به یاد دکتر محمّد مصدّق و دلاوری ها و رنجهایش -سروده از اردشیر لطفعلیان

تنها تو مانده ای

در این شبان تیرۀ بی با مداد

در این گذار تنگِ پر از رهزنان

 تنها چراغ تست که می تابد

بر راه رهروان

می دانمت که بر چه هنجارسالیان

 در آن دُرشتناک گذرگاه پرهراس

آن راه سنگلاخ نبرد و دلاوری

 سرسخت و بی هراس روان بودی

 آری تو بی گمان

اُسطورۀ ستیز

با کجروان و کج منشان بودی

       *      *      *

 هرچند از تبارسران و توانگران،

 جان نجیب و طبع تباهی ستیز تو

 کردت هماره یار فرودستان

در کارزار دائمی داد و مردمی

 ماندی تو در کنار فرودستان

 هرجا که پای حرمت آزادی

 یا نام و اعتبار وطن بود در میان

تنها تو مرد میدان بودی،

بی اعتنا به مرگ

بی اعتنا به حبس و غُل و زنجیر

 تنها  تو یار ایران بودی،

 آن آخرین نبرد تو امّا بزرگ بود

 آن آخرین نبرد همانا شگفت بود،

 وقتی تو رستخیز رهایی را

پیرانه سر به عزمی چون پولاد

 دامن زدی به خطۀ درد آزمون ما

شرق بلا کشیده و رنجور همچنان

 در چنبر اسارت بود

فریاد پرطنین تو امّا در آن سکوت

 موج عنان گسستۀ بیداری

آوای دلگشای بشارت بود،

 ما بی گمان برای نخستین بار

 رفتار در تعادل با شرق و غرب را

درمکتب بزرگ تو آموختیم

بی شک ولی “نه شرق و نه غرب” تو

آموزۀ تعصب بیمار گون نبود

معنای کینه توزی در انزوا نداشت.

تو با تمام جان

 می خواستی که ایران برپا باشد

برپا و زبده عضوی از دنیا باشد.

 اکنون،

دیریست رفته ای

رنجور و زخمگین و دل آزرده سالهاست

از جمع پر ملالت ما پر کشیده ای

 در زیر خاک سرد و سیه آرمیده ای،

 اما من ای بزرگ!

حاشا که رفته ات بشمارم

 میراث فکر و گفته و کردارت

 سرسختی و شهامت سرشارت

میراث خلق ماست

میراث خلق ما چو گنجی گرانبها است.

 اکنون دمی زخاک برآور سر و ببین

بُتهای رنگ رنگ ز زرد وسپید و سرخ

یک یک ز جایگاه خدایی

افتاده اند و گم شده ازیاد روزگار

اما تو در بلندی تاریخ همچنان

بر جای خود چو کوه سرافراز و استوار.

              *     *     *

 در این شبان تیرۀ بی با مداد

در این گذار تنگ پر از رهزنان

 تنها چراغ تست که می تابد

بر راه رهروان.