره و یکی از دست راستی ترین چهره های حزب جمهوریخواه را که پس از پیروزی در انتخابات به ریاست سازمان سیا گماشته بود به جای وی به عنوان وزیر امور خارجه برگزید. در ماه های آغازین 2017 با وجود تهدیدهای ترامپ هنوز شماری از ناظران آگاه خروج آمریکا را از توافق برجام که در واقع یک معاهدۀ بین المللی بود غیرمحتمل می دانستند، گرچه بر قراری یک رشته تحریم های غیر هسته ای دیگر را از سوی آمریکا علیه ایران پیش بینی می کردند. ولی آنچه در عمل روی داد از بدبینانه ترین پیش بینی های ناظران نیز فراتر رفت. دونالد ترامپ سرانجام در 18 ماه می 2018 خروج یک جانبۀ آمریکا را از برجام اعلام داشت و تصمیم خود را دایر تحمیل سخت ترین تحریم های ممکن در مورد ایران به آگاهی جهانیان رسانید. این تحریم ها که دربقیۀ دوران تصدی او با شدّت هرچه تمام تر دنبال شد آسیب های سنگینی به اقتصاد کشور رسانید. فروش نفت به پایین ترین میزانی که تا آن زمان سابقه نداشت تنزّل یافت. اکثریت بزرگ کشورهای طرف معامله با ایران، حتی چین، از بیم تحریم های آمریکا به وارد کردن نفت و دیگر کالاها از ایران برای مدتی دادند و یا واردات خود را از ایران را به طرز چشمگیری کاستند. پی آمد این سیاست برای اقتصاد ایران فاجعه بار بود. پول کشور در این مدت نیمی از ارزش خود را از دست داد. بهای کالاهای اولیۀ مورد نیاز مردم با شتاب بالا رفت و بیش از پنجاه درصد مردم به زیر خط فقر افتادند. هر چند که خصومت ترامپ به ظاهر متوجه حکومتگران مذهبی ایران و نظام زیر سلطۀ آنان بود ولی یکایک ایرانیان به عنوان مردمی که تنها گناهشان زیستن در کشوری با چنین حاکمیتی است از آن به شدت زیان دیدند.
در در جریان انتخابات ریاست جمهوری آمریکا در 2020 ، یکی از وعده های جو بایدن که به عنوان نامزد حزب دموکرات در برابر ترامپ وارد میدان رقابت شد، احیای دوبارۀ توافق هسته ای با ایران بود. ولی در تاریخ نگارش این سطور(12 ژوئن 2024) که نزدیک به چهار سال از اقامت بایدن در کاخ سفید می گذرد، نه تنها این وعده عملی نشده بلکه امید چندان زیادی هم به به تحقق آن وجود ندارد.
دو عامل مهم را می توان در این امر دخیل دانست. یکی از آن دو جو حاکم بر صحنۀ سیاست آمریکا و ترکیب کنگرۀ این کشور است که دست رئیس جمهوری را در اقدام قاطع برای تعامل با حکومتی نظیر جمهوری اسلامی و دادن هرگونه امتیازی که موجب تقویت دست چنین نظامی در یک منطقۀ حساس و با اهمیت جهان شود می بندد. عامل دیگر ادامۀ رفتار و سیاستهای ضد آمریکایی جمهوری اسلامی و کوشش آن در گسترش نفوذ خود در عراق و یمن و سوریه و لبنان و کمک های آن به حماس در غزه است. در سه سالی که از ریاست جمهوری بایدن می گذزد دو طرف در چندین دور مذاکره با یکدیگر شرکت داشته اند و در مراحلی هم به توافق نزدیک شده اند، ولی هیچیک برای رفع موانعی که در راه رسیدن به توافق نهایی پدید آمده است انعطاف کافی از خود نشان نداده اند. چنین می نماید که امروز احیای برجام اهمیتی را که چند سال پیش برای هر دو طرف داشت از دست داده است. دولت بایدن که زیر نگاه های تند و انتقادی لابی اسرائیل و وابستگان آن در کنگره قرار دارد، به ویژه در این هنگام که آمریکا در آستانۀ انتخابات ریاست جمهوری قرار دارد بایدن نمی خواهد با نشان دادن نرمش در برابر جمهوری اسلامی بهانه ای به دست رقبا و مخالفان سرسخت خود در حزب جمهوریخواه که بدهد. خاصه آن که ترامپ توانسته است همۀ رقبای خود را در رقابت های مقدماتی شکست دهد و بار دیگر به عنوان نامزد حزب جمهوریخواه با بایدن به رقابت برخیزد. با آنکه محکومیت اخیر او به اتهام پرداخت حق السکوت به زنی که ستارۀ فیلم های پورنو (هرزه نمایی) است ممکن است بخت پیروزی او را در انتخابات نوامبر امسال کاهش داده باشد ولی تمامی حزب جمهوریخواه و نزدیک به پنجاه در صد آمریکاییان همچنان پشت سر وی ایستاده اند. جمهوری اسلامی نیز با نزدیک تر شدن هرچه بیشتر به روسیه و چین و رفع برخی ازتنگناهای مبتلا به خود به کمک آن دو کشور در قبال واگذاری امتیازات عظیم به آنها، ظاهرا خود را از نشان دادن هرگونه نرمشی برای رسیدن به توافق هسته ای بی نیاز دیده است. البته چنانچه جو بایدن در انتخابات نوامبر بار دیگر ترامپ را شکست دهد، از آنجا که دغدغۀ انتخاباتی دیگری را نخواهد داشت، در صورت از سر گرفتن مذاکرات توافق هسته ای با ایران ممکن است به گونۀ دیگری عمل کند. جمهوری اسلامی در حال حاضر با کشته شدن ابراهیم رئیسی انتخاباتی زودهنگام برای تعیین جانشین او در پیش دارد. از میان شش نفری که صلاحیت آنها مورد تأیید شورای نگهبان قرار گرفته، همه غیر از یک تن (مسعود پزشکیان) به اردوگاه “اصولگرایان” تعلق دارند. در میان آنها محمد باقر قالیباف و سعیدی جلیلی در گذشته در رقابتهای مربوط به انتخاب رئیس جمهوری شرکت داشته و شکست خورده اند. خامنه ای که همۀ سر نخ ها را در پشت پرده به دست دارد معلوم نیست با چه نقشه ای برای تأیید صلاحیت پزشکیان که در گذشته به عنوان یک نمایندۀ اصلاح طلب از از منتقدان سیاستهای دولت بوده چراغ سبز داده است. پزشکیان که دورۀ تخصص پزشکی را در آمریکا دیده شخص خوشنامی است و می تواند آراء زیادی را به ویژه در میان ترک زبانان هم تبار خود جذب کند. با توجه به این موضوع شاید قصد خامنه ای از گشودن راه برای او تنها گرم کردن تنور سرد انتخابات بوده است. اگر این حدس درست باشد قالیباف یا جلیلی در وهلۀ نهایی سر از صندوق رأی بیرون خواهد آورد. در صورت انتخاب جلیلی که هنگام ریاست جمهوری احمدی نژاد شش سال مسؤل مذاکرات هسته ای با آمریکا بود و با خشک اندیشی خود گفتگو ها را به بن بست کشانید احتمال گشایش در روابط با آمریکا کمتر خواهد بود، ولی قالیباف در مقابسه با او واقع گرایی و انعطاف بیشتری دارد هرچند که به پاک دستی درستکاری معروف نیست. امّا این احتمال را نیز نباید منتفی دانست که خامنه ای با توجه به وزن اندکی که رهبران روسیه و چین علیرغم همۀ امتیازات وگذارشده به او داده اند و بویژه هم صدایی اخیرشان با کشورهای عرب در ارتباط با جزایر سه گانۀ خلیج فارس، بخواهد چهرۀ ملایمتری به آمریکا که تماس پشت پرده با آن ادامه داشته است نشان دهد. درد ضمن رفتار توآم باد بی اعتنایی کامل روسیه و چین را هم بی پاسخ نگذاشته باشد. در این صورت ممکن است سدی در راه انتخاب پزشکیان ایجاد نکند و در این واپسین مرحلۀ عمر شگفتی تازه ای از صندوق شعبدۀ خود بیرون آورد. با این همه، در حال حاضر همه چیز در حوزۀ حدس و گمان قرار دارد. باید تا برگزاری انتخابات ریاست جمهوری و اعلام نتایج آن در آیندۀ نزدیک منتظر بود. این که سیر وقایع در جهتی مخالف با آنچه که گفته شد کاملا وجوددارد.
نگاهی به مسیر تحول روابط ایران و آمریکا از پایان جنگ جهانی دوم تا به امروز
1– از پایان جنگ جهانی تا کودتای بیست و هشت مرداد سی و دو
در سال 1945 با به زانو در آمدن آلمان هیتلری و فروریختن رؤیاهای سلطه جویانۀ یک نژاد برتر بر دیگر تبارهای انسانی و سپس تشکیل سازمان ملل متحد براساس منشوری که در آن حقوق برابر برای همۀ اقوام و ملل گیتی به رسمیت شناخته شده بود، چنین می نمود که نیکی و روشنایی بر بدی و تاریکی به گونه ای قاطع پیروز آمده است و از آن پس نظمی دادگرانه تر در جهان برقرار خواهد شد.
سر برداشتن جنبش های آزادی خواهی و استقلال طلبی در چهار گوشۀ عالم و فرو ریختن دژهای استعمار یکی به دنبال دیگری، شعله های امیدی را که در دل میلیاردها تن انسان برای آغاز روزگاری بهتر سر کشیده بود فروزان تر کرد. در بامدادی که پس از آن جنگ ویرانگر بر دنیا طلوع کرد، جهانیان همچنین افول یک امپراتوری عظیم را که طی دو قرن بنیانگذار و پاسدار اصلی یک نظم بیدادگرانۀ استعماری بود به چشم دیدند. آری، در فردای جنگ جهانی دوم بریتانیای کبیر دیگر یک ابرقدرت جهانی به شمار نمی آمد. در 1948 این امپراتوری آزمند و زیاده طلب به یکی از بزرگترین شکستهای تاریخ خود نیز گردن نهاد. مهاتما گاندی، رهبر بزرگ جنبش استقلال طلبی هند با سلاح خُرد کنندۀ اخلاق و معنویت امپراتوری پیر را که تا چندی پیش نامش در چهار گوشۀ گیتی با وحشتی آمیخته به احترام برده می شد به تسلیمی بی قید و شرط ناگزیر ساخت. از آن پس شیر پیر هولناک به تدریج به شیری بی یال و دم تبدیل شد. جهان خود را در برابر واقعیت های تازه ای می دید. ابرقدرتی جدید و تازه نفس در آن سوی اقیانوس اطلس سر برآورده بود. ابرقدرتی که تا آن زمان پیشینۀ استعمارگری و سلطه جویی نداشت و در واقع موجودیت خود را با پیروزی بر یک قدرت استعماری تثبیت کرده و آن را بر یک نظام دموکراتیک بنیان نهاده بود. این خود برای جهانِ بعد از جنگ می توانست مایۀ خوشدلی و امیدواری باشد و در کشور ما بی شک چنین بود. ایرانیان تا آن زمان از آمریکا نمایندگان دیگری جز میسیونرهای نیک اندیش و فرهیخته مذهبی چون دکتر ساموئل جردن و هوارد باسکرویل، یا کارشناس اقتصادی درست کرداری مانند مورگان شوستر که صمیمانه می خواست ایران از گرداب فقر عقب ماندگی و از سلطۀ روس و انگلیس رهایی یابد ندیده بودند. مورگان شوستر این نیّت خود را در کتاب ارزشمند “اختناق ایران”به روشنی باز نموده است. این کتاب به صورت یکی از آثار ماندگار در ارتباط با کشور ما در آمده و پس از گذشت مدتی نزدیک به یک قرن همچنان در شمار بهترین کتابهایی است که خارجیان در بارۀ ایران نوشته اند. هوارد باسکرویل همان کسی است که در تبریز به صف مشروطه طلبان پیوست و جان خود را به خاطر مبارزه در راه حق و آزادی در ایران فدا کرد. گذشته از اینها، ایرانیان از یاد نبرده بودند که یکسال بعد از پایان جنگ جهانی دوم اولتیماتوم ترومن رئیس جمهوری وقت آمریکا به استالین بود که شوروری را به تخلیۀ شمال غربی کشور از نیروهای اشغالگر خود ناگزیر ساخت.
امّا چنانکه می دانیم، دنیا پس از جنگ جهانی دوم به سرعت به سوی دوقطبی شدن چرخید . فاتحان این جنگ حتی پیش از پایان رسمی آن دنیا را در یالتا به مناطق نفوذ خود تقسیم کردند و هنوز آتش هولناک جنگی که به مرگ چند ده میلیون نفوس انسانی و ویرانی های گسترده و بی سابقه انجامید درست خاموش نشده بود که آتش جنگ دیگری، منتها از نوع سرد آن شعله ور گشت. دنیا به دو اردوگاه متخاصم به رهبری آمریکا و اتحاد شوروی تقسیم شد و دستیابی شوروی به فاصلۀ اندکی بعد از جنگ جهانی به سلاح هسته ای، تعادل وحشت را میان دو حریف برقرار ساخت.
به موازات این تحول، دو اردوگاه به شتاب از آرمان های مندرج در منشور ملل متحد دور شدند. در شوروی استالین با عطش سیری ناپذیر به قدرت فردی و بی اعتنایی مطلق به همۀ آزادی ها و ارزش های انسانی، میلیونها تن مردم را چه روسی و چه غیر روسی، در حوزۀ نظام کمونیستی با توسل به انواع شیوه های خشونت بار و غیر انسانی به دیار مرگ روانه کرد.
در آمریکا نیز به تدریج مطامع گروه های عظیم مالی که در سالهای بعد از جنگ در ساختار دولتها نفوذی فزاینده یافته بودند بر آرمانهای دموکراسی و حقوق بشر چربید. نتیجۀ این دگرگونی نا دلپذیر آن شد که از دهۀ هزار و نهصد و پنجاه به بعد آمریکا با همدستی و راهنمایی کهنه سیاستمداران انگلیسی و یا به ابتکار خود، به خاموش ساختن صدای آزادی در کشورهای آسیا و افریقا و آمریکای لاتین کمر بست. با تداوم یافتن این روند هرگونه مطالبۀ حقوق ملّی و مشارکت در سرنوشت سیاسی در این کشورها به عنوان حرکتی در جهت همدستی و هم صدایی با اردوگاه کمونیسم برای لطمه زدن به منافع جهان سرمایه داری به رهبری آمریکا تلقی شد. در پیگیری چنین سیاستی حکومتگران آمریکا با سود جستن از انواع وسایل که رایج ترین آنها به راه انداختن کودتا توسط عوامل دست نشاندۀ داخلی بود، حکومتهای ملّی و منتخب مردم را سرنگون کردند و به جای آنها عوامل خود فروخته ای را که رشتۀ حیاتشان در دست واشنگتن قرار داشت بر مسند قدرت نشاندند. آنچه در ایران به تحریک و با طراحی انگلستان و مباشرت سازمان اطلاعات مرکزی آمریکا (سیا) انجام گرفت نمونۀ برجسته ای از این روند ضد دموکراتیک و تجاوزکارانه بود. آمریکا که در آغاز زمامداری دکتر مصدق هنوز در ایران از حیثیت سیاسی بزرگی برخوردار بود و به نظر می رسید که مایل به همراهی با آن رهبر ملّی است، از نیمۀ راه بازگشت و سود خود را در همدستی با سیاست موذیانۀ انگلستان که به تازگی بار دیگر زیر هدایت وینستون چرچیل، سیاستمدار کهنه کار قرار گرفته بود تشخیص داد. چرچیل و جانشین او آنتونی ایدن که اقدام مصدق را در ملّی کردن نفت جسارتی نابخشودنی به حریم انگلستان می شمردند و بدون هیچ پرده پوشی هدف نهایی خود را ساقط کردن دولت او قرار دادند. آنها در هیچکدام از مذاکرات متعددی که با دولت مصدق انجام دادند قصد انشایی نداشتند، بلکه هدفشان دفع الوقت و وارد آوردن فشارهای سیاسی و اقتصادی هرچه بیشتر به ایران برای فلج ساختن کامل دولت وقت و واداشتن آن به تسلیمی خفت بار بود. امّا چون از آن راه به مقصود نرسیدند نقشۀ سرنگون ساختن مصدق را با توسل به زور برهنه تنظیم کردند و آمریکا با کمال تأسف حاضر شد عامل اجرای آن نقشۀ شوم باشد.
ایالات متحده با این کار اعتبار بزرگ سیاسی خود را در ایران برای همیشه از دست داد. شاه ایران هم که پس از تردیدهای فراوان به همکاری با کودتاگران تن در داد مشروعیت سلطنت خود را به قمار گذاشت و علیرغم پیروزی ظاهری و بیست و پنج سال خودکامگی بعد از کودتا، در آخر کار نه تنها بازی را به وضع رقت باری باخت، بلکه کشور را نیز به چنگال یک مافیای خون آشام مذهبی انداخت. با وقوع کودتا، سیر کشور ما در مسیر دموکراسی که به رهبری دکتر مصدق به خوبی آغاز یافته بود یکباره متوقف شد. آمریکا به این نیز اکتفا نورزید، بلکه بعد از نشاندن دوبارۀ شاه بر سریر سلطنت در ایجاد سازمانهای سرکوب و خبرچینی، تربیت عملۀ ظلم و خشونت و تحمیل قراردادهای یک جانبۀ سیاسی و اقتصادی بر کشور ما فعالانه دست به کار شد. حاصل نهایی این رویدادها نارضایی همگانی و شعله ور شدن آتش انقلابی بود که به جای آزادی و دموکراسی یک استبداد واپس گرای مذهبی را که در بی اعتنایی به حقوق و آزادی های فردی و خشونت و فساد براستی مایۀ روسفیدی استبداد سلطنتی شد برای ما به ارمغان آورد. انقلابی که نه تنها وضع ایران را زیر و رو کرد بلکه با سپردن قدرت بی مهار به یک فرقۀ واپس گرا و متعصب شیعی، الگوی وسوسه انگیزی در برابر چشم گروه های خشک اندیش سُنّی در در کشور های منطقه برای دست اندازی به قدرت نهاد که به سر برآوردن فرقه های خطرناکی چون القاعده، النصره، داعش، بوکو حرام، الشباب و … انجامید که سالها آرامش و امنیت را در سطح جهانی مختل ساختند.
2– از وقوع کودتا تا بروز انقلاب
شک نیست که بسیاری از نابسامانی ها و تیره روزی های امروز ایران هم از وابستگی کور کورانۀ نظام گذشته به آمریکا و هم از ستیزه جویی و بدگمانی بیمارگونۀ نظام کنونی در برابر آمریکا سرچشمه می گیرند.
در نظام پیشین اتکاء به آمریکا و خوش رقصی برای جلب خشنودی حاکمان واشنگتن تا آنجا پیش رفت که به خدشه دار شدن استقلال سیاسی و اقتصادی کشور و برقراری دوبارۀ حق قضاوت برون مرزی (کاپیتولاسیون یا قضاوت کنسولی) برای یک قدرت خارجی انجامید. گردن نهادن به حق قضاوت کنسولی برای قدرتهای خارجی حاصل شوم قرارداد ترکمانچای بود و تجدید آن در اوایل دهۀ هزار و سیصد و چهل یکی از موجبات عمده ای بود که به انقلاب دامن زدند. خمینی محبوبیت و شهرت خود را بعد از اعتراض به تصویب نیمه پنهانی لایحۀ حقوق برون مرزی برای نظامیان آمریکایی در مجلس شورای ملی و سنا به دست آورد، وگرنه پیش از آن حتی در محافل مذهبی هم کسی او را زیاد تحویل نمی گرفت.
در دوران بعد از انقلاب نیز موضع انعطاف ناپذیر و کینه توزانۀ حاکمیت مذهبی در برابر آمریکا راه را بر گشایش هرگونه مناسبات عادی بر اساس تساوی حقوق و احترام متقابل که لازمۀ حفظ منافع ملّی و جهانی ما و برطرف کنندۀ تنگناهای بی شمار سیاسی و اقتصادی کشور است بست. البته این کینه توزی و انعطاف ناپذیری یک جانبه نبوده و آمریکا نیز در آن سهم بزرگی داشته است. می دانیم که بخش بزرگی از نیروی حاکمۀ ایالات متحده سرسختانه با هرگونه انعطافی در برابر ایران مخالف است و فرصتهای نادری را هم که در این جهت پیش آمده عامدانه به هم زده است. از نمونه های بارز این رفتار بی پاسخ گذاشتن پیشنهاد مذاکره در سال 2003 از سوی دولت خاتمی بود که اندکی پیش از تهاجم آمریکا به عراق به واشنگتن ارائه شد. در آن پیشنهاد تهران آمادگی خود را برای مذاکرۀ همه جانبه با واشنگتن برای رسیدن به یک تفاهم پایدار اعلام داشته بود، ولی نو محافظه کارانی که در آن هنگام بوش پسر را در میان گرفته بودند و نقشۀ حمله به عراق و پس از آن به ایران را می کشیدند مانع دادن هرگونه پاسخی به آن پیشنهاد نا منتظر و بی سابقه شدند. نمونۀ فراموش شدۀ دیگر، اعلام آمادگی از جانب دولت رفسنجانی برای واگذاری یک امتیاز مهم نفتی به شرکت آمریکایی Conoco بود که به وسیلۀ بیل کلینتون رئیس جمهوری وقت آمریکا زیر فشار لابی اسرائیل وتو شد. بنا بر تأیید همۀ صاحبنظران بی طرف، اگر آن کار تحقق می یافت می توانست سرآغازی ای برای مناسبات اقتصادی و بازرگانی گسترده تری میان دو کشور باشد و زمینه ای برای برقراری روابط عادی دیپلماتیک بین آنها فراهم آورد.
