سایمون لیلاند از دوران کودکی شیفتهی زبانها بود. برخلاف میل پدر و مادرش، مترجم میشود و هدف خود را برای یادگیری تمام زبان های رایج در اطراف دریای مدیترانه پی میگیرد. سایمون از لندن همراه همسرش لیویا به شهر بندری تریسته در شمال شرقی ایتالیا می رود، جایی که لیویا در آنجا یک موسسه انتشاراتی را از پدرش به ارث برده است. در این شهری که زیستگاه شخصیتهای برجسته ادبی است، سایمون فکر میکند که مکان دلخواه و آرمانی را برای کار خود پیدا کرده است – تا زمانی که یک اشتباه پزشکی زندگی او را از مسیر عادی آن خارج میکند. با این حال، این فاجعه تبدیل به یک نقطه عطف و فرصتی برای تولدی دیگر در زندگی او می شود.
رمان بر ماجراهای هیجانانگیز استوار نیست. بلکه بر حقایق فلسفی، اجتماعی و اخلاقی روزانه و کاربردی استوار است. خواندن آن به یافتن یک سکه طلا شبیه نیست، بیشتر به استخراج طلا از ماسهها با شستن طولانی و پر حوصله شباهت دارد.
نویسنده در این رمان فلسفی به طور خزنده با طرح مخمصهها، معضلها، دوراهیها، تنگناها و دوگانگیهای روزانه و قابل لمس، که ما هر روز شبیه آنرا تجربه میکنیم، دیدگاه پرسشگرانه و نقادانه را در ما تقویت میکند و ما را با جنبههای از خودمان و زندگیمان آشنا میکند که برایمان پیش از این ناآشنا بود.
سنت، مذهب، قوانین، افکار عمومی، جامعه، شهر، گروه، حلقه دوستان و سرانجام خانوادهای که به آن تعلق داریم، از ما انتظاراتی دارند، که در بیشتر موارد اجازه نمیدهند ما همانی باشیم که میخواهیم باشیم. رمان «وزنِ واژه» درباره آزادی است و این پرسش را بررسی میکند که ما چقدر در انتخابهایی که در زندگی خود میکنیم، آزاد هستیم. ما را به فکر وا میدارد، که چقدر بردهی عادتها، سنتها، مذهب، ایدئولوژی، فشار گروهها، دوستان و خانواده هستیم و چقدر تفکر و اراده مستقل داریم، و خود خودمان هستیم.
رمان همچنین داستان عشق رشکبرانگیز مردی است به زنی فرهیخته، زیبا، مستقل و با توان اقدام فوقالعاده که در اوج خلاقیت و شکفتگی از دست میرود. داستان عشق به این زن و غم جدایی از همسفری است که هیچکس جای او را نمیگیرد و نویسنده پس از مرگ معشوق، با نامهها گفتگو با او را ادامه میدهد. نویسنده روش ویژهای برای روایت رمان دارد. راوی اول شخص، خطوط اصلی داستان را تعریف میکند و پس از آن مثل اینکه هیچ همدمی که او را درک کند در جهان وجود ندارد، به همسرش جزئیات رخدادها و پدیدهها را به طور گسترده و با جزئیات در نامههای برای او روشن میکند.
در «وزن واژه» ما با یک قهرمان اصلی روبرو نیستیم. چهرهها میآیند و میروند. پژواک این حقیقت که در زندگی ما قهرمانان بیشمار وجود دارند. انسان و دنیای آنها بسیار بزرگ است، اگر ما چشمی بینا و فکری پویا و بدون پیشداوری داشته باشیم. اما همهی قهرمانان یک ویژگی دارند، برای آنها واژه سحرآمیز، چندلایه، وزین و مقدس است. از میان شخصیتها با نویسنده، شاعر، مترجم، ناشر، طراح و خواننده آشنا میشویم که همه آنها عاشق واژه و زبان هستند. اهمیت زبان شفاف در رابطهی بی سوء تفاهم را درک میکنند. اختلافهای ظریف میان مترادفها را میشناسند. واژهها را وزن میکنند و عیار آنها را میسنجند. از آنجای که واژهشناس هستند از سنجش واژهها و صحبت درباره واژهها لذت میبرند. میخواهند «حتا اگر یک روز از زندگی» آنها «باقی بماند، آن را با واژهها سپری» کنند. زیرا با واژگان «درِ دنیایی جدید به رویشان باز میشود».