ورد
کیفیت متغیر و سکون ناپذیر امور جهان هم موجب ایجاد زمینه برای بهره گیری از فرصتها و هم سبب از دست رفتن موقعیت ها در صورت فقدان هوشیاری، موقع شناسی ودورنگری است. درک اهمیت فرصتها و بهره برداری شایسته از آنها برای تأمین منافع ملّی یکی از خطیر ترین مسؤلیتهای سیاستمداران وزمامداران است. فرصت شناسی شاید یکی از مهمترین عوامل تأثیر گذار در سرنوشت ملتها طی قرون و اعصار بوده و تفاوت و فاصله میان پیشرفتگان و واپس ماندگان را پدید آورده است. در سطح شخصی و فردی نیز ما اهمیتمریکا آمریکا دریافتن فرصت و اقدام به موقع و مناسب را در زندگی خود تجربه کرده ایم و می توانیم پی آمدهای ناگوار فرصت ناشناسی ها و به موقع نجنبیدن های خود را به خوبی به یاد آوریم. اهمیت موضوع هنگامی که پای سرنوشت تمامی یک ملّت و یک کشور در میان باشد میلیونها برابر افزایش می یابد. امّا در کشورهایی چون ایران که زمامداران به ندرت برگزیدۀ مردم و در بند مصالح میهن خود بوده اند، سود صاحبان قدرت همواره بر منافع ملّی تقدم داشته و طبعا راهی که تأمین کنندۀ این منافع باشد کمتر پیموده شده است. نمونه ها چه در کارنامۀ چهل و چند سالۀ نظام امروزین ایران و چه در دوران رژیم پیشین فراوان بوده اند. در این واقعیت که نفوذ همه جانبۀ آمریکا در ارکان سیاست و اقتصاد ایران بعد از کودتای بیست و هشت مرداد سی و دو و حمایت بلند مدت آن از یک رژیم خودکامه و پرفساد خشمی عمیق در لایه های وسیعی از جامعه برانگیخت و به یکی از مهمترین عوامل زمینه ساز انقلاب تبدیل شد تردید نمی توان کرد. اما پس از آنکه ایرانیان به امید دست یافتن به آرمانهای آزادی و دموکراسی و عدالت اجتماعی به پا خاستند و به عمر چنان نظامی پایان دادند انتظار می رفت که رهبران نوخاسته مجدّانه به برآوردن خواستهای مردم کمر بندند، ولی آنان به جای پرداختن به این مهم با شتابی تمام به فرقه گرایی، انحصار طلبی، تعصب ورزی، آزادی کشی، فرهنگ ستیزی و ماجراجویی روی آوردند. با بی پروایی کم نظیری منافع تنگ نظرانۀ شخصی و فرقه ای را برمنافع ملّی مقدم داشتند و در فسادی به مراتب گسترده تر از آنچه که در نظام پیشین رایج بود غوطه ورشدند.
سیاست خارجی یکی از مهمترین ابزارهایی است که نظام های حکومتی برای تأمین منافع کشورهای خود در اختیار دارند. یکی از توقعات عمده ای که بعد از انقلاب از مسؤلان می رفت عملکرد درست و هوشمندانه در ان عرصه و پاسداری از مصالح به غفلت سپرده شدۀ ایران در صحنۀ جهان و از جمله فیصله دادن به مسائل موجود میان ایران و آمریکا بر اساس معیارها معقول بین المللی بود. شک نیست که بعد از انقلاب، ایران دیگر نمی توانست مناسبات خود را با آمریکا بر مبنای الگوهای ییشین تنظیم کند زیرا یکی از هدفهای اصلی انقلاب منسوخ کردن آن الگوها بود. در همان حال وسعت در گیری و اهمیت حضور آمریکا در ایران پیش از انقلاب به گونه ای بود که برای احتراز از هرگونه آسیب عمیق و بلند مدت به منافع ملّی اتخاذ سیاست های سنجیده، واقع بینانه و به دور از هیجانات حاکم بر جوّ انقلابی ضرورتی مبرم داشت. ولی نه تنها چنین نشد، بلکه روابط ما با آمریکا در مسیری سخت خطرناک و زیانبار افتاد. چند ماهی پس از پیروزی انقلاب، هنگامی که دولت بازرگان در محدودۀ سنن رایج دیپلماتیک و موازین پذیرفته شدۀ جهانی برای تنظیم مناسبات جدید با آمریکا با نمایندگان آن کشور وارد تماس شد، انحصار طلبان متظاهر به دینداری که هیچگاه دغدغۀ منافع ملّی را نداشته اند و هم از آغاز نقشۀ به خاک سپردن آرمانهای انقلاب و نشاندن نوع بدتری از استبداد را بر جای استبداد سلطنتی می کشیدند، با بهره برداری مکّارانه از جوّ انقلابی برای عقیم گذاشتن هرگونه حرکتی در جهت عادی سازی روابط میان تهران و واشنگتن مجدّانه دست به کار شدند. آنان که پایان یافتن جوّ بحرانی را به سود خویش نمی یافتند و پایگاه خود را در میان مردم به سرعت رو به فرسایش می دیدند از راه برانگیختن هیاهو و وارد ساختن اتهام مراوده با دشمن به بازرگان و دستیاران وی سرانجام به ترک صحنه مجبورشان ساختند. آنگاه ماجرای فاجعه بار گروگان گیری را به راه انداختند که پی آمدهای زیانبار آن تا به امروز گریبان گیر کشور ما بوده است و از این پس نیز خواهد بود. هرچند شماری از بازیگران آن ماجرا بعدها از مشارکت در آن ابراز ندامت کردند و ظاهرا به صف هواداران “حکومت قانون” و “جامعۀ مدنی” پیوستنند، با این همه هنوز کسانی که اهرمهای واقعی قدرت را با بهره برداری ناروا از دین و توسل به خشونت و حذف بی رحمانۀ دگراندیشان در دست دارند از آن فاجعه به عنوان یک حرکت دوران ساز و “صدّ استکباری” سرسختانه دفاع می کنند و با کمال گستاخی مدعی اند که گروگان گیری برای “حفظ حیثیت انقلاب” و گرم نگه داشتن تنور آن اقدامی ناگزیر بود. امّا اگر معیار داوری منافع ملّی ایران و شأن و موقعیت جهانی آن به عنوان یک کشور بزرگ و دیرسال باشد، گروگان گیری را جز یک حرکت ماجراجویانه و خیانت بار نمی توان ارزیابی کرد. آنچه مسلم است این که به مدد آن حادثه آفرینی خطرناک جماعتی جایگاه خود را بر مسندهای قدرت محکم ساختند و با آنکه مردم از آن پس تاکنون از طریق صندوقهای رأی در همان انتخابات محدود و هدایت شده حکم طرد و انکارشان را به صریحترین لحنی صادر کرده اند، همچنان بر آن مسندهای نشسته و به ادامۀ اعمال تبهکارانۀ خود مشغولند. طرفه این که همان کسانی که هرگونه مذاکره ومراوده را با “شیطان بزرگ” گناهی نابخشودنی می شمردند، در شرایطی خفّت انگیز از دیدگاه منافع ملّی برای گفتگو با نمایندگان آمریکا به الجزیره شتافتند و امضای خود را پای سندی گذاشتند که دست کمی از معاهدۀ شرم آور ترکمانچای نداشَت. دادگاه حل اختلافی که بر اساس همان توافق در لاهه تشکیل شد رأی به پرداخت میلیونها دلار به از کیسۀ ایران به سود شرکتها و شهروندان آمریکایی صادر کرد، ولی دارایی ها مسدود ماندۀ ایران در آمریکا با وجود توافق هسته ای سال 2015 (برجام) هنوز به طور کامل بازگردانده نشده و جنگ افزارهایی که بهای آنها به فرمان شاه پیشاپیش به آمریکا پرداخت شده بود در انبارها در حال پوسیدن اند. رسوایی معروف به “ایران گیت” و دیگر تماسها و بند و بست های پنهان آقایان انقلابی و بسیار متدین با فرستادگان “شیطان بزرگ” را هم کسی یاد نبرده است.
این اشارات از آن رو ضرورت داشت تا نشان داده شود که سیاست خارجی یک کشور باید بر اساس محاسبۀ واقعیتها و امکانات و رعایت منافع ملّی تنظیم و هدایت شود نه بر پایۀ شعارهای هذیان آلود و عوام فریبانه. شور و شعار انقلابی تا پیش از پیروزی انقلاب شاید پسندیده می نمود، ولی اگر هدف حفظ منافع ملّی و تأمین رفاه و بهزیستی مردم باشد، نه انحصار و حفظ قدرت به هر قیمت، کار کشور داری باید بر معیار های متفاوتی استوار باشد.
در هر حال، روابط ایران و آمریکا هم در بُعد سیاسی و هم اقتصادی با وجود دریچه ای که در دوران هشت سالۀ ریاست جمهوری اوباما برای بهبود مناسبات میان دو طرف گشوده شد پس از گذشت بیش از چهار دهه در همان حالت بعد از گروگانگیری منجمد مانده است. امّا طی د دهۀ گذشته، و بویژه در بیست سال اخیر جهان دستخوش دگرگونی های شگرفی بوده است. ابرقدرت شوروی که جهانیان از شنیدن نامش بر خود می لرزیدند یکسره از نقشۀ جغرافیای سیاسی حذف شده، هر چند که پس از هرج و مرج بعد از فروریختن بنای کمونیسم، آقای پوتین در سالهای دراز حکمرانی خود با اقتدار طلبی و مهار دگراندیشان در داخل و پیش گرفتن یک سیاست تعرضی در خارج کوشیده است بخشی از قدرت پیشین شوروی را احیا و بار دیگر جایگاهی برای روسیه به عنوان یکی از بازیگران عمدۀ در صحنۀ بین المللی بگشاید. در بسیاری از کشورهای دیگر بویژه در آمریکای لاتین دژهای خودکامگی فرو ریخته و مردم می توانند سرنوشت خود را با مشارکت سیاسی از طریق انتخابات آزاد و فتوای صندوق های رأی تعیین کنند. افریقای جنوبی که در آن، نظامِ دوزخی آپارتاید اکثریت مردم کشور را برای سالیانی دراز از شأن انسانی ساقط کرده بود در پرتو پایداری و روشن اندیشی یک رهبر بزرگ سیاسی به نعمت آزادی و دموکراسی دست یافته است. این همان نوعِ رهبری بود که از آقای خمینی با توجه به وعده های فریبنده ای که پیش از قبضۀ قدرت می داد انتظار می رفت. ولی او نشان داد که از خمیرۀ کاملا متفاوتی است و با فکر آشتی ملّی و تحقق بخشیدن به آرمانهایی که مردم به خاطر آن انقلاب کردند به اندازۀ چندین سال نوری فاصله دارد
علیرغم همۀ تحولاتی که به به آنها اشاره رفت، در ایران استبداد مذهبی همچنان با قوت بر جای خود باقی است و نهادهای غیر منتخب مانند شورای نگهبان، سپاه پاسداران، نیروی بسیج و عناصر وابسته به اطلاعات موازی عرصه را نه تنها بر اهل قلم و اندیشه بلکه همچنین بر مردم عادی، هرچه بیشتر تنگ کرده اند. امنیت قضایی در کشور با صدور احکام بی منطق و نامتناسب با جرایم انتسابی به وسیلۀ کسانی که صرفاً به دلیل سرسپردگی کامل به دستگاه قدرت و بی پروایی در زیر پا نهادن ابتدایی ترین اصول عدالت و انسانیت به شغل قضا گماشته شده اند، یکباره از میان برخاسته است. با این همه مردم در همان محدودۀ تنگ انتخابات دو درجه ای و نظارت شده که هر چهار سال یکبار تنورش گرم می شود کوشیده اند پیام مخالفت خود را با آنچه که در کشورشان می گذرد به گوشها برسانند و آرائشان را به نام نامزدهای گذشته از سدّ شورای نگهبان که کمتر مطلوب دستگاه رهبری هستند به صندوقها بریزند. انتخاب محمّد خاتمی در سالهای 1376 و 1380 و و گزینش حسن روحانی در 1392 به ریاست جمهوری نمونۀ بارز این حرکت آگاهانه از سوی مردم بوده است. همین واقعیت بود که دستگاه قدرت را ناگزیر ساخت تا با مداخلۀ آشکار در انتخابات ریاست جمهوری 1384 برای بیرون آوردن نام احمدی نژاد از صندوقهای رأی واکنش نشان دهد. سپس در انتخابات 1388 به منظور تضمین دور دوم ریاست برای همان شخص علیرغم همۀ زیانهایی که از چهارسال اول تصدی او به بار آمده بود به تقلب فاحش و آشکار در انتخابات مبادرت ورزد. امّا این کار با به راه افتادن جنبش سبز و اعتراضات گسترده در سراسر کشور و سرکوب و کشتار وحشیانه ای که در پی داشت برای رژیم هزینۀ سنگینی به بار آورد. به همین دلیل در انتخابات 1392 تصمیم گرفته شد از چنین مداخله ای پرهیز به عمل آید و به نتایج صندوقهای رأی پس از گذشتن نامزدها از غربال تنگ شورای نگهبان با وجود شکست مفتضحانۀ سوگلی های رهبری، با اکراه پذیرفته شود. امّا خامنه ای از نقشه های شیطانی دیرینش برای گماشتن سرسپردگان کامل خود بر همۀ نهادهای اجرایی دست نکشیده بود. چون در انتخابات ریاست جمهوری 1400 حتی کسی نظیر علی لاریجانی که در سالهای بعداز انقلاب یکی مهمترین مهره های استبداد مذهبی حاکم بوده است رد صلاحیت شد تا اطمینان حاصل شود که ابراهیم رئیسی، یکی از سه عامل کشتار بزرگ چند هزار نفری سال 1367 که در انتخابات 1396 از روحانی شکست خورده بود این بار سر از صندوق به در خواهد آورد. صلاحیت علی لاریجانی که پس از کشته شدن رئیسی و همراهان او در حادثۀ سقوط هلیکوپتر به عنوان نامزد در انتخاباتی که برای تعیین جانشین رئیسی در پیش است احتمالا از بیم این که آراء قالیباف یا جلیلی دو نامزد مورد پشتیبانی “اصولگرایان” به خود جذب کند یک بار دیگر رد شد. این خود قرینۀ دیگری بود که نشان لاریجانی ها برای همیشه از چشم رهبر افتاده اند. رد صلاحیت احمدی نژاد از مقولۀ دیگری است خارجئ از موضوع این مقاله است.
3– برنامۀ هسته ای ایران و تاثیرگذاری آن بر روابط دو کشور
نگاهی به سابقه– نخستین گام برای پیگیری یک برنامۀ هسته ای در ایران در 14 اسفند ماه 1335 از طریق امضای یک پیمان یازده ماده ای با ایالات متحده به منظور بهره گیری غیر نظامی از نیروی هسته ای برداشته شد. سال بعدازآنن ایران به آژانس بین المللی انرژی اتمی (IAEA) پیوست و در همان سال آمریکا یک رآکتور اتمی کوچک برای کارهای پژوهشی به ایران هدیه داد. در 1345 ایران کنوانسیون آژانس بین المللی انرژی اتمی را امضاء کرد. در همان سال بود که آمریکا یک رآکتور اتمی پنج مگاواتی برای نصب در دانشگاه تهران به ایران فروخت. در 1347 ایران به پیمان منع گسترش آزمایش های هسته ای ( ( (NPT) ملحق شد و آن پیمان در سال 1350 به تصویب مجلس شورای ملّی و سنا رسید. در 1353 سازمان انرژی اتمی ایران تأسیس شد و ایجاد چهار نیروگاه هسته ای را در بوشهر و دارخوین و نصب تجهیزات نمک زدایی از آب دریا در بوشهر را در سرلوحۀ برنامۀ خود قرار داد. قرار بر این شد که چهار نیروگاه دیگر هم در اصفهان و استان مرکزی ساخته شوند و در این جهت گفتگوهایی با شرکتهای فرانسوی و آلمانی و آمریکایی آغاز شد. به دنبال این مقدمات در همان سال 1353 قرارداد احداث دو رآکتور آب سنگین در بوشهر با شرکت آلمانی زیمنس به امضاء رسید که از اهمیت بسزایی برخوردار بود و بزرگترین طرح ایجاد نیروگاه های هسته ای که تا آن زمان وجود داشت به شمار می رفت. به فاصلۀ اندکی از امضای این قرارداد بیش از دو هزار مهندس و کارشناس آلمانی اجرای طرح را زیر نظر شرکت آلمانی کرافتورک یونیون آغاز کردند. قرار بود این طرح عظیم و بی سابقه تا 1980 تکمیل شود که وقوع انقلاب در ایران این برنامه را مانند بسیاری از برنامه های در دست اجرای دیگر متوقف ساخت.
در 1354 دولت آمریکا بر اساس مصوبۀ کنگره اجازه یافت که با ایران وارد معاملات تجاری هسته ای شود و در پی آن قراردادی به ارزش شش میلیارد دلار برای خرید فن آوری و تجهیزات هسته ای میان دو طرف به امضاء رسید. اهمیت دستیابی به فن آوری هسته ای برای شاه تا آن حد بود که ایران در همان سال ده درصد سهام “یورودیف” یک کنسرسیوم اروپایی غنی سای اورانیوم را با دو میلیارد دلار سرمایه گذاری خریداری کرد. در 1355 نیز قرارداد محرمانه ای برای خرید برخی مواد و تجهیزات هسته ای با افریقای جنوبی امضاء شد. گفته می شود که شاه فکر دستیابی به سلاح هسته ای را نیز در سر داشت و در این زمینه مذاکرات کاملا محرمانه ای برای کمک گرفتن از اسرائیل در جریان بود.
در آغاز استقرار جمهوری اسلامی در ایران حاکمان نوخاسته رژیم پیشین را به خاطر پیگیری برنامۀ هسته ای به شدّت مورد انتقاد قرار دادند و برنامه را متوقف ساختندن را موقف ساختند ولی به زودی به اشتباه خود و سودمندی چنان برنامه ای برای حفظ قدرتشان پی بردند. آنها متوجه این نکته شدند که دستیابی به توانایی بالقوه برای ساخت یک سلاح هسته ای برایشان در برابر حملات خارجی مصونیت ایجاد می کند و از آن پس با جدیت درصدد از سر گرفتن کار در نیروگاه متروک ماندۀ بوشهر برآمدند. اما شرکتهای آلمانی زیر فشار آمریکا که در این هنگام دیگر مناسباتش با جمهوری اسلامی خصمانه و بحرانی شده بود از ورود مجدد به این برنامه خودداری ورزیدند و جمهوری اسلامی ناگزیر دست نیاز به سوی اتحاد شوروی دراز کرد و حاکمان مسکو نیز فرصت را برای پرکردن جای خالی شدۀ یکی از کشورهای عمدۀ غربی در ایران مغتنم شمردند. براساس پیمانی که میان دو طرف به امضاء رسید قرار بود نیروگاه به صورت تکمیل شده ظرف چند سال به ایران تحویل داده شود، ولی روسها به بهانه های گوناگون کار خود را کش دادند و از این بابت هزینه های بسیار هنگفتی بر ایران تحمیل کردند. کوتاه سخن آنکه طرح زودتر از سال 2012 یعنی با صرف زمان و هزینه ای چند برابر آنچه در که آغاز مورد توافق قرار گرفته بود به صورت نهایی تکمیل و به ایران تحویل شد.
در این میان کوششهای همه جانبه ای از سوی سران جمهوری اسلامی به منظور فراهم ساختن تجهیزات غنی سازی اورانیوم که گام نخست برای دستیابی به یک سلاح هسته ای است آغاز شد ولی با وجود تحریم های سنگین آمریکا چاره ای جز روی آوردن به بازار سیاه نداشتند. پس از آن که پاکستان در 28 مارس 1998 به نخستین آزمایش موفقیت آمیز اتمی خود دست زد و رسما در شمار کشورهای دارندۀ سلاح هسته ای در آمد، توجه سران جمهوری اسلامی برای دستیابی به تجهیزات اتمی مورد نیاز یکباره متوجه اسلام آباد شد، بویژه آنکه عبدالقدیر خان، پدر بمب اتمی پاکستان دانش هسته ای خود را به معرض حراج گذاشته بود. چنین بود که آنها توانستند به نخستین دستگاه های سانتریفیوژ برای غنی سازی اورانیوم دست یابند و با سرمایه گذاری عظیمی که روی این کار شد تعداد سانتریفیوژها و کیفیت کار آنها بسرعت بالا رفت. البته این اقدام در خفای کامل انجام گرفت و به موازات آن ایران احداث تأسیسات هسته ای زیرزمینی را در نطنز و فردو در نزدیکی قم آغاز کرد. سازمان مجاهدین خلق در سال 2002 از وجود چنین تأسیساتی پرده برگرفت و این خبر برای آمریکا و جهان غرب بسیار مهم و سخت نگران کننده بود. به دنبال این افشاگری بود که محمد خاتمی رئیس جمهوری وقت ناگزیر شد رسما توانایی ایران را در ارتباط با چرخۀ سوخت هسته ای اعلام دارد. از آن پس تنش در روابط ایران و آمریکا به چند برابر افزایش یافت و احتمال حملۀ نظامی از سوی آمریکا و اسرائیل به ایران برای نابود ساختن توانایی های هسته ای کشور به شدت قوت گرفت.
4– چگونگی روابط دو کشور در دوران ریاست جمهوری اوباما
انتخابات ریاست جمهوری 2008 در آمریکا به پیروزی باراک اوباما، مرد سیاه پوست تحصیل کرده و هوشمندی که تازه به صحنۀ سیاست کشور راه یافته بود انجامید و او در همان حال که از آغاز راه یافتنش به کاخ سفید دست دوستی به سوی ایران دراز کرد و هر سال به مناسبت نوروز پیامهای گرمی برای ایرانیان فرستاد، توانست یک اجماع بین المللی برای برقراری تحریم های هرچه گسترده تر علیه ایران، بویژه بر دو شریان حیاتی نفت و بانکداری سازمان دهد که کشور را با سرعت به یک فلج کامل اقتصاد نزدیک ساخت. در این میان انتخابات ریاست جمهوری 1392 در ایران به شکست قاطع تندروان که مذاکرات چندین سالۀ هسته ای با آمریکا و دیگر اعضای دائمی شورای امنیت را به بن بست کشانده بودند و انتخاب حسن روحانی که مدافع تعامل با جهان و خارج ساختن ایران از انزوا، دست کم در عرصۀ اقتصادی بود، انجامید. چنین بود که راه برای از سر گرفتن گفتگوها با هدف رفع تحریمهای کمرشکن و نفس گیر که چرخ اقتصاد کشور را از حرکت باز داشته بود هموار شد. ناگفته نماند که ایران در زمان تصدی محمد خاتمی نرمش زیادی در گفتگوهای هسته ای با سه کشور غربی نشان داده و به پذیرفتن پروتکل الحاقی که بازرسی سرزدۀ کارشناسان آژانس بین المللی انرژی اتمی را از تأسیسات هسته ای کشور اجازه می داد گردن نهاده بود. امّا طرفهای غربی در آن زمان به این مقدار راضی نشدند و در فکر به زانو درآوردن کامل ایران بودند که نتایج معکوسی به بار آورد و به قدرت یافتن تندروان و در جا زدن مذاکرات انجامید.نها انجامید انتصاب محمد ظریف، دیپلمات نرم خو و کارکشته ای که ده سال در سمت نمایندۀ ایران در سازمان ملل متحد کار کرده و با امریکا و روحیۀ آمریکاییان به خوبی آشنا بود به سمت وزیر امور خارجه و سپردن ریاست هیئت مذاکره کنندۀ ایرانی به او نشانۀ دلگرم کننده ای از احتمال نتیجه بخش شدن گفتگوها تلقی گردید. از سوی دیگر، به رهبر جمهوری اسلامی که با روش آشتی ناپذیر و شعارهای خصمانۀ ضد آمریکایی تا آن زمان راه را هرگونه مذاکرۀ جدّی با آمریکا و شرکای آن سد کرده بود فهمانده شد که کشور از نظر اقتصادی به بن بست کامل نزدیک شده و هیچ راه دیگری جز واگذاری یک رشته امتیازات و کنار آمدن با “شیطان بزرگ” در پروندۀ اتمی وجود ندارد. در چنین فضایی بود که در نوامبر 2013 گفتگوهای هسته ای با روحیۀ سازش از جانب ایران آغاز شد و پس از بیست دو ماه مذاکرۀ پیگیر و نشست ها متعدد در پاریس و ژنو و لوزان و وین میان نمایندگان ایران از یک سو و پنج عضو دائمی سازمان ملل متحد به اضافۀ آلمان از سوی دیگر، سرانجام در ژوئیۀ 2015 به یک توافق نهایی زیر عنوان “برنامۀ جامع اقدام مشترک” یا “برجام” انجامید که حاصل عمدۀ آن رفع تدریجی تحریم های بین المللی خرد کننده علیه ایران و گشوده شدن راه برای پیوستن دوبارۀ کشور به اقتصاد جهانی در ازاء چشم پوشیدن جمهوری اسلامی از بلند پروازی هسته ای خود بود. این بلند پروازی متوهمانه و سردادن شعارهایی مانند “انرژی هسته ای حق مسلم ماست” طی چندین سال به بهای میلیاردها دلار هزینۀ مالی و انزوای اقتصادی و سیاسی کشور در جهان تمام شده بود .
5- فضای روابط میان دو کشور بعد از برجام
ایران و آمریکا هر دو به برجام امید زیادی بسته بودند. دولت روحانی که گفتگوهای برجام را با سرسختی و مداومت دنبال کرد و به نتیجه رساند این امیدواری را داشت که بعد از توفیق در این کار در صحنۀ سیاست داخلی دست بالا را پیدا کند و دهان رقیبان قدرت را که در دوران طولانی مذاکرات از هیچگونه کارشکنی و تبلیغات منفی برای ناکام گذاشتن گفتگوها دریغ نورزیده بودند برای همیشه ببندد و پیروزی خود را در انتخابات بعدی ریاست جمهوری تضمین کند. دولت اوبا نیز این امید را در دل می پرورد که ایران با برداشته شدن بختک تحریم ها از سرآن و پذیرفته شدن دوباره به عنوان یک عضو تمام عیار جامعۀ جهانی روش خصمانۀ اش را در قبال آمریکا تعدیل کند و نفوذ خود را در نقاطی مانند عراق و افغانستان و سوریه و یمن به قصد همکاری با واشنگتن به کار بندد. امّا بزودی معلوم شد که این امیدواری سخت بی پایه بوده است. خامنه ای با آن که خود حتی پیش از روی کار آمدن دولت روحانی تماسهایی از طریق عمان با آمریکا در ارتباط با پروندۀ هسته ای برقرار ساخته بود و در جریان بیست و دوماهۀ مذاکرات از پشت پرده بر همه چیز نظارت داشت، به محض امضای توافق و حصول اطمینان از پایان یافتن تحریم های اقتصادی فلج کنندۀ بین المللی با سرعت هرچه تمام رفتار خصمانه و انتقادهای تند همیشگی خود را نسبت به آمریکا از سر گرفت و به گروه های شکست خورده و تلخکام هوادار خود در میان “اصولگرایان” برای حملات شدید به توافق و ادعای این که هیچ نتیجۀ ملموسی از آن برای گشایش تنگناهای اقتصادی حاصل نشده است، چراغ سبز داد. باید دانست که توافق هسته ای منحصراً رفع تحریم های بین المللی را که از طریق صدور قطعنامه های شورای امنیت، همان قطعنامه هایی کهقای احمدی نژاد آنها را ورق پاره می نامید، برقرار شده بود تضمین می کرد و تحریم هایی را که آمریکا خود به طور یکجانبه برقرار ساخته بود شامل نمی شد. در نتیجه بانکها و محافل مالی بین المللی برای مصون ماندن از مجازاتهای اقتصادی آمریکا در برقراری رابطه با بانکهای ایرانی جانب احتیاط را نگه داشتند و شتاب چندانی برای این کار نشان ندادند. گذشته از آن توافق هسته ای بعد از سالهای دراز تحریم و محروم ماندن ایران از ارتباط با کانون های مالی بین المللی نمی توانست یک شبه آثار عملی خود را آشکار کند و به زمان نیاز داشت. امّا خامنه ای و پیرامونیان او که از قوت گرفتن اصلاح طلبان و میانه روها در صحنۀ سیاست داخلی سخت نگران بودند و به هیچ روی نمی خواستند آنها در انتخابات ریاست جمهوری پیش رو موضع نیرومندی پیدا کنند بهترین بهانه را به دست آورده بودند. چنین شد که دولت و هیئت مذاکره کننده از هر سو آماج حملات کوبنده قرار گرفتند ماج آماج انتقادهای کوبنده شدند و از جمله به عدم توجه به تعلیمات رهبر و شتابزدگی در واگذاری امتیازات بیش از حد به طرف مقابل متهم گردیدند. به هر حال، انتظار حسن نیت از آمریکا و اقدام از جانب واشنگتن در جهت برداشتن تحریم های یک جانبۀ خود یا تشویق نهادهای مالی بین المللی به تسریع در برقراری روابط با ایران، در صورتی می توانست منطقی و موجه جلوه کند که جمهوری اسلامی بعد از برجام رفتار دوستانه تری در قبال آمریکا پیش می گرفت و به شعارهای مصروعانه علیه آمریکا دست کم تا مدتی پایان می داد، ولی نه تنها چنین نکرد بلکه با شدت هرچه تمام تر به روش خصمانۀ همیشگی بازگشت. عامل دیگری که دولت اوباما را از شتاب برای برداشتن گامهای مؤثر در سرعت بخشیدن به آثار مترتب بر توافق هسته ای باز می داشت به جریان افتادن مبارزات انتخابات ریاست جمهوری آمریکا بود. در حالی که همۀ نامزدهای حزب جمهوریخواه و بویژه دونالد ترامپ هر روز هم آواز و هماهنگ با نتانیاهو نخست وزیر اسرائیل اوباما را به امضای یک توافق بسیار بد با ایران و واگذاری امتیازهای زیانبار به حکومت ملّایان متهم می کردند، باراک اوباما ناچار بود در تسهیل کار برای ایران راه احتیاط بپوید و بهانۀ بیشَتری به دست جمهوری خواهان برای کوبیدن هیلری کلینتون، نامزد حزب دموکرات ندهد. البته در یک ارزیابی منصفانه می توان گفت که تا آن هنگام و بخش عمدۀ تحریم های بین المللی علیه ایران برداشته شده و مقادیر شایان توجهی از دارایی های مسدود شده نیز به کشور بازگشته و به طور کلی راه مراودات بازرگانی در سطح جهانی بر روی کشور گشوده شده بود که دستاورد کمی نبود و بدون چنین گشایشی فلج کامل اقتصادی کشور و پی آمدهای مصیبت بار آن تقریبا قطعی بود.
در هر حال توافق هسته ای که در انگلیسی به Joint Comprehensive Plan of Action معروف است و در فارسی به نام “برجام” از آن یاد شود می توانست به تدریج زمینۀ بیرون آمدن ایران را از انزوا و پیوستن آن به جامعۀ بین المللی فراهم سازد. این به راستی گام بزرگی به سود منافع واقعی ایران و برخوردارشدن آن از مزایای بیشمار اقتصادی و فن آوری بود و می توانست بهبود زندگی مردم و برداشتن تنگناهای معیشتی آنها را در پی داشته باشد. ولی بخت با ایران یاری نکرد. در انتخابات ریاست جمهوری آمریکا در 2016، دونالد ترامپ، چهرۀ غوغایی و عوام فریب مشهور رقیب دموکرات خود را شکست داد و یکی از نخستین اقدامات او پس از راه یافتن به کاح سفید ابطال یک جانبۀ برجام و برقرای دوبارۀ تحریم های اقتصادی در بارۀ ایران به منظور ارضای اسرائیل و جلب کمک مالی میلیاردر های یهودی بود. این اقدام سبب شد که خامنه ای با شدّتی بیشتر از گذشته با آمریکا به ستیزه جویی برخیزد و با امضای توافق های سرّی بیست و پنج ساله و بیست ساله به ترتیب با چین و روسیه و دادن امتیازات یک جانبه به آنها برای بهره برداری از منابع رو و زیر زمین ایران، خود را در تضاد آشکار با شعار معروف “نه شرقی نه غربی ” جمهوری اسلامی، به دامان آن دو قدرت آزمند غیر دموکراتیک بیندازد.
6– افق آیندۀ روابط واشنگتن و تهران
اگر در نوامبر 2016 همانگونه که اکثریت قاطع صاحبنظران سیاسی انتظار داشتند هیلری کلینتون در انتخابات ریاست جمهوری آمریکا برنده می شد، با تداوم میراث سیاسی باراک اوباما ارزیابی نسبتا خوشبینانه ای از آیندۀ روابط ایران و آمریکا امکان پذیر بود. ولی پس از پیروزی غیر منتظر دونالد ترامپ و شعارهای خصمانۀ او علیه حکومتگران ایران چه در جریان مبارزات انتخاباتی و چه بعد از راه یافتنش به کاخ سفید، همانگونه که انتظار می رفت دریجۀ ای که برای مدتی کوتاه هنگام تصدی باراک آوباما در جهت بهبود روابط دو کشور گشوده شد به سرعت بسته شد. ترامپ توافق برجام را با آنکه یک ماهیت بین المللی داشت به طور یکجانبه لغو و تحریم های اقتصادی گذشته را در بارۀ ایران دوباره احیا کرد. سخنانی که رکس تیلرسُن، نخستین وزیر امورخارجۀ دونالد ترامپ در 19 آوریل 2017 طی یک مصاحبۀ مطبوعاتی در ارتباط با ایران بر زبان راند لحنی کاملا خشک و هشدار دهنده داشت. او در این سخنان اتهامات چندگانه ای را علیه جمهوری اسلامی، شامل مداخلات ناروا و پشتیبانی فعالانه از تروریسم در چندین کشور منطقه و تلاش برای آسیب رساندن به اسراییل متوجه جمهوری اسلامی ساخت و تأکید کرد که دولت متبوع او در برابر این رفتار واکنش مناسب نشان خواهد داد. وی گفت که توافق هسته ای تنها به یکی از فعالیتهای خطرناک رژیم مستقر در تهران پرداخته، در حالی که فعالیتهای دیگر آن نیز به همان اندازه برای صلح آرامش جهانی خطرناک اند و باید جلو آنها را گرفت. این در واقع پیام شخص ترامپ به جمهوری اسلامی بود. تیلرسُن خود پس از چندی با ترامپ به سبب راه و روش غیر متعارف او اختلاف پیدا کرد و حتی در یک محفل خصوصی او را “احمق” خواند. این گفته از ترامپ پنهان نماند. او در ماه مارس 2018 تیلرسُن را برکنار کرد و مارک پمپئو، نمایندۀ پیشین کنگره و یکی از دست راستی ترین چهره های حزب جمهوریخواه را که پس از پیروزی در انتخابات به ریاست سازمان سیا گماشته بود به جای وی به عنوان وزیر امور خارجه برگزید. در ماه های آغازین 2017 با وجود تهدیدهای ترامپ هنوز شماری از ناظران آگاه خروج آمریکا را از توافق برجام که در واقع یک معاهدۀ بین المللی بود غیرمحتمل می دانستند، گرچه بر قراری یک رشته تحریم های غیر هسته ای دیگر را از سوی آمریکا علیه ایران پیش بینی می کردند. ولی آنچه در عمل روی داد از بدبینانه ترین پیش بینی های ناظران نیز فراتر رفت. دونالد ترامپ سرانجام در 18 ماه می 2018 خروج یک جانبۀ آمریکا را از برجام اعلام داشت و تصمیم خود را دایر تحمیل سخت ترین تحریم های ممکن در مورد ایران به آگاهی جهانیان رسانید. این تحریم ها که دربقیۀ دوران تصدی او با شدّت هرچه تمام تر دنبال شد آسیب های سنگینی به اقتصاد کشور رسانید. فروش نفت به پایین ترین میزانی که تا آن زمان سابقه نداشت تنزّل یافت. اکثریت بزرگ کشورهای طرف معامله با ایران، حتی چین، از بیم تحریم های آمریکا به وارد کردن نفت و دیگر کالاها از ایران برای مدتی دادند و یا واردات خود را از ایران را به طرز چشمگیری کاستند. پی آمد این سیاست برای اقتصاد ایران فاجعه بار بود. پول کشور در این مدت نیمی از ارزش خود را از دست داد. بهای کالاهای اولیۀ مورد نیاز مردم با شتاب بالا رفت و بیش از پنجاه درصد مردم به زیر خط فقر افتادند. هر چند که خصومت ترامپ به ظاهر متوجه حکومتگران مذهبی ایران و نظام زیر سلطۀ آنان بود ولی یکایک ایرانیان به عنوان مردمی که تنها گناهشان زیستن در کشوری با چنین حاکمیتی است از آن به شدت زیان دیدند.
در در جریان انتخابات ریاست جمهوری آمریکا در 2020 ، یکی از وعده های جو بایدن که به عنوان نامزد حزب دموکرات در برابر ترامپ وارد میدان رقابت شد، احیای دوبارۀ توافق هسته ای با ایران بود. ولی در تاریخ نگارش این سطور(12 ژوئن 2024) که نزدیک به چهار سال از اقامت بایدن در کاخ سفید می گذرد، نه تنها این وعده عملی نشده بلکه امید چندان زیادی هم به به تحقق آن وجود ندارد.
دو عامل مهم را می توان در این امر دخیل دانست. یکی از آن دو جو حاکم بر صحنۀ سیاست آمریکا و ترکیب کنگرۀ این کشور است که دست رئیس جمهوری را در اقدام قاطع برای تعامل با حکومتی نظیر جمهوری اسلامی و دادن هرگونه امتیازی که موجب تقویت دست چنین نظامی در یک منطقۀ حساس و با اهمیت جهان شود می بندد. عامل دیگر ادامۀ رفتار و سیاستهای ضد آمریکایی جمهوری اسلامی و کوشش آن در گسترش نفوذ خود در عراق و یمن و سوریه و لبنان و کمک های آن به حماس در غزه است. در سه سالی که از ریاست جمهوری بایدن می گذزد دو طرف در چندین دور مذاکره با یکدیگر شرکت داشته اند و در مراحلی هم به توافق نزدیک شده اند، ولی هیچیک برای رفع موانعی که در راه رسیدن به توافق نهایی پدید آمده است انعطاف کافی از خود نشان نداده اند. چنین می نماید که امروز احیای برجام اهمیتی را که چند سال پیش برای هر دو طرف داشت از دست داده است. دولت بایدن که زیر نگاه های تند و انتقادی لابی اسرائیل و وابستگان آن در کنگره قرار دارد، به ویژه در این هنگام که آمریکا در آستانۀ انتخابات ریاست جمهوری قرار دارد بایدن نمی خواهد با نشان دادن نرمش در برابر جمهوری اسلامی بهانه ای به دست رقبا و مخالفان سرسخت خود در حزب جمهوریخواه که بدهد. خاصه آن که ترامپ توانسته است همۀ رقبای خود را در رقابت های مقدماتی شکست دهد و بار دیگر به عنوان نامزد حزب جمهوریخواه با بایدن به رقابت برخیزد. با آنکه محکومیت اخیر او به اتهام پرداخت حق السکوت به زنی که ستارۀ فیلم های پورنو (هرزه نمایی) است ممکن است بخت پیروزی او را در انتخابات نوامبر امسال کاهش داده باشد ولی تمامی حزب جمهوریخواه و نزدیک به پنجاه در صد آمریکاییان همچنان پشت سر وی ایستاده اند. جمهوری اسلامی نیز با نزدیک تر شدن هرچه بیشتر به روسیه و چین و رفع برخی ازتنگناهای مبتلا به خود به کمک آن دو کشور در قبال واگذاری امتیازات عظیم به آنها، ظاهرا خود را از نشان دادن هرگونه نرمشی برای رسیدن به توافق هسته ای بی نیاز دیده است. البته چنانچه جو بایدن در انتخابات نوامبر بار دیگر ترامپ را شکست دهد، از آنجا که دغدغۀ انتخاباتی دیگری را نخواهد داشت، در صورت از سر گرفتن مذاکرات توافق هسته ای با ایران ممکن است به گونۀ دیگری عمل کند. جمهوری اسلامی در حال حاضر با کشته شدن ابراهیم رئیسی انتخاباتی زودهنگام برای تعیین جانشین او در پیش دارد. از میان شش نفری که صلاحیت آنها مورد تأیید شورای نگهبان قرار گرفته، همه غیر از یک تن (مسعود پزشکیان) به اردوگاه “اصولگرایان” تعلق دارند. در میان آنها محمد باقر قالیباف و سعیدی جلیلی در گذشته در رقابتهای مربوط به انتخاب رئیس جمهوری شرکت داشته و شکست خورده اند. خامنه ای که همۀ سر نخ ها را در پشت پرده به دست دارد معلوم نیست با چه نقشه ای برای تأیید صلاحیت پزشکیان که در گذشته به عنوان یک نمایندۀ اصلاح طلب از از منتقدان سیاستهای دولت بوده چراغ سبز داده است. پزشکیان که دورۀ تخصص پزشکی را در آمریکا دیده شخص خوشنامی است و می تواند آراء زیادی را به ویژه در میان ترک زبانان هم تبار خود جذب کند. با توجه به این موضوع شاید قصد خامنه ای از گشودن راه برای او تنها گرم کردن تنور سرد انتخابات بوده است. اگر این حدس درست باشد قالیباف یا جلیلی در وهلۀ نهایی سر از صندوق رأی بیرون خواهد آورد. در صورت انتخاب جلیلی که هنگام ریاست جمهوری احمدی نژاد شش سال مسؤل مذاکرات هسته ای با آمریکا بود و با خشک اندیشی خود گفتگو ها را به بن بست کشانید احتمال گشایش در روابط با آمریکا کمتر خواهد بود، ولی قالیباف در مقابسه با او واقع گرایی و انعطاف بیشتری دارد هرچند که به پاک دستی درستکاری معروف نیست. امّا این احتمال را نیز نباید منتفی دانست که خامنه ای با توجه به وزن اندکی که رهبران روسیه و چین علیرغم همۀ امتیازات وگذارشده به او داده اند و بویژه هم صدایی اخیرشان با کشورهای عرب در ارتباط با جزایر سه گانۀ خلیج فارس، بخواهد چهرۀ ملایمتری به آمریکا که تماس پشت پرده با آن ادامه داشته است نشان دهد. درد ضمن رفتار توآم باد بی اعتنایی کامل روسیه و چین را هم بی پاسخ نگذاشته باشد. در این صورت ممکن است سدی در راه انتخاب پزشکیان ایجاد نکند و در این واپسین مرحلۀ عمر شگفتی تازه ای از صندوق شعبدۀ خود بیرون آورد. با این همه، در حال حاضر همه چیز در حوزۀ حدس و گمان قرار دارد. باید تا برگزاری انتخابات ریاست جمهوری و اعلام نتایج آن در آیندۀ نزدیک منتظر بود. این که سیر وقایع در جهتی مخالف با آنچه که گفته شد کاملا وجوددارد.
اردشیر لطفعلیان
اردشیر لطفعلیان
نگاهی به مسیر تحول روابط ایران و آمریکا از پایان جنگ جهانی دوم تا به امروز
1– از پایان جنگ جهانی تا کودتای بیست و هشت مرداد سی و دو
در سال 1945 با به زانو در آمدن آلمان هیتلری و فروریختن رؤیاهای سلطه جویانۀ یک نژاد برتر بر دیگر تبارهای انسانی و سپس تشکیل سازمان ملل متحد براساس منشوری که در آن حقوق برابر برای همۀ اقوام و ملل گیتی به رسمیت شناخته شده بود، چنین می نمود که نیکی و روشنایی بر بدی و تاریکی به گونه ای قاطع پیروز آمده است و از آن پس نظمی دادگرانه تر در جهان برقرار خواهد شد.
سر برداشتن جنبش های آزادی خواهی و استقلال طلبی در چهار گوشۀ عالم و فرو ریختن دژهای استعمار یکی به دنبال دیگری، شعله های امیدی را که در دل میلیاردها تن انسان برای آغاز روزگاری بهتر سر کشیده بود فروزان تر کرد. در بامدادی که پس از آن جنگ ویرانگر بر دنیا طلوع کرد، جهانیان همچنین افول یک امپراتوری عظیم را که طی دو قرن بنیانگذار و پاسدار اصلی یک نظم بیدادگرانۀ استعماری بود به چشم دیدند. آری، در فردای جنگ جهانی دوم بریتانیای کبیر دیگر یک ابرقدرت جهانی به شمار نمی آمد. در 1948 این امپراتوری آزمند و زیاده طلب به یکی از بزرگترین شکستهای تاریخ خود نیز گردن نهاد. مهاتما گاندی، رهبر بزرگ جنبش استقلال طلبی هند با سلاح خُرد کنندۀ اخلاق و معنویت امپراتوری پیر را که تا چندی پیش نامش در چهار گوشۀ گیتی با وحشتی آمیخته به احترام برده می شد به تسلیمی بی قید و شرط ناگزیر ساخت. از آن پس شیر پیر هولناک به تدریج به شیری بی یال و دم تبدیل شد. جهان خود را در برابر واقعیت های تازه ای می دید. ابرقدرتی جدید و تازه نفس در آن سوی اقیانوس اطلس سر برآورده بود. ابرقدرتی که تا آن زمان پیشینۀ استعمارگری و سلطه جویی نداشت و در واقع موجودیت خود را با پیروزی بر یک قدرت استعماری تثبیت کرده و آن را بر یک نظام دموکراتیک بنیان نهاده بود. این خود برای جهانِ بعد از جنگ می توانست مایۀ خوشدلی و امیدواری باشد و در کشور ما بی شک چنین بود. ایرانیان تا آن زمان از آمریکا نمایندگان دیگری جز میسیونرهای نیک اندیش و فرهیخته مذهبی چون دکتر ساموئل جردن و هوارد باسکرویل، یا کارشناس اقتصادی درست کرداری مانند مورگان شوستر که صمیمانه می خواست ایران از گرداب فقر عقب ماندگی و از سلطۀ روس و انگلیس رهایی یابد ندیده بودند. مورگان شوستر این نیّت خود را در کتاب ارزشمند “اختناق ایران”به روشنی باز نموده است. این کتاب به صورت یکی از آثار ماندگار در ارتباط با کشور ما در آمده و پس از گذشت مدتی نزدیک به یک قرن همچنان در شمار بهترین کتابهایی است که خارجیان در بارۀ ایران نوشته اند. هوارد باسکرویل همان کسی است که در تبریز به صف مشروطه طلبان پیوست و جان خود را به خاطر مبارزه در راه حق و آزادی در ایران فدا کرد. گذشته از اینها، ایرانیان از یاد نبرده بودند که یکسال بعد از پایان جنگ جهانی دوم اولتیماتوم ترومن رئیس جمهوری وقت آمریکا به استالین بود که شوروری را به تخلیۀ شمال غربی کشور از نیروهای اشغالگر خود ناگزیر ساخت.
امّا چنانکه می دانیم، دنیا پس از جنگ جهانی دوم به سرعت به سوی دوقطبی شدن چرخید . فاتحان این جنگ حتی پیش از پایان رسمی آن دنیا را در یالتا به مناطق نفوذ خود تقسیم کردند و هنوز آتش هولناک جنگی که به مرگ چند ده میلیون نفوس انسانی و ویرانی های گسترده و بی سابقه انجامید درست خاموش نشده بود که آتش جنگ دیگری، منتها از نوع سرد آن شعله ور گشت. دنیا به دو اردوگاه متخاصم به رهبری آمریکا و اتحاد شوروی تقسیم شد و دستیابی شوروی به فاصلۀ اندکی بعد از جنگ جهانی به سلاح هسته ای، تعادل وحشت را میان دو حریف برقرار ساخت.
به موازات این تحول، دو اردوگاه به شتاب از آرمان های مندرج در منشور ملل متحد دور شدند. در شوروی استالین با عطش سیری ناپذیر به قدرت فردی و بی اعتنایی مطلق به همۀ آزادی ها و ارزش های انسانی، میلیونها تن مردم را چه روسی و چه غیر روسی، در حوزۀ نظام کمونیستی با توسل به انواع شیوه های خشونت بار و غیر انسانی به دیار مرگ روانه کرد.
در آمریکا نیز به تدریج مطامع گروه های عظیم مالی که در سالهای بعد از جنگ در ساختار دولتها نفوذی فزاینده یافته بودند بر آرمانهای دموکراسی و حقوق بشر چربید. نتیجۀ این دگرگونی نا دلپذیر آن شد که از دهۀ هزار و نهصد و پنجاه به بعد آمریکا با همدستی و راهنمایی کهنه سیاستمداران انگلیسی و یا به ابتکار خود، به خاموش ساختن صدای آزادی در کشورهای آسیا و افریقا و آمریکای لاتین کمر بست. با تداوم یافتن این روند هرگونه مطالبۀ حقوق ملّی و مشارکت در سرنوشت سیاسی در این کشورها به عنوان حرکتی در جهت همدستی و هم صدایی با اردوگاه کمونیسم برای لطمه زدن به منافع جهان سرمایه داری به رهبری آمریکا تلقی شد. در پیگیری چنین سیاستی حکومتگران آمریکا با سود جستن از انواع وسایل که رایج ترین آنها به راه انداختن کودتا توسط عوامل دست نشاندۀ داخلی بود، حکومتهای ملّی و منتخب مردم را سرنگون کردند و به جای آنها عوامل خود فروخته ای را که رشتۀ حیاتشان در دست واشنگتن قرار داشت بر مسند قدرت نشاندند. آنچه در ایران به تحریک و با طراحی انگلستان و مباشرت سازمان اطلاعات مرکزی آمریکا (سیا) انجام گرفت نمونۀ برجسته ای از این روند ضد دموکراتیک و تجاوزکارانه بود. آمریکا که در آغاز زمامداری دکتر مصدق هنوز در ایران از حیثیت سیاسی بزرگی برخوردار بود و به نظر می رسید که مایل به همراهی با آن رهبر ملّی است، از نیمۀ راه بازگشت و سود خود را در همدستی با سیاست موذیانۀ انگلستان که به تازگی بار دیگر زیر هدایت وینستون چرچیل، سیاستمدار کهنه کار قرار گرفته بود تشخیص داد. چرچیل و جانشین او آنتونی ایدن که اقدام مصدق را در ملّی کردن نفت جسارتی نابخشودنی به حریم انگلستان می شمردند و بدون هیچ پرده پوشی هدف نهایی خود را ساقط کردن دولت او قرار دادند. آنها در هیچکدام از مذاکرات متعددی که با دولت مصدق انجام دادند قصد انشایی نداشتند، بلکه هدفشان دفع الوقت و وارد آوردن فشارهای سیاسی و اقتصادی هرچه بیشتر به ایران برای فلج ساختن کامل دولت وقت و واداشتن آن به تسلیمی خفت بار بود. امّا چون از آن راه به مقصود نرسیدند نقشۀ سرنگون ساختن مصدق را با توسل به زور برهنه تنظیم کردند و آمریکا با کمال تأسف حاضر شد عامل اجرای آن نقشۀ شوم باشد.
ایالات متحده با این کار اعتبار بزرگ سیاسی خود را در ایران برای همیشه از دست داد. شاه ایران هم که پس از تردیدهای فراوان به همکاری با کودتاگران تن در داد مشروعیت سلطنت خود را به قمار گذاشت و علیرغم پیروزی ظاهری و بیست و پنج سال خودکامگی بعد از کودتا، در آخر کار نه تنها بازی را به وضع رقت باری باخت، بلکه کشور را نیز به چنگال یک مافیای خون آشام مذهبی انداخت. با وقوع کودتا، سیر کشور ما در مسیر دموکراسی که به رهبری دکتر مصدق به خوبی آغاز یافته بود یکباره متوقف شد. آمریکا به این نیز اکتفا نورزید، بلکه بعد از نشاندن دوبارۀ شاه بر سریر سلطنت در ایجاد سازمانهای سرکوب و خبرچینی، تربیت عملۀ ظلم و خشونت و تحمیل قراردادهای یک جانبۀ سیاسی و اقتصادی بر کشور ما فعالانه دست به کار شد. حاصل نهایی این رویدادها نارضایی همگانی و شعله ور شدن آتش انقلابی بود که به جای آزادی و دموکراسی یک استبداد واپس گرای مذهبی را که در بی اعتنایی به حقوق و آزادی های فردی و خشونت و فساد براستی مایۀ روسفیدی استبداد سلطنتی شد برای ما به ارمغان آورد. انقلابی که نه تنها وضع ایران را زیر و رو کرد بلکه با سپردن قدرت بی مهار به یک فرقۀ واپس گرا و متعصب شیعی، الگوی وسوسه انگیزی در برابر چشم گروه های خشک اندیش سُنّی در در کشور های منطقه برای دست اندازی به قدرت نهاد که به سر برآوردن فرقه های خطرناکی چون القاعده، النصره، داعش، بوکو حرام، الشباب و … انجامید که سالها آرامش و امنیت را در سطح جهانی مختل ساختند.
2– از وقوع کودتا تا بروز انقلاب
شک نیست که بسیاری از نابسامانی ها و تیره روزی های امروز ایران هم از وابستگی کور کورانۀ نظام گذشته به آمریکا و هم از ستیزه جویی و بدگمانی بیمارگونۀ نظام کنونی در برابر آمریکا سرچشمه می گیرند.
در نظام پیشین اتکاء به آمریکا و خوش رقصی برای جلب خشنودی حاکمان واشنگتن تا آنجا پیش رفت که به خدشه دار شدن استقلال سیاسی و اقتصادی کشور و برقراری دوبارۀ حق قضاوت برون مرزی (کاپیتولاسیون یا قضاوت کنسولی) برای یک قدرت خارجی انجامید. گردن نهادن به حق قضاوت کنسولی برای قدرتهای خارجی حاصل شوم قرارداد ترکمانچای بود و تجدید آن در اوایل دهۀ هزار و سیصد و چهل یکی از موجبات عمده ای بود که به انقلاب دامن زدند. خمینی محبوبیت و شهرت خود را بعد از اعتراض به تصویب نیمه پنهانی لایحۀ حقوق برون مرزی برای نظامیان آمریکایی در مجلس شورای ملی و سنا به دست آورد، وگرنه پیش از آن حتی در محافل مذهبی هم کسی او را زیاد تحویل نمی گرفت.
در دوران بعد از انقلاب نیز موضع انعطاف ناپذیر و کینه توزانۀ حاکمیت مذهبی در برابر آمریکا راه را بر گشایش هرگونه مناسبات عادی بر اساس تساوی حقوق و احترام متقابل که لازمۀ حفظ منافع ملّی و جهانی ما و برطرف کنندۀ تنگناهای بی شمار سیاسی و اقتصادی کشور است بست. البته این کینه توزی و انعطاف ناپذیری یک جانبه نبوده و آمریکا نیز در آن سهم بزرگی داشته است. می دانیم که بخش بزرگی از نیروی حاکمۀ ایالات متحده سرسختانه با هرگونه انعطافی در برابر ایران مخالف است و فرصتهای نادری را هم که در این جهت پیش آمده عامدانه به هم زده است. از نمونه های بارز این رفتار بی پاسخ گذاشتن پیشنهاد مذاکره در سال 2003 از سوی دولت خاتمی بود که اندکی پیش از تهاجم آمریکا به عراق به واشنگتن ارائه شد. در آن پیشنهاد تهران آمادگی خود را برای مذاکرۀ همه جانبه با واشنگتن برای رسیدن به یک تفاهم پایدار اعلام داشته بود، ولی نو محافظه کارانی که در آن هنگام بوش پسر را در میان گرفته بودند و نقشۀ حمله به عراق و پس از آن به ایران را می کشیدند مانع دادن هرگونه پاسخی به آن پیشنهاد نا منتظر و بی سابقه شدند. نمونۀ فراموش شدۀ دیگر، اعلام آمادگی از جانب دولت رفسنجانی برای واگذاری یک امتیاز مهم نفتی به شرکت آمریکایی Conoco بود که به وسیلۀ بیل کلینتون رئیس جمهوری وقت آمریکا زیر فشار لابی اسرائیل وتو شد. بنا بر تأیید همۀ صاحبنظران بی طرف، اگر آن کار تحقق می یافت می توانست سرآغازی ای برای مناسبات اقتصادی و بازرگانی گسترده تری میان دو کشور باشد و زمینه ای برای برقراری روابط عادی دیپلماتیک بین آنها فراهم آورد.
ورد
کیفیت متغیر و سکون ناپذیر امور جهان هم موجب ایجاد زمینه برای بهره گیری از فرصتها و هم سبب از دست رفتن موقعیت ها در صورت فقدان هوشیاری، موقع شناسی ودورنگری است. درک اهمیت فرصتها و بهره برداری شایسته از آنها برای تأمین منافع ملّی یکی از خطیر ترین مسؤلیتهای سیاستمداران وزمامداران است. فرصت شناسی شاید یکی از مهمترین عوامل تأثیر گذار در سرنوشت ملتها طی قرون و اعصار بوده و تفاوت و فاصله میان پیشرفتگان و واپس ماندگان را پدید آورده است. در سطح شخصی و فردی نیز ما اهمیتمریکا آمریکا دریافتن فرصت و اقدام به موقع و مناسب را در زندگی خود تجربه کرده ایم و می توانیم پی آمدهای ناگوار فرصت ناشناسی ها و به موقع نجنبیدن های خود را به خوبی به یاد آوریم. اهمیت موضوع هنگامی که پای سرنوشت تمامی یک ملّت و یک کشور در میان باشد میلیونها برابر افزایش می یابد. امّا در کشورهایی چون ایران که زمامداران به ندرت برگزیدۀ مردم و در بند مصالح میهن خود بوده اند، سود صاحبان قدرت همواره بر منافع ملّی تقدم داشته و طبعا راهی که تأمین کنندۀ این منافع باشد کمتر پیموده شده است. نمونه ها چه در کارنامۀ چهل و چند سالۀ نظام امروزین ایران و چه در دوران رژیم پیشین فراوان بوده اند. در این واقعیت که نفوذ همه جانبۀ آمریکا در ارکان سیاست و اقتصاد ایران بعد از کودتای بیست و هشت مرداد سی و دو و حمایت بلند مدت آن از یک رژیم خودکامه و پرفساد خشمی عمیق در لایه های وسیعی از جامعه برانگیخت و به یکی از مهمترین عوامل زمینه ساز انقلاب تبدیل شد تردید نمی توان کرد. اما پس از آنکه ایرانیان به امید دست یافتن به آرمانهای آزادی و دموکراسی و عدالت اجتماعی به پا خاستند و به عمر چنان نظامی پایان دادند انتظار می رفت که رهبران نوخاسته مجدّانه به برآوردن خواستهای مردم کمر بندند، ولی آنان به جای پرداختن به این مهم با شتابی تمام به فرقه گرایی، انحصار طلبی، تعصب ورزی، آزادی کشی، فرهنگ ستیزی و ماجراجویی روی آوردند. با بی پروایی کم نظیری منافع تنگ نظرانۀ شخصی و فرقه ای را برمنافع ملّی مقدم داشتند و در فسادی به مراتب گسترده تر از آنچه که در نظام پیشین رایج بود غوطه ورشدند.
سیاست خارجی یکی از مهمترین ابزارهایی است که نظام های حکومتی برای تأمین منافع کشورهای خود در اختیار دارند. یکی از توقعات عمده ای که بعد از انقلاب از مسؤلان می رفت عملکرد درست و هوشمندانه در ان عرصه و پاسداری از مصالح به غفلت سپرده شدۀ ایران در صحنۀ جهان و از جمله فیصله دادن به مسائل موجود میان ایران و آمریکا بر اساس معیارها معقول بین المللی بود. شک نیست که بعد از انقلاب، ایران دیگر نمی توانست مناسبات خود را با آمریکا بر مبنای الگوهای ییشین تنظیم کند زیرا یکی از هدفهای اصلی انقلاب منسوخ کردن آن الگوها بود. در همان حال وسعت در گیری و اهمیت حضور آمریکا در ایران پیش از انقلاب به گونه ای بود که برای احتراز از هرگونه آسیب عمیق و بلند مدت به منافع ملّی اتخاذ سیاست های سنجیده، واقع بینانه و به دور از هیجانات حاکم بر جوّ انقلابی ضرورتی مبرم داشت. ولی نه تنها چنین نشد، بلکه روابط ما با آمریکا در مسیری سخت خطرناک و زیانبار افتاد. چند ماهی پس از پیروزی انقلاب، هنگامی که دولت بازرگان در محدودۀ سنن رایج دیپلماتیک و موازین پذیرفته شدۀ جهانی برای تنظیم مناسبات جدید با آمریکا با نمایندگان آن کشور وارد تماس شد، انحصار طلبان متظاهر به دینداری که هیچگاه دغدغۀ منافع ملّی را نداشته اند و هم از آغاز نقشۀ به خاک سپردن آرمانهای انقلاب و نشاندن نوع بدتری از استبداد را بر جای استبداد سلطنتی می کشیدند، با بهره برداری مکّارانه از جوّ انقلابی برای عقیم گذاشتن هرگونه حرکتی در جهت عادی سازی روابط میان تهران و واشنگتن مجدّانه دست به کار شدند. آنان که پایان یافتن جوّ بحرانی را به سود خویش نمی یافتند و پایگاه خود را در میان مردم به سرعت رو به فرسایش می دیدند از راه برانگیختن هیاهو و وارد ساختن اتهام مراوده با دشمن به بازرگان و دستیاران وی سرانجام به ترک صحنه مجبورشان ساختند. آنگاه ماجرای فاجعه بار گروگان گیری را به راه انداختند که پی آمدهای زیانبار آن تا به امروز گریبان گیر کشور ما بوده است و از این پس نیز خواهد بود. هرچند شماری از بازیگران آن ماجرا بعدها از مشارکت در آن ابراز ندامت کردند و ظاهرا به صف هواداران “حکومت قانون” و “جامعۀ مدنی” پیوستنند، با این همه هنوز کسانی که اهرمهای واقعی قدرت را با بهره برداری ناروا از دین و توسل به خشونت و حذف بی رحمانۀ دگراندیشان در دست دارند از آن فاجعه به عنوان یک حرکت دوران ساز و “صدّ استکباری” سرسختانه دفاع می کنند و با کمال گستاخی مدعی اند که گروگان گیری برای “حفظ حیثیت انقلاب” و گرم نگه داشتن تنور آن اقدامی ناگزیر بود. امّا اگر معیار داوری منافع ملّی ایران و شأن و موقعیت جهانی آن به عنوان یک کشور بزرگ و دیرسال باشد، گروگان گیری را جز یک حرکت ماجراجویانه و خیانت بار نمی توان ارزیابی کرد. آنچه مسلم است این که به مدد آن حادثه آفرینی خطرناک جماعتی جایگاه خود را بر مسندهای قدرت محکم ساختند و با آنکه مردم از آن پس تاکنون از طریق صندوقهای رأی در همان انتخابات محدود و هدایت شده حکم طرد و انکارشان را به صریحترین لحنی صادر کرده اند، همچنان بر آن مسندهای نشسته و به ادامۀ اعمال تبهکارانۀ خود مشغولند. طرفه این که همان کسانی که هرگونه مذاکره ومراوده را با “شیطان بزرگ” گناهی نابخشودنی می شمردند، در شرایطی خفّت انگیز از دیدگاه منافع ملّی برای گفتگو با نمایندگان آمریکا به الجزیره شتافتند و امضای خود را پای سندی گذاشتند که دست کمی از معاهدۀ شرم آور ترکمانچای نداشَت. دادگاه حل اختلافی که بر اساس همان توافق در لاهه تشکیل شد رأی به پرداخت میلیونها دلار به از کیسۀ ایران به سود شرکتها و شهروندان آمریکایی صادر کرد، ولی دارایی ها مسدود ماندۀ ایران در آمریکا با وجود توافق هسته ای سال 2015 (برجام) هنوز به طور کامل بازگردانده نشده و جنگ افزارهایی که بهای آنها به فرمان شاه پیشاپیش به آمریکا پرداخت شده بود در انبارها در حال پوسیدن اند. رسوایی معروف به “ایران گیت” و دیگر تماسها و بند و بست های پنهان آقایان انقلابی و بسیار متدین با فرستادگان “شیطان بزرگ” را هم کسی یاد نبرده است.
این اشارات از آن رو ضرورت داشت تا نشان داده شود که سیاست خارجی یک کشور باید بر اساس محاسبۀ واقعیتها و امکانات و رعایت منافع ملّی تنظیم و هدایت شود نه بر پایۀ شعارهای هذیان آلود و عوام فریبانه. شور و شعار انقلابی تا پیش از پیروزی انقلاب شاید پسندیده می نمود، ولی اگر هدف حفظ منافع ملّی و تأمین رفاه و بهزیستی مردم باشد، نه انحصار و حفظ قدرت به هر قیمت، کار کشور داری باید بر معیار های متفاوتی استوار باشد.
در هر حال، روابط ایران و آمریکا هم در بُعد سیاسی و هم اقتصادی با وجود دریچه ای که در دوران هشت سالۀ ریاست جمهوری اوباما برای بهبود مناسبات میان دو طرف گشوده شد پس از گذشت بیش از چهار دهه در همان حالت بعد از گروگانگیری منجمد مانده است. امّا طی د دهۀ گذشته، و بویژه در بیست سال اخیر جهان دستخوش دگرگونی های شگرفی بوده است. ابرقدرت شوروی که جهانیان از شنیدن نامش بر خود می لرزیدند یکسره از نقشۀ جغرافیای سیاسی حذف شده، هر چند که پس از هرج و مرج بعد از فروریختن بنای کمونیسم، آقای پوتین در سالهای دراز حکمرانی خود با اقتدار طلبی و مهار دگراندیشان در داخل و پیش گرفتن یک سیاست تعرضی در خارج کوشیده است بخشی از قدرت پیشین شوروی را احیا و بار دیگر جایگاهی برای روسیه به عنوان یکی از بازیگران عمدۀ در صحنۀ بین المللی بگشاید. در بسیاری از کشورهای دیگر بویژه در آمریکای لاتین دژهای خودکامگی فرو ریخته و مردم می توانند سرنوشت خود را با مشارکت سیاسی از طریق انتخابات آزاد و فتوای صندوق های رأی تعیین کنند. افریقای جنوبی که در آن، نظامِ دوزخی آپارتاید اکثریت مردم کشور را برای سالیانی دراز از شأن انسانی ساقط کرده بود در پرتو پایداری و روشن اندیشی یک رهبر بزرگ سیاسی به نعمت آزادی و دموکراسی دست یافته است. این همان نوعِ رهبری بود که از آقای خمینی با توجه به وعده های فریبنده ای که پیش از قبضۀ قدرت می داد انتظار می رفت. ولی او نشان داد که از خمیرۀ کاملا متفاوتی است و با فکر آشتی ملّی و تحقق بخشیدن به آرمانهایی که مردم به خاطر آن انقلاب کردند به اندازۀ چندین سال نوری فاصله دارد
علیرغم همۀ تحولاتی که به به آنها اشاره رفت، در ایران استبداد مذهبی همچنان با قوت بر جای خود باقی است و نهادهای غیر منتخب مانند شورای نگهبان، سپاه پاسداران، نیروی بسیج و عناصر وابسته به اطلاعات موازی عرصه را نه تنها بر اهل قلم و اندیشه بلکه همچنین بر مردم عادی، هرچه بیشتر تنگ کرده اند. امنیت قضایی در کشور با صدور احکام بی منطق و نامتناسب با جرایم انتسابی به وسیلۀ کسانی که صرفاً به دلیل سرسپردگی کامل به دستگاه قدرت و بی پروایی در زیر پا نهادن ابتدایی ترین اصول عدالت و انسانیت به شغل قضا گماشته شده اند، یکباره از میان برخاسته است. با این همه مردم در همان محدودۀ تنگ انتخابات دو درجه ای و نظارت شده که هر چهار سال یکبار تنورش گرم می شود کوشیده اند پیام مخالفت خود را با آنچه که در کشورشان می گذرد به گوشها برسانند و آرائشان را به نام نامزدهای گذشته از سدّ شورای نگهبان که کمتر مطلوب دستگاه رهبری هستند به صندوقها بریزند. انتخاب محمّد خاتمی در سالهای 1376 و 1380 و و گزینش حسن روحانی در 1392 به ریاست جمهوری نمونۀ بارز این حرکت آگاهانه از سوی مردم بوده است. همین واقعیت بود که دستگاه قدرت را ناگزیر ساخت تا با مداخلۀ آشکار در انتخابات ریاست جمهوری 1384 برای بیرون آوردن نام احمدی نژاد از صندوقهای رأی واکنش نشان دهد. سپس در انتخابات 1388 به منظور تضمین دور دوم ریاست برای همان شخص علیرغم همۀ زیانهایی که از چهارسال اول تصدی او به بار آمده بود به تقلب فاحش و آشکار در انتخابات مبادرت ورزد. امّا این کار با به راه افتادن جنبش سبز و اعتراضات گسترده در سراسر کشور و سرکوب و کشتار وحشیانه ای که در پی داشت برای رژیم هزینۀ سنگینی به بار آورد. به همین دلیل در انتخابات 1392 تصمیم گرفته شد از چنین مداخله ای پرهیز به عمل آید و به نتایج صندوقهای رأی پس از گذشتن نامزدها از غربال تنگ شورای نگهبان با وجود شکست مفتضحانۀ سوگلی های رهبری، با اکراه پذیرفته شود. امّا خامنه ای از نقشه های شیطانی دیرینش برای گماشتن سرسپردگان کامل خود بر همۀ نهادهای اجرایی دست نکشیده بود. چون در انتخابات ریاست جمهوری 1400 حتی کسی نظیر علی لاریجانی که در سالهای بعداز انقلاب یکی مهمترین مهره های استبداد مذهبی حاکم بوده است رد صلاحیت شد تا اطمینان حاصل شود که ابراهیم رئیسی، یکی از سه عامل کشتار بزرگ چند هزار نفری سال 1367 که در انتخابات 1396 از روحانی شکست خورده بود این بار سر از صندوق به در خواهد آورد. صلاحیت علی لاریجانی که پس از کشته شدن رئیسی و همراهان او در حادثۀ سقوط هلیکوپتر به عنوان نامزد در انتخاباتی که برای تعیین جانشین رئیسی در پیش است احتمالا از بیم این که آراء قالیباف یا جلیلی دو نامزد مورد پشتیبانی “اصولگرایان” به خود جذب کند یک بار دیگر رد شد. این خود قرینۀ دیگری بود که نشان لاریجانی ها برای همیشه از چشم رهبر افتاده اند. رد صلاحیت احمدی نژاد از مقولۀ دیگری است خارجئ از موضوع این مقاله است.
3– برنامۀ هسته ای ایران و تاثیرگذاری آن بر روابط دو کشور
نگاهی به سابقه– نخستین گام برای پیگیری یک برنامۀ هسته ای در ایران در 14 اسفند ماه 1335 از طریق امضای یک پیمان یازده ماده ای با ایالات متحده به منظور بهره گیری غیر نظامی از نیروی هسته ای برداشته شد. سال بعدازآنن ایران به آژانس بین المللی انرژی اتمی (IAEA) پیوست و در همان سال آمریکا یک رآکتور اتمی کوچک برای کارهای پژوهشی به ایران هدیه داد. در 1345 ایران کنوانسیون آژانس بین المللی انرژی اتمی را امضاء کرد. در همان سال بود که آمریکا یک رآکتور اتمی پنج مگاواتی برای نصب در دانشگاه تهران به ایران فروخت. در 1347 ایران به پیمان منع گسترش آزمایش های هسته ای ( ( (NPT) ملحق شد و آن پیمان در سال 1350 به تصویب مجلس شورای ملّی و سنا رسید. در 1353 سازمان انرژی اتمی ایران تأسیس شد و ایجاد چهار نیروگاه هسته ای را در بوشهر و دارخوین و نصب تجهیزات نمک زدایی از آب دریا در بوشهر را در سرلوحۀ برنامۀ خود قرار داد. قرار بر این شد که چهار نیروگاه دیگر هم در اصفهان و استان مرکزی ساخته شوند و در این جهت گفتگوهایی با شرکتهای فرانسوی و آلمانی و آمریکایی آغاز شد. به دنبال این مقدمات در همان سال 1353 قرارداد احداث دو رآکتور آب سنگین در بوشهر با شرکت آلمانی زیمنس به امضاء رسید که از اهمیت بسزایی برخوردار بود و بزرگترین طرح ایجاد نیروگاه های هسته ای که تا آن زمان وجود داشت به شمار می رفت. به فاصلۀ اندکی از امضای این قرارداد بیش از دو هزار مهندس و کارشناس آلمانی اجرای طرح را زیر نظر شرکت آلمانی کرافتورک یونیون آغاز کردند. قرار بود این طرح عظیم و بی سابقه تا 1980 تکمیل شود که وقوع انقلاب در ایران این برنامه را مانند بسیاری از برنامه های در دست اجرای دیگر متوقف ساخت.
در 1354 دولت آمریکا بر اساس مصوبۀ کنگره اجازه یافت که با ایران وارد معاملات تجاری هسته ای شود و در پی آن قراردادی به ارزش شش میلیارد دلار برای خرید فن آوری و تجهیزات هسته ای میان دو طرف به امضاء رسید. اهمیت دستیابی به فن آوری هسته ای برای شاه تا آن حد بود که ایران در همان سال ده درصد سهام “یورودیف” یک کنسرسیوم اروپایی غنی سای اورانیوم را با دو میلیارد دلار سرمایه گذاری خریداری کرد. در 1355 نیز قرارداد محرمانه ای برای خرید برخی مواد و تجهیزات هسته ای با افریقای جنوبی امضاء شد. گفته می شود که شاه فکر دستیابی به سلاح هسته ای را نیز در سر داشت و در این زمینه مذاکرات کاملا محرمانه ای برای کمک گرفتن از اسرائیل در جریان بود.
در آغاز استقرار جمهوری اسلامی در ایران حاکمان نوخاسته رژیم پیشین را به خاطر پیگیری برنامۀ هسته ای به شدّت مورد انتقاد قرار دادند و برنامه را متوقف ساختندن را موقف ساختند ولی به زودی به اشتباه خود و سودمندی چنان برنامه ای برای حفظ قدرتشان پی بردند. آنها متوجه این نکته شدند که دستیابی به توانایی بالقوه برای ساخت یک سلاح هسته ای برایشان در برابر حملات خارجی مصونیت ایجاد می کند و از آن پس با جدیت درصدد از سر گرفتن کار در نیروگاه متروک ماندۀ بوشهر برآمدند. اما شرکتهای آلمانی زیر فشار آمریکا که در این هنگام دیگر مناسباتش با جمهوری اسلامی خصمانه و بحرانی شده بود از ورود مجدد به این برنامه خودداری ورزیدند و جمهوری اسلامی ناگزیر دست نیاز به سوی اتحاد شوروی دراز کرد و حاکمان مسکو نیز فرصت را برای پرکردن جای خالی شدۀ یکی از کشورهای عمدۀ غربی در ایران مغتنم شمردند. براساس پیمانی که میان دو طرف به امضاء رسید قرار بود نیروگاه به صورت تکمیل شده ظرف چند سال به ایران تحویل داده شود، ولی روسها به بهانه های گوناگون کار خود را کش دادند و از این بابت هزینه های بسیار هنگفتی بر ایران تحمیل کردند. کوتاه سخن آنکه طرح زودتر از سال 2012 یعنی با صرف زمان و هزینه ای چند برابر آنچه در که آغاز مورد توافق قرار گرفته بود به صورت نهایی تکمیل و به ایران تحویل شد.
در این میان کوششهای همه جانبه ای از سوی سران جمهوری اسلامی به منظور فراهم ساختن تجهیزات غنی سازی اورانیوم که گام نخست برای دستیابی به یک سلاح هسته ای است آغاز شد ولی با وجود تحریم های سنگین آمریکا چاره ای جز روی آوردن به بازار سیاه نداشتند. پس از آن که پاکستان در 28 مارس 1998 به نخستین آزمایش موفقیت آمیز اتمی خود دست زد و رسما در شمار کشورهای دارندۀ سلاح هسته ای در آمد، توجه سران جمهوری اسلامی برای دستیابی به تجهیزات اتمی مورد نیاز یکباره متوجه اسلام آباد شد، بویژه آنکه عبدالقدیر خان، پدر بمب اتمی پاکستان دانش هسته ای خود را به معرض حراج گذاشته بود. چنین بود که آنها توانستند به نخستین دستگاه های سانتریفیوژ برای غنی سازی اورانیوم دست یابند و با سرمایه گذاری عظیمی که روی این کار شد تعداد سانتریفیوژها و کیفیت کار آنها بسرعت بالا رفت. البته این اقدام در خفای کامل انجام گرفت و به موازات آن ایران احداث تأسیسات هسته ای زیرزمینی را در نطنز و فردو در نزدیکی قم آغاز کرد. سازمان مجاهدین خلق در سال 2002 از وجود چنین تأسیساتی پرده برگرفت و این خبر برای آمریکا و جهان غرب بسیار مهم و سخت نگران کننده بود. به دنبال این افشاگری بود که محمد خاتمی رئیس جمهوری وقت ناگزیر شد رسما توانایی ایران را در ارتباط با چرخۀ سوخت هسته ای اعلام دارد. از آن پس تنش در روابط ایران و آمریکا به چند برابر افزایش یافت و احتمال حملۀ نظامی از سوی آمریکا و اسرائیل به ایران برای نابود ساختن توانایی های هسته ای کشور به شدت قوت گرفت.
4– چگونگی روابط دو کشور در دوران ریاست جمهوری اوباما
انتخابات ریاست جمهوری 2008 در آمریکا به پیروزی باراک اوباما، مرد سیاه پوست تحصیل کرده و هوشمندی که تازه به صحنۀ سیاست کشور راه یافته بود انجامید و او در همان حال که از آغاز راه یافتنش به کاخ سفید دست دوستی به سوی ایران دراز کرد و هر سال به مناسبت نوروز پیامهای گرمی برای ایرانیان فرستاد، توانست یک اجماع بین المللی برای برقراری تحریم های هرچه گسترده تر علیه ایران، بویژه بر دو شریان حیاتی نفت و بانکداری سازمان دهد که کشور را با سرعت به یک فلج کامل اقتصاد نزدیک ساخت. در این میان انتخابات ریاست جمهوری 1392 در ایران به شکست قاطع تندروان که مذاکرات چندین سالۀ هسته ای با آمریکا و دیگر اعضای دائمی شورای امنیت را به بن بست کشانده بودند و انتخاب حسن روحانی که مدافع تعامل با جهان و خارج ساختن ایران از انزوا، دست کم در عرصۀ اقتصادی بود، انجامید. چنین بود که راه برای از سر گرفتن گفتگوها با هدف رفع تحریمهای کمرشکن و نفس گیر که چرخ اقتصاد کشور را از حرکت باز داشته بود هموار شد. ناگفته نماند که ایران در زمان تصدی محمد خاتمی نرمش زیادی در گفتگوهای هسته ای با سه کشور غربی نشان داده و به پذیرفتن پروتکل الحاقی که بازرسی سرزدۀ کارشناسان آژانس بین المللی انرژی اتمی را از تأسیسات هسته ای کشور اجازه می داد گردن نهاده بود. امّا طرفهای غربی در آن زمان به این مقدار راضی نشدند و در فکر به زانو درآوردن کامل ایران بودند که نتایج معکوسی به بار آورد و به قدرت یافتن تندروان و در جا زدن مذاکرات انجامید.نها انجامید انتصاب محمد ظریف، دیپلمات نرم خو و کارکشته ای که ده سال در سمت نمایندۀ ایران در سازمان ملل متحد کار کرده و با امریکا و روحیۀ آمریکاییان به خوبی آشنا بود به سمت وزیر امور خارجه و سپردن ریاست هیئت مذاکره کنندۀ ایرانی به او نشانۀ دلگرم کننده ای از احتمال نتیجه بخش شدن گفتگوها تلقی گردید. از سوی دیگر، به رهبر جمهوری اسلامی که با روش آشتی ناپذیر و شعارهای خصمانۀ ضد آمریکایی تا آن زمان راه را هرگونه مذاکرۀ جدّی با آمریکا و شرکای آن سد کرده بود فهمانده شد که کشور از نظر اقتصادی به بن بست کامل نزدیک شده و هیچ راه دیگری جز واگذاری یک رشته امتیازات و کنار آمدن با “شیطان بزرگ” در پروندۀ اتمی وجود ندارد. در چنین فضایی بود که در نوامبر 2013 گفتگوهای هسته ای با روحیۀ سازش از جانب ایران آغاز شد و پس از بیست دو ماه مذاکرۀ پیگیر و نشست ها متعدد در پاریس و ژنو و لوزان و وین میان نمایندگان ایران از یک سو و پنج عضو دائمی سازمان ملل متحد به اضافۀ آلمان از سوی دیگر، سرانجام در ژوئیۀ 2015 به یک توافق نهایی زیر عنوان “برنامۀ جامع اقدام مشترک” یا “برجام” انجامید که حاصل عمدۀ آن رفع تدریجی تحریم های بین المللی خرد کننده علیه ایران و گشوده شدن راه برای پیوستن دوبارۀ کشور به اقتصاد جهانی در ازاء چشم پوشیدن جمهوری اسلامی از بلند پروازی هسته ای خود بود. این بلند پروازی متوهمانه و سردادن شعارهایی مانند “انرژی هسته ای حق مسلم ماست” طی چندین سال به بهای میلیاردها دلار هزینۀ مالی و انزوای اقتصادی و سیاسی کشور در جهان تمام شده بود .
5- فضای روابط میان دو کشور بعد از برجام
ایران و آمریکا هر دو به برجام امید زیادی بسته بودند. دولت روحانی که گفتگوهای برجام را با سرسختی و مداومت دنبال کرد و به نتیجه رساند این امیدواری را داشت که بعد از توفیق در این کار در صحنۀ سیاست داخلی دست بالا را پیدا کند و دهان رقیبان قدرت را که در دوران طولانی مذاکرات از هیچگونه کارشکنی و تبلیغات منفی برای ناکام گذاشتن گفتگوها دریغ نورزیده بودند برای همیشه ببندد و پیروزی خود را در انتخابات بعدی ریاست جمهوری تضمین کند. دولت اوبا نیز این امید را در دل می پرورد که ایران با برداشته شدن بختک تحریم ها از سرآن و پذیرفته شدن دوباره به عنوان یک عضو تمام عیار جامعۀ جهانی روش خصمانۀ اش را در قبال آمریکا تعدیل کند و نفوذ خود را در نقاطی مانند عراق و افغانستان و سوریه و یمن به قصد همکاری با واشنگتن به کار بندد. امّا بزودی معلوم شد که این امیدواری سخت بی پایه بوده است. خامنه ای با آن که خود حتی پیش از روی کار آمدن دولت روحانی تماسهایی از طریق عمان با آمریکا در ارتباط با پروندۀ هسته ای برقرار ساخته بود و در جریان بیست و دوماهۀ مذاکرات از پشت پرده بر همه چیز نظارت داشت، به محض امضای توافق و حصول اطمینان از پایان یافتن تحریم های اقتصادی فلج کنندۀ بین المللی با سرعت هرچه تمام رفتار خصمانه و انتقادهای تند همیشگی خود را نسبت به آمریکا از سر گرفت و به گروه های شکست خورده و تلخکام هوادار خود در میان “اصولگرایان” برای حملات شدید به توافق و ادعای این که هیچ نتیجۀ ملموسی از آن برای گشایش تنگناهای اقتصادی حاصل نشده است، چراغ سبز داد. باید دانست که توافق هسته ای منحصراً رفع تحریم های بین المللی را که از طریق صدور قطعنامه های شورای امنیت، همان قطعنامه هایی کهقای احمدی نژاد آنها را ورق پاره می نامید، برقرار شده بود تضمین می کرد و تحریم هایی را که آمریکا خود به طور یکجانبه برقرار ساخته بود شامل نمی شد. در نتیجه بانکها و محافل مالی بین المللی برای مصون ماندن از مجازاتهای اقتصادی آمریکا در برقراری رابطه با بانکهای ایرانی جانب احتیاط را نگه داشتند و شتاب چندانی برای این کار نشان ندادند. گذشته از آن توافق هسته ای بعد از سالهای دراز تحریم و محروم ماندن ایران از ارتباط با کانون های مالی بین المللی نمی توانست یک شبه آثار عملی خود را آشکار کند و به زمان نیاز داشت. امّا خامنه ای و پیرامونیان او که از قوت گرفتن اصلاح طلبان و میانه روها در صحنۀ سیاست داخلی سخت نگران بودند و به هیچ روی نمی خواستند آنها در انتخابات ریاست جمهوری پیش رو موضع نیرومندی پیدا کنند بهترین بهانه را به دست آورده بودند. چنین شد که دولت و هیئت مذاکره کننده از هر سو آماج حملات کوبنده قرار گرفتند ماج آماج انتقادهای کوبنده شدند و از جمله به عدم توجه به تعلیمات رهبر و شتابزدگی در واگذاری امتیازات بیش از حد به طرف مقابل متهم گردیدند. به هر حال، انتظار حسن نیت از آمریکا و اقدام از جانب واشنگتن در جهت برداشتن تحریم های یک جانبۀ خود یا تشویق نهادهای مالی بین المللی به تسریع در برقراری روابط با ایران، در صورتی می توانست منطقی و موجه جلوه کند که جمهوری اسلامی بعد از برجام رفتار دوستانه تری در قبال آمریکا پیش می گرفت و به شعارهای مصروعانه علیه آمریکا دست کم تا مدتی پایان می داد، ولی نه تنها چنین نکرد بلکه با شدت هرچه تمام تر به روش خصمانۀ همیشگی بازگشت. عامل دیگری که دولت اوباما را از شتاب برای برداشتن گامهای مؤثر در سرعت بخشیدن به آثار مترتب بر توافق هسته ای باز می داشت به جریان افتادن مبارزات انتخابات ریاست جمهوری آمریکا بود. در حالی که همۀ نامزدهای حزب جمهوریخواه و بویژه دونالد ترامپ هر روز هم آواز و هماهنگ با نتانیاهو نخست وزیر اسرائیل اوباما را به امضای یک توافق بسیار بد با ایران و واگذاری امتیازهای زیانبار به حکومت ملّایان متهم می کردند، باراک اوباما ناچار بود در تسهیل کار برای ایران راه احتیاط بپوید و بهانۀ بیشَتری به دست جمهوری خواهان برای کوبیدن هیلری کلینتون، نامزد حزب دموکرات ندهد. البته در یک ارزیابی منصفانه می توان گفت که تا آن هنگام و بخش عمدۀ تحریم های بین المللی علیه ایران برداشته شده و مقادیر شایان توجهی از دارایی های مسدود شده نیز به کشور بازگشته و به طور کلی راه مراودات بازرگانی در سطح جهانی بر روی کشور گشوده شده بود که دستاورد کمی نبود و بدون چنین گشایشی فلج کامل اقتصادی کشور و پی آمدهای مصیبت بار آن تقریبا قطعی بود.
در هر حال توافق هسته ای که در انگلیسی به Joint Comprehensive Plan of Action معروف است و در فارسی به نام “برجام” از آن یاد شود می توانست به تدریج زمینۀ بیرون آمدن ایران را از انزوا و پیوستن آن به جامعۀ بین المللی فراهم سازد. این به راستی گام بزرگی به سود منافع واقعی ایران و برخوردارشدن آن از مزایای بیشمار اقتصادی و فن آوری بود و می توانست بهبود زندگی مردم و برداشتن تنگناهای معیشتی آنها را در پی داشته باشد. ولی بخت با ایران یاری نکرد. در انتخابات ریاست جمهوری آمریکا در 2016، دونالد ترامپ، چهرۀ غوغایی و عوام فریب مشهور رقیب دموکرات خود را شکست داد و یکی از نخستین اقدامات او پس از راه یافتن به کاح سفید ابطال یک جانبۀ برجام و برقرای دوبارۀ تحریم های اقتصادی در بارۀ ایران به منظور ارضای اسرائیل و جلب کمک مالی میلیاردر های یهودی بود. این اقدام سبب شد که خامنه ای با شدّتی بیشتر از گذشته با آمریکا به ستیزه جویی برخیزد و با امضای توافق های سرّی بیست و پنج ساله و بیست ساله به ترتیب با چین و روسیه و دادن امتیازات یک جانبه به آنها برای بهره برداری از منابع رو و زیر زمین ایران، خود را در تضاد آشکار با شعار معروف “نه شرقی نه غربی ” جمهوری اسلامی، به دامان آن دو قدرت آزمند غیر دموکراتیک بیندازد.
6– افق آیندۀ روابط واشنگتن و تهران
اگر در نوامبر 2016 همانگونه که اکثریت قاطع صاحبنظران سیاسی انتظار داشتند هیلری کلینتون در انتخابات ریاست جمهوری آمریکا برنده می شد، با تداوم میراث سیاسی باراک اوباما ارزیابی نسبتا خوشبینانه ای از آیندۀ روابط ایران و آمریکا امکان پذیر بود. ولی پس از پیروزی غیر منتظر دونالد ترامپ و شعارهای خصمانۀ او علیه حکومتگران ایران چه در جریان مبارزات انتخاباتی و چه بعد از راه یافتنش به کاخ سفید، همانگونه که انتظار می رفت دریجۀ ای که برای مدتی کوتاه هنگام تصدی باراک آوباما در جهت بهبود روابط دو کشور گشوده شد به سرعت بسته شد. ترامپ توافق برجام را با آنکه یک ماهیت بین المللی داشت به طور یکجانبه لغو و تحریم های اقتصادی گذشته را در بارۀ ایران دوباره احیا کرد. سخنانی که رکس تیلرسُن، نخستین وزیر امورخارجۀ دونالد ترامپ در 19 آوریل 2017 طی یک مصاحبۀ مطبوعاتی در ارتباط با ایران بر زبان راند لحنی کاملا خشک و هشدار دهنده داشت. او در این سخنان اتهامات چندگانه ای را علیه جمهوری اسلامی، شامل مداخلات ناروا و پشتیبانی فعالانه از تروریسم در چندین کشور منطقه و تلاش برای آسیب رساندن به اسراییل متوجه جمهوری اسلامی ساخت و تأکید کرد که دولت متبوع او در برابر این رفتار واکنش مناسب نشان خواهد داد. وی گفت که توافق هسته ای تنها به یکی از فعالیتهای خطرناک رژیم مستقر در تهران پرداخته، در حالی که فعالیتهای دیگر آن نیز به همان اندازه برای صلح آرامش جهانی خطرناک اند و باید جلو آنها را گرفت. این در واقع پیام شخص ترامپ به جمهوری اسلامی بود. تیلرسُن خود پس از چندی با ترامپ به سبب راه و روش غیر متعارف او اختلاف پیدا کرد و حتی در یک محفل خصوصی او را “احمق” خواند. این گفته از ترامپ پنهان نماند. او در ماه مارس 2018 تیلرسُن را برکنار کرد و مارک پمپئو، نمایندۀ پیشین کنگره و یکی از دست راستی ترین چهره های حزب جمهوریخواه را که پس از پیروزی در انتخابات به ریاست سازمان سیا گماشته بود به جای وی به عنوان وزیر امور خارجه برگزید. در ماه های آغازین 2017 با وجود تهدیدهای ترامپ هنوز شماری از ناظران آگاه خروج آمریکا را از توافق برجام که در واقع یک معاهدۀ بین المللی بود غیرمحتمل می دانستند، گرچه بر قراری یک رشته تحریم های غیر هسته ای دیگر را از سوی آمریکا علیه ایران پیش بینی می کردند. ولی آنچه در عمل روی داد از بدبینانه ترین پیش بینی های ناظران نیز فراتر رفت. دونالد ترامپ سرانجام در 18 ماه می 2018 خروج یک جانبۀ آمریکا را از برجام اعلام داشت و تصمیم خود را دایر تحمیل سخت ترین تحریم های ممکن در مورد ایران به آگاهی جهانیان رسانید. این تحریم ها که دربقیۀ دوران تصدی او با شدّت هرچه تمام تر دنبال شد آسیب های سنگینی به اقتصاد کشور رسانید. فروش نفت به پایین ترین میزانی که تا آن زمان سابقه نداشت تنزّل یافت. اکثریت بزرگ کشورهای طرف معامله با ایران، حتی چین، از بیم تحریم های آمریکا به وارد کردن نفت و دیگر کالاها از ایران برای مدتی دادند و یا واردات خود را از ایران را به طرز چشمگیری کاستند. پی آمد این سیاست برای اقتصاد ایران فاجعه بار بود. پول کشور در این مدت نیمی از ارزش خود را از دست داد. بهای کالاهای اولیۀ مورد نیاز مردم با شتاب بالا رفت و بیش از پنجاه درصد مردم به زیر خط فقر افتادند. هر چند که خصومت ترامپ به ظاهر متوجه حکومتگران مذهبی ایران و نظام زیر سلطۀ آنان بود ولی یکایک ایرانیان به عنوان مردمی که تنها گناهشان زیستن در کشوری با چنین حاکمیتی است از آن به شدت زیان دیدند.
در در جریان انتخابات ریاست جمهوری آمریکا در 2020 ، یکی از وعده های جو بایدن که به عنوان نامزد حزب دموکرات در برابر ترامپ وارد میدان رقابت شد، احیای دوبارۀ توافق هسته ای با ایران بود. ولی در تاریخ نگارش این سطور(12 ژوئن 2024) که نزدیک به چهار سال از اقامت بایدن در کاخ سفید می گذرد، نه تنها این وعده عملی نشده بلکه امید چندان زیادی هم به به تحقق آن وجود ندارد.
دو عامل مهم را می توان در این امر دخیل دانست. یکی از آن دو جو حاکم بر صحنۀ سیاست آمریکا و ترکیب کنگرۀ این کشور است که دست رئیس جمهوری را در اقدام قاطع برای تعامل با حکومتی نظیر جمهوری اسلامی و دادن هرگونه امتیازی که موجب تقویت دست چنین نظامی در یک منطقۀ حساس و با اهمیت جهان شود می بندد. عامل دیگر ادامۀ رفتار و سیاستهای ضد آمریکایی جمهوری اسلامی و کوشش آن در گسترش نفوذ خود در عراق و یمن و سوریه و لبنان و کمک های آن به حماس در غزه است. در سه سالی که از ریاست جمهوری بایدن می گذزد دو طرف در چندین دور مذاکره با یکدیگر شرکت داشته اند و در مراحلی هم به توافق نزدیک شده اند، ولی هیچیک برای رفع موانعی که در راه رسیدن به توافق نهایی پدید آمده است انعطاف کافی از خود نشان نداده اند. چنین می نماید که امروز احیای برجام اهمیتی را که چند سال پیش برای هر دو طرف داشت از دست داده است. دولت بایدن که زیر نگاه های تند و انتقادی لابی اسرائیل و وابستگان آن در کنگره قرار دارد، به ویژه در این هنگام که آمریکا در آستانۀ انتخابات ریاست جمهوری قرار دارد بایدن نمی خواهد با نشان دادن نرمش در برابر جمهوری اسلامی بهانه ای به دست رقبا و مخالفان سرسخت خود در حزب جمهوریخواه که بدهد. خاصه آن که ترامپ توانسته است همۀ رقبای خود را در رقابت های مقدماتی شکست دهد و بار دیگر به عنوان نامزد حزب جمهوریخواه با بایدن به رقابت برخیزد. با آنکه محکومیت اخیر او به اتهام پرداخت حق السکوت به زنی که ستارۀ فیلم های پورنو (هرزه نمایی) است ممکن است بخت پیروزی او را در انتخابات نوامبر امسال کاهش داده باشد ولی تمامی حزب جمهوریخواه و نزدیک به پنجاه در صد آمریکاییان همچنان پشت سر وی ایستاده اند. جمهوری اسلامی نیز با نزدیک تر شدن هرچه بیشتر به روسیه و چین و رفع برخی ازتنگناهای مبتلا به خود به کمک آن دو کشور در قبال واگذاری امتیازات عظیم به آنها، ظاهرا خود را از نشان دادن هرگونه نرمشی برای رسیدن به توافق هسته ای بی نیاز دیده است. البته چنانچه جو بایدن در انتخابات نوامبر بار دیگر ترامپ را شکست دهد، از آنجا که دغدغۀ انتخاباتی دیگری را نخواهد داشت، در صورت از سر گرفتن مذاکرات توافق هسته ای با ایران ممکن است به گونۀ دیگری عمل کند. جمهوری اسلامی در حال حاضر با کشته شدن ابراهیم رئیسی انتخاباتی زودهنگام برای تعیین جانشین او در پیش دارد. از میان شش نفری که صلاحیت آنها مورد تأیید شورای نگهبان قرار گرفته، همه غیر از یک تن (مسعود پزشکیان) به اردوگاه “اصولگرایان” تعلق دارند. در میان آنها محمد باقر قالیباف و سعیدی جلیلی در گذشته در رقابتهای مربوط به انتخاب رئیس جمهوری شرکت داشته و شکست خورده اند. خامنه ای که همۀ سر نخ ها را در پشت پرده به دست دارد معلوم نیست با چه نقشه ای برای تأیید صلاحیت پزشکیان که در گذشته به عنوان یک نمایندۀ اصلاح طلب از از منتقدان سیاستهای دولت بوده چراغ سبز داده است. پزشکیان که دورۀ تخصص پزشکی را در آمریکا دیده شخص خوشنامی است و می تواند آراء زیادی را به ویژه در میان ترک زبانان هم تبار خود جذب کند. با توجه به این موضوع شاید قصد خامنه ای از گشودن راه برای او تنها گرم کردن تنور سرد انتخابات بوده است. اگر این حدس درست باشد قالیباف یا جلیلی در وهلۀ نهایی سر از صندوق رأی بیرون خواهد آورد. در صورت انتخاب جلیلی که هنگام ریاست جمهوری احمدی نژاد شش سال مسؤل مذاکرات هسته ای با آمریکا بود و با خشک اندیشی خود گفتگو ها را به بن بست کشانید احتمال گشایش در روابط با آمریکا کمتر خواهد بود، ولی قالیباف در مقابسه با او واقع گرایی و انعطاف بیشتری دارد هرچند که به پاک دستی درستکاری معروف نیست. امّا این احتمال را نیز نباید منتفی دانست که خامنه ای با توجه به وزن اندکی که رهبران روسیه و چین علیرغم همۀ امتیازات وگذارشده به او داده اند و بویژه هم صدایی اخیرشان با کشورهای عرب در ارتباط با جزایر سه گانۀ خلیج فارس، بخواهد چهرۀ ملایمتری به آمریکا که تماس پشت پرده با آن ادامه داشته است نشان دهد. درد ضمن رفتار توآم باد بی اعتنایی کامل روسیه و چین را هم بی پاسخ نگذاشته باشد. در این صورت ممکن است سدی در راه انتخاب پزشکیان ایجاد نکند و در این واپسین مرحلۀ عمر شگفتی تازه ای از صندوق شعبدۀ خود بیرون آورد. با این همه، در حال حاضر همه چیز در حوزۀ حدس و گمان قرار دارد. باید تا برگزاری انتخابات ریاست جمهوری و اعلام نتایج آن در آیندۀ نزدیک منتظر بود. این که سیر وقایع در جهتی مخالف با آنچه که گفته شد کاملا وجوددارد.
1– از پایان جنگ جهانی تا کودتای بیست و هشت مرداد سی و دو
در سال 1945 با به زانو در آمدن آلمان هیتلری و فروریختن رؤیاهای سلطه جویانۀ یک نژاد برتر بر دیگر تبارهای انسانی و سپس تشکیل سازمان ملل متحد براساس منشوری که در آن حقوق برابر برای همۀ اقوام و ملل گیتی به رسمیت شناخته شده بود، چنین می نمود که نیکی و روشنایی بر بدی و تاریکی به گونه ای قاطع پیروز آمده است و از آن پس نظمی دادگرانه تر در جهان برقرار خواهد شد.
سر برداشتن جنبش های آزادی خواهی و استقلال طلبی در چهار گوشۀ عالم و فرو ریختن دژهای استعمار یکی به دنبال دیگری، شعله های امیدی را که در دل میلیاردها تن انسان برای آغاز روزگاری بهتر سر کشیده بود فروزان تر کرد. در بامدادی که پس از آن جنگ ویرانگر بر دنیا طلوع کرد، جهانیان همچنین افول یک امپراتوری عظیم را که طی دو قرن بنیانگذار و پاسدار اصلی یک نظم بیدادگرانۀ استعماری بود به چشم دیدند. آری، در فردای جنگ جهانی دوم بریتانیای کبیر دیگر یک ابرقدرت جهانی به شمار نمی آمد. در 1948 این امپراتوری آزمند و زیاده طلب به یکی از بزرگترین شکستهای تاریخ خود نیز گردن نهاد. مهاتما گاندی، رهبر بزرگ جنبش استقلال طلبی هند با سلاح خُرد کنندۀ اخلاق و معنویت امپراتوری پیر را که تا چندی پیش نامش در چهار گوشۀ گیتی با وحشتی آمیخته به احترام برده می شد به تسلیمی بی قید و شرط ناگزیر ساخت. از آن پس شیر پیر هولناک به تدریج به شیری بی یال و دم تبدیل شد. جهان خود را در برابر واقعیت های تازه ای می دید. ابرقدرتی جدید و تازه نفس در آن سوی اقیانوس اطلس سر برآورده بود. ابرقدرتی که تا آن زمان پیشینۀ استعمارگری و سلطه جویی نداشت و در واقع موجودیت خود را با پیروزی بر یک قدرت استعماری تثبیت کرده و آن را بر یک نظام دموکراتیک بنیان نهاده بود. این خود برای جهانِ بعد از جنگ می توانست مایۀ خوشدلی و امیدواری باشد و در کشور ما بی شک چنین بود. ایرانیان تا آن زمان از آمریکا نمایندگان دیگری جز میسیونرهای نیک اندیش و فرهیخته مذهبی چون دکتر ساموئل جردن و هوارد باسکرویل، یا کارشناس اقتصادی درست کرداری مانند مورگان شوستر که صمیمانه می خواست ایران از گرداب فقر عقب ماندگی و از سلطۀ روس و انگلیس رهایی یابد ندیده بودند. مورگان شوستر این نیّت خود را در کتاب ارزشمند “اختناق ایران”به روشنی باز نموده است. این کتاب به صورت یکی از آثار ماندگار در ارتباط با کشور ما در آمده و پس از گذشت مدتی نزدیک به یک قرن همچنان در شمار بهترین کتابهایی است که خارجیان در بارۀ ایران نوشته اند. هوارد باسکرویل همان کسی است که در تبریز به صف مشروطه طلبان پیوست و جان خود را به خاطر مبارزه در راه حق و آزادی در ایران فدا کرد. گذشته از اینها، ایرانیان از یاد نبرده بودند که یکسال بعد از پایان جنگ جهانی دوم اولتیماتوم ترومن رئیس جمهوری وقت آمریکا به استالین بود که شوروری را به تخلیۀ شمال غربی کشور از نیروهای اشغالگر خود ناگزیر ساخت.
امّا چنانکه می دانیم، دنیا پس از جنگ جهانی دوم به سرعت به سوی دوقطبی شدن چرخید . فاتحان این جنگ حتی پیش از پایان رسمی آن دنیا را در یالتا به مناطق نفوذ خود تقسیم کردند و هنوز آتش هولناک جنگی که به مرگ چند ده میلیون نفوس انسانی و ویرانی های گسترده و بی سابقه انجامید درست خاموش نشده بود که آتش جنگ دیگری، منتها از نوع سرد آن شعله ور گشت. دنیا به دو اردوگاه متخاصم به رهبری آمریکا و اتحاد شوروی تقسیم شد و دستیابی شوروی به فاصلۀ اندکی بعد از جنگ جهانی به سلاح هسته ای، تعادل وحشت را میان دو حریف برقرار ساخت.
به موازات این تحول، دو اردوگاه به شتاب از آرمان های مندرج در منشور ملل متحد دور شدند. در شوروی استالین با عطش سیری ناپذیر به قدرت فردی و بی اعتنایی مطلق به همۀ آزادی ها و ارزش های انسانی، میلیونها تن مردم را چه روسی و چه غیر روسی، در حوزۀ نظام کمونیستی با توسل به انواع شیوه های خشونت بار و غیر انسانی به دیار مرگ روانه کرد.
در آمریکا نیز به تدریج مطامع گروه های عظیم مالی که در سالهای بعد از جنگ در ساختار دولتها نفوذی فزاینده یافته بودند بر آرمانهای دموکراسی و حقوق بشر چربید. نتیجۀ این دگرگونی نا دلپذیر آن شد که از دهۀ هزار و نهصد و پنجاه به بعد آمریکا با همدستی و راهنمایی کهنه سیاستمداران انگلیسی و یا به ابتکار خود، به خاموش ساختن صدای آزادی در کشورهای آسیا و افریقا و آمریکای لاتین کمر بست. با تداوم یافتن این روند هرگونه مطالبۀ حقوق ملّی و مشارکت در سرنوشت سیاسی در این کشورها به عنوان حرکتی در جهت همدستی و هم صدایی با اردوگاه کمونیسم برای لطمه زدن به منافع جهان سرمایه داری به رهبری آمریکا تلقی شد. در پیگیری چنین سیاستی حکومتگران آمریکا با سود جستن از انواع وسایل که رایج ترین آنها به راه انداختن کودتا توسط عوامل دست نشاندۀ داخلی بود، حکومتهای ملّی و منتخب مردم را سرنگون کردند و به جای آنها عوامل خود فروخته ای را که رشتۀ حیاتشان در دست واشنگتن قرار داشت بر مسند قدرت نشاندند. آنچه در ایران به تحریک و با طراحی انگلستان و مباشرت سازمان اطلاعات مرکزی آمریکا (سیا) انجام گرفت نمونۀ برجسته ای از این روند ضد دموکراتیک و تجاوزکارانه بود. آمریکا که در آغاز زمامداری دکتر مصدق هنوز در ایران از حیثیت سیاسی بزرگی برخوردار بود و به نظر می رسید که مایل به همراهی با آن رهبر ملّی است، از نیمۀ راه بازگشت و سود خود را در همدستی با سیاست موذیانۀ انگلستان که به تازگی بار دیگر زیر هدایت وینستون چرچیل، سیاستمدار کهنه کار قرار گرفته بود تشخیص داد. چرچیل و جانشین او آنتونی ایدن که اقدام مصدق را در ملّی کردن نفت جسارتی نابخشودنی به حریم انگلستان می شمردند و بدون هیچ پرده پوشی هدف نهایی خود را ساقط کردن دولت او قرار دادند. آنها در هیچکدام از مذاکرات متعددی که با دولت مصدق انجام دادند قصد انشایی نداشتند، بلکه هدفشان دفع الوقت و وارد آوردن فشارهای سیاسی و اقتصادی هرچه بیشتر به ایران برای فلج ساختن کامل دولت وقت و واداشتن آن به تسلیمی خفت بار بود. امّا چون از آن راه به مقصود نرسیدند نقشۀ سرنگون ساختن مصدق را با توسل به زور برهنه تنظیم کردند و آمریکا با کمال تأسف حاضر شد عامل اجرای آن نقشۀ شوم باشد.
ایالات متحده با این کار اعتبار بزرگ سیاسی خود را در ایران برای همیشه از دست داد. شاه ایران هم که پس از تردیدهای فراوان به همکاری با کودتاگران تن در داد مشروعیت سلطنت خود را به قمار گذاشت و علیرغم پیروزی ظاهری و بیست و پنج سال خودکامگی بعد از کودتا، در آخر کار نه تنها بازی را به وضع رقت باری باخت، بلکه کشور را نیز به چنگال یک مافیای خون آشام مذهبی انداخت. با وقوع کودتا، سیر کشور ما در مسیر دموکراسی که به رهبری دکتر مصدق به خوبی آغاز یافته بود یکباره متوقف شد. آمریکا به این نیز اکتفا نورزید، بلکه بعد از نشاندن دوبارۀ شاه بر سریر سلطنت در ایجاد سازمانهای سرکوب و خبرچینی، تربیت عملۀ ظلم و خشونت و تحمیل قراردادهای یک جانبۀ سیاسی و اقتصادی بر کشور ما فعالانه دست به کار شد. حاصل نهایی این رویدادها نارضایی همگانی و شعله ور شدن آتش انقلابی بود که به جای آزادی و دموکراسی یک استبداد واپس گرای مذهبی را که در بی اعتنایی به حقوق و آزادی های فردی و خشونت و فساد براستی مایۀ روسفیدی استبداد سلطنتی شد برای ما به ارمغان آورد. انقلابی که نه تنها وضع ایران را زیر و رو کرد بلکه با سپردن قدرت بی مهار به یک فرقۀ واپس گرا و متعصب شیعی، الگوی وسوسه انگیزی در برابر چشم گروه های خشک اندیش سُنّی در در کشور های منطقه برای دست اندازی به قدرت نهاد که به سر برآوردن فرقه های خطرناکی چون القاعده، النصره، داعش، بوکو حرام، الشباب و … انجامید که سالها آرامش و امنیت را در سطح جهانی مختل ساختند.
2– از وقوع کودتا تا بروز انقلاب
شک نیست که بسیاری از نابسامانی ها و تیره روزی های امروز ایران هم از وابستگی کور کورانۀ نظام گذشته به آمریکا و هم از ستیزه جویی و بدگمانی بیمارگونۀ نظام کنونی در برابر آمریکا سرچشمه می گیرند.
در نظام پیشین اتکاء به آمریکا و خوش رقصی برای جلب خشنودی حاکمان واشنگتن تا آنجا پیش رفت که به خدشه دار شدن استقلال سیاسی و اقتصادی کشور و برقراری دوبارۀ حق قضاوت برون مرزی (کاپیتولاسیون یا قضاوت کنسولی) برای یک قدرت خارجی انجامید. گردن نهادن به حق قضاوت کنسولی برای قدرتهای خارجی حاصل شوم قرارداد ترکمانچای بود و تجدید آن در اوایل دهۀ هزار و سیصد و چهل یکی از موجبات عمده ای بود که به انقلاب دامن زدند. خمینی محبوبیت و شهرت خود را بعد از اعتراض به تصویب نیمه پنهانی لایحۀ حقوق برون مرزی برای نظامیان آمریکایی در مجلس شورای ملی و سنا به دست آورد، وگرنه پیش از آن حتی در محافل مذهبی هم کسی او را زیاد تحویل نمی گرفت.
در دوران بعد از انقلاب نیز موضع انعطاف ناپذیر و کینه توزانۀ حاکمیت مذهبی در برابر آمریکا راه را بر گشایش هرگونه مناسبات عادی بر اساس تساوی حقوق و احترام متقابل که لازمۀ حفظ منافع ملّی و جهانی ما و برطرف کنندۀ تنگناهای بی شمار سیاسی و اقتصادی کشور است بست. البته این کینه توزی و انعطاف ناپذیری یک جانبه نبوده و آمریکا نیز در آن سهم بزرگی داشته است. می دانیم که بخش بزرگی از نیروی حاکمۀ ایالات متحده سرسختانه با هرگونه انعطافی در برابر ایران مخالف است و فرصتهای نادری را هم که در این جهت پیش آمده عامدانه به هم زده است. از نمونه های بارز این رفتار بی پاسخ گذاشتن پیشنهاد مذاکره در سال 2003 از سوی دولت خاتمی بود که اندکی پیش از تهاجم آمریکا به عراق به واشنگتن ارائه شد. در آن پیشنهاد تهران آمادگی خود را برای مذاکرۀ همه جانبه با واشنگتن برای رسیدن به یک تفاهم پایدار اعلام داشته بود، ولی نو محافظه کارانی که در آن هنگام بوش پسر را در میان گرفته بودند و نقشۀ حمله به عراق و پس از آن به ایران را می کشیدند مانع دادن هرگونه پاسخی به آن پیشنهاد نا منتظر و بی سابقه شدند. نمونۀ فراموش شدۀ دیگر، اعلام آمادگی از جانب دولت رفسنجانی برای واگذاری یک امتیاز مهم نفتی به شرکت آمریکایی Conoco بود که به وسیلۀ بیل کلینتون رئیس جمهوری وقت آمریکا زیر فشار لابی اسرائیل وتو شد. بنا بر تأیید همۀ صاحبنظران بی طرف، اگر آن کار تحقق می یافت می توانست سرآغازی ای برای مناسبات اقتصادی و بازرگانی گسترده تری میان دو کشور باشد و زمینه ای برای برقراری روابط عادی دیپلماتیک بین آنها فراهم آورد.
کیفیت متغیر و سکون ناپذیر امور جهان هم موجب ایجاد زمینه برای بهره گیری از فرصتها و هم سبب از دست رفتن موقعیت ها در صورت فقدان هوشیاری، موقع شناسی ودورنگری است. درک اهمیت فرصتها و بهره برداری شایسته از آنها برای تأمین منافع ملّی یکی از خطیر ترین مسؤلیتهای سیاستمداران وزمامداران است. فرصت شناسی شاید یکی از مهمترین عوامل تأثیر گذار در سرنوشت ملتها طی قرون و اعصار بوده و تفاوت و فاصله میان پیشرفتگان و واپس ماندگان را پدید آورده است. در سطح شخصی و فردی نیز ما اهمیتمریکا آمریکا دریافتن فرصت و اقدام به موقع و مناسب را در زندگی خود تجربه کرده ایم و می توانیم پی آمدهای ناگوار فرصت ناشناسی ها و به موقع نجنبیدن های خود را به خوبی به یاد آوریم. اهمیت موضوع هنگامی که پای سرنوشت تمامی یک ملّت و یک کشور در میان باشد میلیونها برابر افزایش می یابد. امّا در کشورهایی چون ایران که زمامداران به ندرت برگزیدۀ مردم و در بند مصالح میهن خود بوده اند، سود صاحبان قدرت همواره بر منافع ملّی تقدم داشته و طبعا راهی که تأمین کنندۀ این منافع باشد کمتر پیموده شده است. نمونه ها چه در کارنامۀ چهل و چند سالۀ نظام امروزین ایران و چه در دوران رژیم پیشین فراوان بوده اند. در این واقعیت که نفوذ همه جانبۀ آمریکا در ارکان سیاست و اقتصاد ایران بعد از کودتای بیست و هشت مرداد سی و دو و حمایت بلند مدت آن از یک رژیم خودکامه و پرفساد خشمی عمیق در لایه های وسیعی از جامعه برانگیخت و به یکی از مهمترین عوامل زمینه ساز انقلاب تبدیل شد تردید نمی توان کرد. اما پس از آنکه ایرانیان به امید دست یافتن به آرمانهای آزادی و دموکراسی و عدالت اجتماعی به پا خاستند و به عمر چنان نظامی پایان دادند انتظار می رفت که رهبران نوخاسته مجدّانه به برآوردن خواستهای مردم کمر بندند، ولی آنان به جای پرداختن به این مهم با شتابی تمام به فرقه گرایی، انحصار طلبی، تعصب ورزی، آزادی کشی، فرهنگ ستیزی و ماجراجویی روی آوردند. با بی پروایی کم نظیری منافع تنگ نظرانۀ شخصی و فرقه ای را برمنافع ملّی مقدم داشتند و در فسادی به مراتب گسترده تر از آنچه که در نظام پیشین رایج بود غوطه ورشدند.
سیاست خارجی یکی از مهمترین ابزارهایی است که نظام های حکومتی برای تأمین منافع کشورهای خود در اختیار دارند. یکی از توقعات عمده ای که بعد از انقلاب از مسؤلان می رفت عملکرد درست و هوشمندانه در ان عرصه و پاسداری از مصالح به غفلت سپرده شدۀ ایران در صحنۀ جهان و از جمله فیصله دادن به مسائل موجود میان ایران و آمریکا بر اساس معیارها معقول بین المللی بود. شک نیست که بعد از انقلاب، ایران دیگر نمی توانست مناسبات خود را با آمریکا بر مبنای الگوهای ییشین تنظیم کند زیرا یکی از هدفهای اصلی انقلاب منسوخ کردن آن الگوها بود. در همان حال وسعت در گیری و اهمیت حضور آمریکا در ایران پیش از انقلاب به گونه ای بود که برای احتراز از هرگونه آسیب عمیق و بلند مدت به منافع ملّی اتخاذ سیاست های سنجیده، واقع بینانه و به دور از هیجانات حاکم بر جوّ انقلابی ضرورتی مبرم داشت. ولی نه تنها چنین نشد، بلکه روابط ما با آمریکا در مسیری سخت خطرناک و زیانبار افتاد. چند ماهی پس از پیروزی انقلاب، هنگامی که دولت بازرگان در محدودۀ سنن رایج دیپلماتیک و موازین پذیرفته شدۀ جهانی برای تنظیم مناسبات جدید با آمریکا با نمایندگان آن کشور وارد تماس شد، انحصار طلبان متظاهر به دینداری که هیچگاه دغدغۀ منافع ملّی را نداشته اند و هم از آغاز نقشۀ به خاک سپردن آرمانهای انقلاب و نشاندن نوع بدتری از استبداد را بر جای استبداد سلطنتی می کشیدند، با بهره برداری مکّارانه از جوّ انقلابی برای عقیم گذاشتن هرگونه حرکتی در جهت عادی سازی روابط میان تهران و واشنگتن مجدّانه دست به کار شدند. آنان که پایان یافتن جوّ بحرانی را به سود خویش نمی یافتند و پایگاه خود را در میان مردم به سرعت رو به فرسایش می دیدند از راه برانگیختن هیاهو و وارد ساختن اتهام مراوده با دشمن به بازرگان و دستیاران وی سرانجام به ترک صحنه مجبورشان ساختند. آنگاه ماجرای فاجعه بار گروگان گیری را به راه انداختند که پی آمدهای زیانبار آن تا به امروز گریبان گیر کشور ما بوده است و از این پس نیز خواهد بود. هرچند شماری از بازیگران آن ماجرا بعدها از مشارکت در آن ابراز ندامت کردند و ظاهرا به صف هواداران “حکومت قانون” و “جامعۀ مدنی” پیوستنند، با این همه هنوز کسانی که اهرمهای واقعی قدرت را با بهره برداری ناروا از دین و توسل به خشونت و حذف بی رحمانۀ دگراندیشان در دست دارند از آن فاجعه به عنوان یک حرکت دوران ساز و “صدّ استکباری” سرسختانه دفاع می کنند و با کمال گستاخی مدعی اند که گروگان گیری برای “حفظ حیثیت انقلاب” و گرم نگه داشتن تنور آن اقدامی ناگزیر بود. امّا اگر معیار داوری منافع ملّی ایران و شأن و موقعیت جهانی آن به عنوان یک کشور بزرگ و دیرسال باشد، گروگان گیری را جز یک حرکت ماجراجویانه و خیانت بار نمی توان ارزیابی کرد. آنچه مسلم است این که به مدد آن حادثه آفرینی خطرناک جماعتی جایگاه خود را بر مسندهای قدرت محکم ساختند و با آنکه مردم از آن پس تاکنون از طریق صندوقهای رأی در همان انتخابات محدود و هدایت شده حکم طرد و انکارشان را به صریحترین لحنی صادر کرده اند، همچنان بر آن مسندهای نشسته و به ادامۀ اعمال تبهکارانۀ خود مشغولند. طرفه این که همان کسانی که هرگونه مذاکره ومراوده را با “شیطان بزرگ” گناهی نابخشودنی می شمردند، در شرایطی خفّت انگیز از دیدگاه منافع ملّی برای گفتگو با نمایندگان آمریکا به الجزیره شتافتند و امضای خود را پای سندی گذاشتند که دست کمی از معاهدۀ شرم آور ترکمانچای نداشَت. دادگاه حل اختلافی که بر اساس همان توافق در لاهه تشکیل شد رأی به پرداخت میلیونها دلار به از کیسۀ ایران به سود شرکتها و شهروندان آمریکایی صادر کرد، ولی دارایی ها مسدود ماندۀ ایران در آمریکا با وجود توافق هسته ای سال 2015 (برجام) هنوز به طور کامل بازگردانده نشده و جنگ افزارهایی که بهای آنها به فرمان شاه پیشاپیش به آمریکا پرداخت شده بود در انبارها در حال پوسیدن اند. رسوایی معروف به “ایران گیت” و دیگر تماسها و بند و بست های پنهان آقایان انقلابی و بسیار متدین با فرستادگان “شیطان بزرگ” را هم کسی یاد نبرده است.
این اشارات از آن رو ضرورت داشت تا نشان داده شود که سیاست خارجی یک کشور باید بر اساس محاسبۀ واقعیتها و امکانات و رعایت منافع ملّی تنظیم و هدایت شود نه بر پایۀ شعارهای هذیان آلود و عوام فریبانه. شور و شعار انقلابی تا پیش از پیروزی انقلاب شاید پسندیده می نمود، ولی اگر هدف حفظ منافع ملّی و تأمین رفاه و بهزیستی مردم باشد، نه انحصار و حفظ قدرت به هر قیمت، کار کشور داری باید بر معیار های متفاوتی استوار باشد.
در هر حال، روابط ایران و آمریکا هم در بُعد سیاسی و هم اقتصادی با وجود دریچه ای که در دوران هشت سالۀ ریاست جمهوری اوباما برای بهبود مناسبات میان دو طرف گشوده شد پس از گذشت بیش از چهار دهه در همان حالت بعد از گروگانگیری منجمد مانده است. امّا طی د دهۀ گذشته، و بویژه در بیست سال اخیر جهان دستخوش دگرگونی های شگرفی بوده است. ابرقدرت شوروی که جهانیان از شنیدن نامش بر خود می لرزیدند یکسره از نقشۀ جغرافیای سیاسی حذف شده، هر چند که پس از هرج و مرج بعد از فروریختن بنای کمونیسم، آقای پوتین در سالهای دراز حکمرانی خود با اقتدار طلبی و مهار دگراندیشان در داخل و پیش گرفتن یک سیاست تعرضی در خارج کوشیده است بخشی از قدرت پیشین شوروی را احیا و بار دیگر جایگاهی برای روسیه به عنوان یکی از بازیگران عمدۀ در صحنۀ بین المللی بگشاید. در بسیاری از کشورهای دیگر بویژه در آمریکای لاتین دژهای خودکامگی فرو ریخته و مردم می توانند سرنوشت خود را با مشارکت سیاسی از طریق انتخابات آزاد و فتوای صندوق های رأی تعیین کنند. افریقای جنوبی که در آن، نظامِ دوزخی آپارتاید اکثریت مردم کشور را برای سالیانی دراز از شأن انسانی ساقط کرده بود در پرتو پایداری و روشن اندیشی یک رهبر بزرگ سیاسی به نعمت آزادی و دموکراسی دست یافته است. این همان نوعِ رهبری بود که از آقای خمینی با توجه به وعده های فریبنده ای که پیش از قبضۀ قدرت می داد انتظار می رفت. ولی او نشان داد که از خمیرۀ کاملا متفاوتی است و با فکر آشتی ملّی و تحقق بخشیدن به آرمانهایی که مردم به خاطر آن انقلاب کردند به اندازۀ چندین سال نوری فاصله دارد
علیرغم همۀ تحولاتی که به به آنها اشاره رفت، در ایران استبداد مذهبی همچنان با قوت بر جای خود باقی است و نهادهای غیر منتخب مانند شورای نگهبان، سپاه پاسداران، نیروی بسیج و عناصر وابسته به اطلاعات موازی عرصه را نه تنها بر اهل قلم و اندیشه بلکه همچنین بر مردم عادی، هرچه بیشتر تنگ کرده اند. امنیت قضایی در کشور با صدور احکام بی منطق و نامتناسب با جرایم انتسابی به وسیلۀ کسانی که صرفاً به دلیل سرسپردگی کامل به دستگاه قدرت و بی پروایی در زیر پا نهادن ابتدایی ترین اصول عدالت و انسانیت به شغل قضا گماشته شده اند، یکباره از میان برخاسته است. با این همه مردم در همان محدودۀ تنگ انتخابات دو درجه ای و نظارت شده که هر چهار سال یکبار تنورش گرم می شود کوشیده اند پیام مخالفت خود را با آنچه که در کشورشان می گذرد به گوشها برسانند و آرائشان را به نام نامزدهای گذشته از سدّ شورای نگهبان که کمتر مطلوب دستگاه رهبری هستند به صندوقها بریزند. انتخاب محمّد خاتمی در سالهای 1376 و 1380 و و گزینش حسن روحانی در 1392 به ریاست جمهوری نمونۀ بارز این حرکت آگاهانه از سوی مردم بوده است. همین واقعیت بود که دستگاه قدرت را ناگزیر ساخت تا با مداخلۀ آشکار در انتخابات ریاست جمهوری 1384 برای بیرون آوردن نام احمدی نژاد از صندوقهای رأی واکنش نشان دهد. سپس در انتخابات 1388 به منظور تضمین دور دوم ریاست برای همان شخص علیرغم همۀ زیانهایی که از چهارسال اول تصدی او به بار آمده بود به تقلب فاحش و آشکار در انتخابات مبادرت ورزد. امّا این کار با به راه افتادن جنبش سبز و اعتراضات گسترده در سراسر کشور و سرکوب و کشتار وحشیانه ای که در پی داشت برای رژیم هزینۀ سنگینی به بار آورد. به همین دلیل در انتخابات 1392 تصمیم گرفته شد از چنین مداخله ای پرهیز به عمل آید و به نتایج صندوقهای رأی پس از گذشتن نامزدها از غربال تنگ شورای نگهبان با وجود شکست مفتضحانۀ سوگلی های رهبری، با اکراه پذیرفته شود. امّا خامنه ای از نقشه های شیطانی دیرینش برای گماشتن سرسپردگان کامل خود بر همۀ نهادهای اجرایی دست نکشیده بود. چون در انتخابات ریاست جمهوری 1400 حتی کسی نظیر علی لاریجانی که در سالهای بعداز انقلاب یکی مهمترین مهره های استبداد مذهبی حاکم بوده است رد صلاحیت شد تا اطمینان حاصل شود که ابراهیم رئیسی، یکی از سه عامل کشتار بزرگ چند هزار نفری سال 1367 که در انتخابات 1396 از روحانی شکست خورده بود این بار سر از صندوق به در خواهد آورد. صلاحیت علی لاریجانی که پس از کشته شدن رئیسی و همراهان او در حادثۀ سقوط هلیکوپتر به عنوان نامزد در انتخاباتی که برای تعیین جانشین رئیسی در پیش است احتمالا از بیم این که آراء قالیباف یا جلیلی دو نامزد مورد پشتیبانی “اصولگرایان” به خود جذب کند یک بار دیگر رد شد. این خود قرینۀ دیگری بود که نشان لاریجانی ها برای همیشه از چشم رهبر افتاده اند. رد صلاحیت احمدی نژاد از مقولۀ دیگری است خارجئ از موضوع این مقاله است.
3– برنامۀ هسته ای ایران و تاثیرگذاری آن بر روابط دو کشور
نگاهی به سابقه– نخستین گام برای پیگیری یک برنامۀ هسته ای در ایران در 14 اسفند ماه 1335 از طریق امضای یک پیمان یازده ماده ای با ایالات متحده به منظور بهره گیری غیر نظامی از نیروی هسته ای برداشته شد. سال بعدازآنن ایران به آژانس بین المللی انرژی اتمی (IAEA) پیوست و در همان سال آمریکا یک رآکتور اتمی کوچک برای کارهای پژوهشی به ایران هدیه داد. در 1345 ایران کنوانسیون آژانس بین المللی انرژی اتمی را امضاء کرد. در همان سال بود که آمریکا یک رآکتور اتمی پنج مگاواتی برای نصب در دانشگاه تهران به ایران فروخت. در 1347 ایران به پیمان منع گسترش آزمایش های هسته ای ( ( (NPT) ملحق شد و آن پیمان در سال 1350 به تصویب مجلس شورای ملّی و سنا رسید. در 1353 سازمان انرژی اتمی ایران تأسیس شد و ایجاد چهار نیروگاه هسته ای را در بوشهر و دارخوین و نصب تجهیزات نمک زدایی از آب دریا در بوشهر را در سرلوحۀ برنامۀ خود قرار داد. قرار بر این شد که چهار نیروگاه دیگر هم در اصفهان و استان مرکزی ساخته شوند و در این جهت گفتگوهایی با شرکتهای فرانسوی و آلمانی و آمریکایی آغاز شد. به دنبال این مقدمات در همان سال 1353 قرارداد احداث دو رآکتور آب سنگین در بوشهر با شرکت آلمانی زیمنس به امضاء رسید که از اهمیت بسزایی برخوردار بود و بزرگترین طرح ایجاد نیروگاه های هسته ای که تا آن زمان وجود داشت به شمار می رفت. به فاصلۀ اندکی از امضای این قرارداد بیش از دو هزار مهندس و کارشناس آلمانی اجرای طرح را زیر نظر شرکت آلمانی کرافتورک یونیون آغاز کردند. قرار بود این طرح عظیم و بی سابقه تا 1980 تکمیل شود که وقوع انقلاب در ایران این برنامه را مانند بسیاری از برنامه های در دست اجرای دیگر متوقف ساخت.
در 1354 دولت آمریکا بر اساس مصوبۀ کنگره اجازه یافت که با ایران وارد معاملات تجاری هسته ای شود و در پی آن قراردادی به ارزش شش میلیارد دلار برای خرید فن آوری و تجهیزات هسته ای میان دو طرف به امضاء رسید. اهمیت دستیابی به فن آوری هسته ای برای شاه تا آن حد بود که ایران در همان سال ده درصد سهام “یورودیف” یک کنسرسیوم اروپایی غنی سای اورانیوم را با دو میلیارد دلار سرمایه گذاری خریداری کرد. در 1355 نیز قرارداد محرمانه ای برای خرید برخی مواد و تجهیزات هسته ای با افریقای جنوبی امضاء شد. گفته می شود که شاه فکر دستیابی به سلاح هسته ای را نیز در سر داشت و در این زمینه مذاکرات کاملا محرمانه ای برای کمک گرفتن از اسرائیل در جریان بود.
در آغاز استقرار جمهوری اسلامی در ایران حاکمان نوخاسته رژیم پیشین را به خاطر پیگیری برنامۀ هسته ای به شدّت مورد انتقاد قرار دادند و برنامه را متوقف ساختندن را موقف ساختند ولی به زودی به اشتباه خود و سودمندی چنان برنامه ای برای حفظ قدرتشان پی بردند. آنها متوجه این نکته شدند که دستیابی به توانایی بالقوه برای ساخت یک سلاح هسته ای برایشان در برابر حملات خارجی مصونیت ایجاد می کند و از آن پس با جدیت درصدد از سر گرفتن کار در نیروگاه متروک ماندۀ بوشهر برآمدند. اما شرکتهای آلمانی زیر فشار آمریکا که در این هنگام دیگر مناسباتش با جمهوری اسلامی خصمانه و بحرانی شده بود از ورود مجدد به این برنامه خودداری ورزیدند و جمهوری اسلامی ناگزیر دست نیاز به سوی اتحاد شوروی دراز کرد و حاکمان مسکو نیز فرصت را برای پرکردن جای خالی شدۀ یکی از کشورهای عمدۀ غربی در ایران مغتنم شمردند. براساس پیمانی که میان دو طرف به امضاء رسید قرار بود نیروگاه به صورت تکمیل شده ظرف چند سال به ایران تحویل داده شود، ولی روسها به بهانه های گوناگون کار خود را کش دادند و از این بابت هزینه های بسیار هنگفتی بر ایران تحمیل کردند. کوتاه سخن آنکه طرح زودتر از سال 2012 یعنی با صرف زمان و هزینه ای چند برابر آنچه در که آغاز مورد توافق قرار گرفته بود به صورت نهایی تکمیل و به ایران تحویل شد.
در این میان کوششهای همه جانبه ای از سوی سران جمهوری اسلامی به منظور فراهم ساختن تجهیزات غنی سازی اورانیوم که گام نخست برای دستیابی به یک سلاح هسته ای است آغاز شد ولی با وجود تحریم های سنگین آمریکا چاره ای جز روی آوردن به بازار سیاه نداشتند. پس از آن که پاکستان در 28 مارس 1998 به نخستین آزمایش موفقیت آمیز اتمی خود دست زد و رسما در شمار کشورهای دارندۀ سلاح هسته ای در آمد، توجه سران جمهوری اسلامی برای دستیابی به تجهیزات اتمی مورد نیاز یکباره متوجه اسلام آباد شد، بویژه آنکه عبدالقدیر خان، پدر بمب اتمی پاکستان دانش هسته ای خود را به معرض حراج گذاشته بود. چنین بود که آنها توانستند به نخستین دستگاه های سانتریفیوژ برای غنی سازی اورانیوم دست یابند و با سرمایه گذاری عظیمی که روی این کار شد تعداد سانتریفیوژها و کیفیت کار آنها بسرعت بالا رفت. البته این اقدام در خفای کامل انجام گرفت و به موازات آن ایران احداث تأسیسات هسته ای زیرزمینی را در نطنز و فردو در نزدیکی قم آغاز کرد. سازمان مجاهدین خلق در سال 2002 از وجود چنین تأسیساتی پرده برگرفت و این خبر برای آمریکا و جهان غرب بسیار مهم و سخت نگران کننده بود. به دنبال این افشاگری بود که محمد خاتمی رئیس جمهوری وقت ناگزیر شد رسما توانایی ایران را در ارتباط با چرخۀ سوخت هسته ای اعلام دارد. از آن پس تنش در روابط ایران و آمریکا به چند برابر افزایش یافت و احتمال حملۀ نظامی از سوی آمریکا و اسرائیل به ایران برای نابود ساختن توانایی های هسته ای کشور به شدت قوت گرفت.
4– چگونگی روابط دو کشور در دوران ریاست جمهوری اوباما
انتخابات ریاست جمهوری 2008 در آمریکا به پیروزی باراک اوباما، مرد سیاه پوست تحصیل کرده و هوشمندی که تازه به صحنۀ سیاست کشور راه یافته بود انجامید و او در همان حال که از آغاز راه یافتنش به کاخ سفید دست دوستی به سوی ایران دراز کرد و هر سال به مناسبت نوروز پیامهای گرمی برای ایرانیان فرستاد، توانست یک اجماع بین المللی برای برقراری تحریم های هرچه گسترده تر علیه ایران، بویژه بر دو شریان حیاتی نفت و بانکداری سازمان دهد که کشور را با سرعت به یک فلج کامل اقتصاد نزدیک ساخت. در این میان انتخابات ریاست جمهوری 1392 در ایران به شکست قاطع تندروان که مذاکرات چندین سالۀ هسته ای با آمریکا و دیگر اعضای دائمی شورای امنیت را به بن بست کشانده بودند و انتخاب حسن روحانی که مدافع تعامل با جهان و خارج ساختن ایران از انزوا، دست کم در عرصۀ اقتصادی بود، انجامید. چنین بود که راه برای از سر گرفتن گفتگوها با هدف رفع تحریمهای کمرشکن و نفس گیر که چرخ اقتصاد کشور را از حرکت باز داشته بود هموار شد. ناگفته نماند که ایران در زمان تصدی محمد خاتمی نرمش زیادی در گفتگوهای هسته ای با سه کشور غربی نشان داده و به پذیرفتن پروتکل الحاقی که بازرسی سرزدۀ کارشناسان آژانس بین المللی انرژی اتمی را از تأسیسات هسته ای کشور اجازه می داد گردن نهاده بود. امّا طرفهای غربی در آن زمان به این مقدار راضی نشدند و در فکر به زانو درآوردن کامل ایران بودند که نتایج معکوسی به بار آورد و به قدرت یافتن تندروان و در جا زدن مذاکرات انجامید.نها انجامید انتصاب محمد ظریف، دیپلمات نرم خو و کارکشته ای که ده سال در سمت نمایندۀ ایران در سازمان ملل متحد کار کرده و با امریکا و روحیۀ آمریکاییان به خوبی آشنا بود به سمت وزیر امور خارجه و سپردن ریاست هیئت مذاکره کنندۀ ایرانی به او نشانۀ دلگرم کننده ای از احتمال نتیجه بخش شدن گفتگوها تلقی گردید. از سوی دیگر، به رهبر جمهوری اسلامی که با روش آشتی ناپذیر و شعارهای خصمانۀ ضد آمریکایی تا آن زمان راه را هرگونه مذاکرۀ جدّی با آمریکا و شرکای آن سد کرده بود فهمانده شد که کشور از نظر اقتصادی به بن بست کامل نزدیک شده و هیچ راه دیگری جز واگذاری یک رشته امتیازات و کنار آمدن با “شیطان بزرگ” در پروندۀ اتمی وجود ندارد. در چنین فضایی بود که در نوامبر 2013 گفتگوهای هسته ای با روحیۀ سازش از جانب ایران آغاز شد و پس از بیست دو ماه مذاکرۀ پیگیر و نشست ها متعدد در پاریس و ژنو و لوزان و وین میان نمایندگان ایران از یک سو و پنج عضو دائمی سازمان ملل متحد به اضافۀ آلمان از سوی دیگر، سرانجام در ژوئیۀ 2015 به یک توافق نهایی زیر عنوان “برنامۀ جامع اقدام مشترک” یا “برجام” انجامید که حاصل عمدۀ آن رفع تدریجی تحریم های بین المللی خرد کننده علیه ایران و گشوده شدن راه برای پیوستن دوبارۀ کشور به اقتصاد جهانی در ازاء چشم پوشیدن جمهوری اسلامی از بلند پروازی هسته ای خود بود. این بلند پروازی متوهمانه و سردادن شعارهایی مانند “انرژی هسته ای حق مسلم ماست” طی چندین سال به بهای میلیاردها دلار هزینۀ مالی و انزوای اقتصادی و سیاسی کشور در جهان تمام شده بود .
5- فضای روابط میان دو کشور بعد از برجام
ایران و آمریکا هر دو به برجام امید زیادی بسته بودند. دولت روحانی که گفتگوهای برجام را با سرسختی و مداومت دنبال کرد و به نتیجه رساند این امیدواری را داشت که بعد از توفیق در این کار در صحنۀ سیاست داخلی دست بالا را پیدا کند و دهان رقیبان قدرت را که در دوران طولانی مذاکرات از هیچگونه کارشکنی و تبلیغات منفی برای ناکام گذاشتن گفتگوها دریغ نورزیده بودند برای همیشه ببندد و پیروزی خود را در انتخابات بعدی ریاست جمهوری تضمین کند. دولت اوبا نیز این امید را در دل می پرورد که ایران با برداشته شدن بختک تحریم ها از سرآن و پذیرفته شدن دوباره به عنوان یک عضو تمام عیار جامعۀ جهانی روش خصمانۀ اش را در قبال آمریکا تعدیل کند و نفوذ خود را در نقاطی مانند عراق و افغانستان و سوریه و یمن به قصد همکاری با واشنگتن به کار بندد. امّا بزودی معلوم شد که این امیدواری سخت بی پایه بوده است. خامنه ای با آن که خود حتی پیش از روی کار آمدن دولت روحانی تماسهایی از طریق عمان با آمریکا در ارتباط با پروندۀ هسته ای برقرار ساخته بود و در جریان بیست و دوماهۀ مذاکرات از پشت پرده بر همه چیز نظارت داشت، به محض امضای توافق و حصول اطمینان از پایان یافتن تحریم های اقتصادی فلج کنندۀ بین المللی با سرعت هرچه تمام رفتار خصمانه و انتقادهای تند همیشگی خود را نسبت به آمریکا از سر گرفت و به گروه های شکست خورده و تلخکام هوادار خود در میان “اصولگرایان” برای حملات شدید به توافق و ادعای این که هیچ نتیجۀ ملموسی از آن برای گشایش تنگناهای اقتصادی حاصل نشده است، چراغ سبز داد. باید دانست که توافق هسته ای منحصراً رفع تحریم های بین المللی را که از طریق صدور قطعنامه های شورای امنیت، همان قطعنامه هایی کهقای احمدی نژاد آنها را ورق پاره می نامید، برقرار شده بود تضمین می کرد و تحریم هایی را که آمریکا خود به طور یکجانبه برقرار ساخته بود شامل نمی شد. در نتیجه بانکها و محافل مالی بین المللی برای مصون ماندن از مجازاتهای اقتصادی آمریکا در برقراری رابطه با بانکهای ایرانی جانب احتیاط را نگه داشتند و شتاب چندانی برای این کار نشان ندادند. گذشته از آن توافق هسته ای بعد از سالهای دراز تحریم و محروم ماندن ایران از ارتباط با کانون های مالی بین المللی نمی توانست یک شبه آثار عملی خود را آشکار کند و به زمان نیاز داشت. امّا خامنه ای و پیرامونیان او که از قوت گرفتن اصلاح طلبان و میانه روها در صحنۀ سیاست داخلی سخت نگران بودند و به هیچ روی نمی خواستند آنها در انتخابات ریاست جمهوری پیش رو موضع نیرومندی پیدا کنند بهترین بهانه را به دست آورده بودند. چنین شد که دولت و هیئت مذاکره کننده از هر سو آماج حملات کوبنده قرار گرفتند ماج آماج انتقادهای کوبنده شدند و از جمله به عدم توجه به تعلیمات رهبر و شتابزدگی در واگذاری امتیازات بیش از حد به طرف مقابل متهم گردیدند. به هر حال، انتظار حسن نیت از آمریکا و اقدام از جانب واشنگتن در جهت برداشتن تحریم های یک جانبۀ خود یا تشویق نهادهای مالی بین المللی به تسریع در برقراری روابط با ایران، در صورتی می توانست منطقی و موجه جلوه کند که جمهوری اسلامی بعد از برجام رفتار دوستانه تری در قبال آمریکا پیش می گرفت و به شعارهای مصروعانه علیه آمریکا دست کم تا مدتی پایان می داد، ولی نه تنها چنین نکرد بلکه با شدت هرچه تمام تر به روش خصمانۀ همیشگی بازگشت. عامل دیگری که دولت اوباما را از شتاب برای برداشتن گامهای مؤثر در سرعت بخشیدن به آثار مترتب بر توافق هسته ای باز می داشت به جریان افتادن مبارزات انتخابات ریاست جمهوری آمریکا بود. در حالی که همۀ نامزدهای حزب جمهوریخواه و بویژه دونالد ترامپ هر روز هم آواز و هماهنگ با نتانیاهو نخست وزیر اسرائیل اوباما را به امضای یک توافق بسیار بد با ایران و واگذاری امتیازهای زیانبار به حکومت ملّایان متهم می کردند، باراک اوباما ناچار بود در تسهیل کار برای ایران راه احتیاط بپوید و بهانۀ بیشَتری به دست جمهوری خواهان برای کوبیدن هیلری کلینتون، نامزد حزب دموکرات ندهد. البته در یک ارزیابی منصفانه می توان گفت که تا آن هنگام و بخش عمدۀ تحریم های بین المللی علیه ایران برداشته شده و مقادیر شایان توجهی از دارایی های مسدود شده نیز به کشور بازگشته و به طور کلی راه مراودات بازرگانی در سطح جهانی بر روی کشور گشوده شده بود که دستاورد کمی نبود و بدون چنین گشایشی فلج کامل اقتصادی کشور و پی آمدهای مصیبت بار آن تقریبا قطعی بود.
در هر حال توافق هسته ای که در انگلیسی به Joint Comprehensive Plan of Action معروف است و در فارسی به نام “برجام” از آن یاد شود می توانست به تدریج زمینۀ بیرون آمدن ایران را از انزوا و پیوستن آن به جامعۀ بین المللی فراهم سازد. این به راستی گام بزرگی به سود منافع واقعی ایران و برخوردارشدن آن از مزایای بیشمار اقتصادی و فن آوری بود و می توانست بهبود زندگی مردم و برداشتن تنگناهای معیشتی آنها را در پی داشته باشد. ولی بخت با ایران یاری نکرد. در انتخابات ریاست جمهوری آمریکا در 2016، دونالد ترامپ، چهرۀ غوغایی و عوام فریب مشهور رقیب دموکرات خود را شکست داد و یکی از نخستین اقدامات او پس از راه یافتن به کاح سفید ابطال یک جانبۀ برجام و برقرای دوبارۀ تحریم های اقتصادی در بارۀ ایران به منظور ارضای اسرائیل و جلب کمک مالی میلیاردر های یهودی بود. این اقدام سبب شد که خامنه ای با شدّتی بیشتر از گذشته با آمریکا به ستیزه جویی برخیزد و با امضای توافق های سرّی بیست و پنج ساله و بیست ساله به ترتیب با چین و روسیه و دادن امتیازات یک جانبه به آنها برای بهره برداری از منابع رو و زیر زمین ایران، خود را در تضاد آشکار با شعار معروف “نه شرقی نه غربی ” جمهوری اسلامی، به دامان آن دو قدرت آزمند غیر دموکراتیک بیندازد.
6– افق آیندۀ روابط واشنگتن و تهران
اگر در نوامبر 2016 همانگونه که اکثریت قاطع صاحبنظران سیاسی انتظار داشتند هیلری کلینتون در انتخابات ریاست جمهوری آمریکا برنده می شد، با تداوم میراث سیاسی باراک اوباما ارزیابی نسبتا خوشبینانه ای از آیندۀ روابط ایران و آمریکا امکان پذیر بود. ولی پس از پیروزی غیر منتظر دونالد ترامپ و شعارهای خصمانۀ او علیه حکومتگران ایران چه در جریان مبارزات انتخاباتی و چه بعد از راه یافتنش به کاخ سفید، همانگونه که انتظار می رفت دریجۀ ای که برای مدتی کوتاه هنگام تصدی باراک آوباما در جهت بهبود روابط دو کشور گشوده شد به سرعت بسته شد. ترامپ توافق برجام را با آنکه یک ماهیت بین المللی داشت به طور یکجانبه لغو و تحریم های اقتصادی گذشته را در بارۀ ایران دوباره احیا کرد. سخنانی که رکس تیلرسُن، نخستین وزیر امورخارجۀ دونالد ترامپ در 19 آوریل 2017 طی یک مصاحبۀ مطبوعاتی در ارتباط با ایران بر زبان راند لحنی کاملا خشک و هشدار دهنده داشت. او در این سخنان اتهامات چندگانه ای را علیه جمهوری اسلامی، شامل مداخلات ناروا و پشتیبانی فعالانه از تروریسم در چندین کشور منطقه و تلاش برای آسیب رساندن به اسراییل متوجه جمهوری اسلامی ساخت و تأکید کرد که دولت متبوع او در برابر این رفتار واکنش مناسب نشان خواهد داد. وی گفت که توافق هسته ای تنها به یکی از فعالیتهای خطرناک رژیم مستقر در تهران پرداخته، در حالی که فعالیتهای دیگر آن نیز به همان اندازه برای صلح آرامش جهانی خطرناک اند و باید جلو آنها را گرفت. این در واقع پیام شخص ترامپ به جمهوری اسلامی بود. تیلرسُن خود پس از چندی با ترامپ به سبب راه و روش غیر متعارف او اختلاف پیدا کرد و حتی در یک محفل خصوصی او را “احمق” خواند. این گفته از ترامپ پنهان نماند. او در ماه مارس 2018 تیلرسُن را برکنار کرد و مارک پمپئو، نمایندۀ پیشین کنگره و یکی از دست راستی ترین چهره های حزب جمهوریخواه را که پس از پیروزی در انتخابات به ریاست سازمان سیا گماشته بود به جای وی به عنوان وزیر امور خارجه برگزید. در ماه های آغازین 2017 با وجود تهدیدهای ترامپ هنوز شماری از ناظران آگاه خروج آمریکا را از توافق برجام که در واقع یک معاهدۀ بین المللی بود غیرمحتمل می دانستند، گرچه بر قراری یک رشته تحریم های غیر هسته ای دیگر را از سوی آمریکا علیه ایران پیش بینی می کردند. ولی آنچه در عمل روی داد از بدبینانه ترین پیش بینی های ناظران نیز فراتر رفت. دونالد ترامپ سرانجام در 18 ماه می 2018 خروج یک جانبۀ آمریکا را از برجام اعلام داشت و تصمیم خود را دایر تحمیل سخت ترین تحریم های ممکن در مورد ایران به آگاهی جهانیان رسانید. این تحریم ها که دربقیۀ دوران تصدی او با شدّت هرچه تمام تر دنبال شد آسیب های سنگینی به اقتصاد کشور رسانید. فروش نفت به پایین ترین میزانی که تا آن زمان سابقه نداشت تنزّل یافت. اکثریت بزرگ کشورهای طرف معامله با ایران، حتی چین، از بیم تحریم های آمریکا به وارد کردن نفت و دیگر کالاها از ایران برای مدتی دادند و یا واردات خود را از ایران را به طرز چشمگیری کاستند. پی آمد این سیاست برای اقتصاد ایران فاجعه بار بود. پول کشور در این مدت نیمی از ارزش خود را از دست داد. بهای کالاهای اولیۀ مورد نیاز مردم با شتاب بالا رفت و بیش از پنجاه درصد مردم به زیر خط فقر افتادند. هر چند که خصومت ترامپ به ظاهر متوجه حکومتگران مذهبی ایران و نظام زیر سلطۀ آنان بود ولی یکایک ایرانیان به عنوان مردمی که تنها گناهشان زیستن در کشوری با چنین حاکمیتی است از آن به شدت زیان دیدند.
در در جریان انتخابات ریاست جمهوری آمریکا در 2020 ، یکی از وعده های جو بایدن که به عنوان نامزد حزب دموکرات در برابر ترامپ وارد میدان رقابت شد، احیای دوبارۀ توافق هسته ای با ایران بود. ولی در تاریخ نگارش این سطور(12 ژوئن 2024) که نزدیک به چهار سال از اقامت بایدن در کاخ سفید می گذرد، نه تنها این وعده عملی نشده بلکه امید چندان زیادی هم به به تحقق آن وجود ندارد.
دو عامل مهم را می توان در این امر دخیل دانست. یکی از آن دو جو حاکم بر صحنۀ سیاست آمریکا و ترکیب کنگرۀ این کشور است که دست رئیس جمهوری را در اقدام قاطع برای تعامل با حکومتی نظیر جمهوری اسلامی و دادن هرگونه امتیازی که موجب تقویت دست چنین نظامی در یک منطقۀ حساس و با اهمیت جهان شود می بندد. عامل دیگر ادامۀ رفتار و سیاستهای ضد آمریکایی جمهوری اسلامی و کوشش آن در گسترش نفوذ خود در عراق و یمن و سوریه و لبنان و کمک های آن به حماس در غزه است. در سه سالی که از ریاست جمهوری بایدن می گذزد دو طرف در چندین دور مذاکره با یکدیگر شرکت داشته اند و در مراحلی هم به توافق نزدیک شده اند، ولی هیچیک برای رفع موانعی که در راه رسیدن به توافق نهایی پدید آمده است انعطاف کافی از خود نشان نداده اند. چنین می نماید که امروز احیای برجام اهمیتی را که چند سال پیش برای هر دو طرف داشت از دست داده است. دولت بایدن که زیر نگاه های تند و انتقادی لابی اسرائیل و وابستگان آن در کنگره قرار دارد، به ویژه در این هنگام که آمریکا در آستانۀ انتخابات ریاست جمهوری قرار دارد بایدن نمی خواهد با نشان دادن نرمش در برابر جمهوری اسلامی بهانه ای به دست رقبا و مخالفان سرسخت خود در حزب جمهوریخواه که بدهد. خاصه آن که ترامپ توانسته است همۀ رقبای خود را در رقابت های مقدماتی شکست دهد و بار دیگر به عنوان نامزد حزب جمهوریخواه با بایدن به رقابت برخیزد. با آنکه محکومیت اخیر او به اتهام پرداخت حق السکوت به زنی که ستارۀ فیلم های پورنو (هرزه نمایی) است ممکن است بخت پیروزی او را در انتخابات نوامبر امسال کاهش داده باشد ولی تمامی حزب جمهوریخواه و نزدیک به پنجاه در صد آمریکاییان همچنان پشت سر وی ایستاده اند. جمهوری اسلامی نیز با نزدیک تر شدن هرچه بیشتر به روسیه و چین و رفع برخی ازتنگناهای مبتلا به خود به کمک آن دو کشور در قبال واگذاری امتیازات عظیم به آنها، ظاهرا خود را از نشان دادن هرگونه نرمشی برای رسیدن به توافق هسته ای بی نیاز دیده است. البته چنانچه جو بایدن در انتخابات نوامبر بار دیگر ترامپ را شکست دهد، از آنجا که دغدغۀ انتخاباتی دیگری را نخواهد داشت، در صورت از سر گرفتن مذاکرات توافق هسته ای با ایران ممکن است به گونۀ دیگری عمل کند. جمهوری اسلامی در حال حاضر با کشته شدن ابراهیم رئیسی انتخاباتی زودهنگام برای تعیین جانشین او در پیش دارد. از میان شش نفری که صلاحیت آنها مورد تأیید شورای نگهبان قرار گرفته، همه غیر از یک تن (مسعود پزشکیان) به اردوگاه “اصولگرایان” تعلق دارند. در میان آنها محمد باقر قالیباف و سعیدی جلیلی در گذشته در رقابتهای مربوط به انتخاب رئیس جمهوری شرکت داشته و شکست خورده اند. خامنه ای که همۀ سر نخ ها را در پشت پرده به دست دارد معلوم نیست با چه نقشه ای برای تأیید صلاحیت پزشکیان که در گذشته به عنوان یک نمایندۀ اصلاح طلب از از منتقدان سیاستهای دولت بوده چراغ سبز داده است. پزشکیان که دورۀ تخصص پزشکی را در آمریکا دیده شخص خوشنامی است و می تواند آراء زیادی را به ویژه در میان ترک زبانان هم تبار خود جذب کند. با توجه به این موضوع شاید قصد خامنه ای از گشودن راه برای او تنها گرم کردن تنور سرد انتخابات بوده است. اگر این حدس درست باشد قالیباف یا جلیلی در وهلۀ نهایی سر از صندوق رأی بیرون خواهد آورد. در صورت انتخاب جلیلی که هنگام ریاست جمهوری احمدی نژاد شش سال مسؤل مذاکرات هسته ای با آمریکا بود و با خشک اندیشی خود گفتگو ها را به بن بست کشانید احتمال گشایش در روابط با آمریکا کمتر خواهد بود، ولی قالیباف در مقابسه با او واقع گرایی و انعطاف بیشتری دارد هرچند که به پاک دستی درستکاری معروف نیست. امّا این احتمال را نیز نباید منتفی دانست که خامنه ای با توجه به وزن اندکی که رهبران روسیه و چین علیرغم همۀ امتیازات وگذارشده به او داده اند و بویژه هم صدایی اخیرشان با کشورهای عرب در ارتباط با جزایر سه گانۀ خلیج فارس، بخواهد چهرۀ ملایمتری به آمریکا که تماس پشت پرده با آن ادامه داشته است نشان دهد. درد ضمن رفتار توآم باد بی اعتنایی کامل روسیه و چین را هم بی پاسخ نگذاشته باشد. در این صورت ممکن است سدی در راه انتخاب پزشکیان ایجاد نکند و در این واپسین مرحلۀ عمر شگفتی تازه ای از صندوق شعبدۀ خود بیرون آورد. با این همه، در حال حاضر همه چیز در حوزۀ حدس و گمان قرار دارد. باید تا برگزاری انتخابات ریاست جمهوری و اعلام نتایج آن در آیندۀ نزدیک منتظر بود. این که سیر وقایع در جهتی مخالف با آنچه که گفته شد کاملا وجوددارد.