در این رمان چندقهرمانی با انسانهای بسیار جذابی آشنا میشویم: فرزندان سایمون – سوفیا و سیدنی – دانشجویان پزشکی و حقوق که از سفیدپوشان و سیاهپوشان دور میشوند تا به زندگی خود سمت و سوی جدیدی بخشند. سپس آندری کوزمین، زندانی سابق روسی و مترجم، با همسایه سایمون، کنت بورک، داروساز سابق که به طور غیرقانونی برای فقرا دارو تهیه می کرد، با پت کیلروی، گارسون ایرلندی که عاشق شعر است، با فرانچسکا مارکزه نویسندهای بسیار ثروتمند که یک رمان پر زحمت نوشته و نمیخواهد منتشر کند، با پائولو میشلیس یک معلم و نویسنده فقیر و بسیاری دیگر.
اندیشیدن به زیبائیهای شهر زادگاه، آکسفورد و لندن، و شهر محل زندگی، تریسته، جای ویژهای در کتاب دارد. خاطرات شبهای مه گرفته، دبیرستانی که در آن درس خواند، خیابانهایی که در آن قدم زد، ساختمانهای قدیمی، کافهی کنار دریا، خانهی نزدیک کانال، مترو لندن و پیامهایش، شهر کودکی و نوجوانی؛ طوری که به نظر میرسد سایمون در تریسته دلتنگ لندن است و در لندن دلتنگ تریسته. (من خودم سخت با سایمون همزادپنداری میکنم خاطرات زندگی در دهنار، قائمشهر و تهران، با خاطرات زندگی در گوتنبرگ و استکهلم در همه لحظات زندگی با من است و در هم میآمیزد.)
سایمون سالهای دراز ترجمه میکند. واژههای مترادف را وزن و با وسواس انتخاب میکند تا پیام، محتوا، لحن، سبک و فرهنگ نوشته در زبان مبداء در زبان مقصد حفظ شود.
کتاب به شرق و مبارزه زنان شرق بیتوجه نیست:
فرانچسکا سه سال بعد کتابی در مورد زندگی زنان در شرق نوشت. …. کتابی در مورد فشار بر زنان به وسیلهی رنگ سیاه چادر و حجاب، اما در کنار آن کتابی که در مقابل کلیشههای زندگی زیر چادر میایستاد و نکات حیرتانگیزی در رابطه با مبارزهی خاموش زنان در نبرد بیامان با تمام این فشارها را به تصویر میکشید. (ضفحه ۲۹۶)
فرانچسکا خاطرهای از ایران هم دارد:
آنجا وحشتی قدیمی به سراغم آمد. خود را در فرودگاه اصفهان دیدم، میخواستم به تهران باز گردم و شماره پروازم روی نمایشگر دیده نمیشد. به جایش شمارهی پروازهای بعدی که مقصدشان شهرهای دیگری بود، پیدا میشدند. آن وقتها فارسی را به خوبی حرف میزدم، اما جلوی گیشهی اطلاعات حتی نتوانستم یک کلمه بگویم. آنها هم انگلیسی را بد حرف میزدند. به من گفتند پرواز دیگری هم هست که دیرتر حرکت میکند؛ یک پرواز شبانه. نتوانستم بفهمم که چه اتفاقی برای پرواز من افتاده بود. ساعتها روی زمین سالن فرودگاه نشستم و پشتم را به دیوار تکیه دادم، بدون آنکه قدرت حرکت داشته باشم در انتظار پرواز شبانه ماندم. مردان به من خیره میشدند و من مرتب روسریم را محکم میکردم. بالاخره شمارهی پرواز را دیدم. هواپیما نیمه پر بود. روی یکی از صندلیهای آخر نشستم و از ترس و آسودگی اشک ریختم. (ضفحه ۳۵۹)
در مغز سایمون تومور تشخیص داده میشود. پس از یازده هفته ترس از مرگ – سایمون متوجه میشود که عکس و بیماری شخص دیگری را به او نسبت دادهاند. اکنون او در لندن به سر می برد و در خانهای موروثی در حال تنظیم مجدد زندگی خود است. احساسات در هم می آمیزند: مرور دوره وحشتناکی که به نوبه خود به آغازی نو تبدیل می شود، از جمله سفر به تریست، میلان و پادوآ. پس از فروش انتشارات، سایموند با پول زیاد و پروژه های کمی روبرو است. پایان رمان به چگونگی جهتگیری مجدد سایمون در زندگی، از آن میان کشف علاقه به حرفه نویسندگی میپردازد. با این کشف رمان پایان مییابد.
من خواندن این رمان را که گلناز غبرائی نازنین به روانی و شیوایی بینظیر ترجمه کرده است را به همه سفارش میکنم. بیشک زمانی که صرف خواندن این کتاب میکنید همسنگ یک تجربه غنی و رضایتبخش در زندگی واقعی است.
درباره نویسنده
پاسکال مرسیه (متولد ۲۳ ژوئن، ۱۹۴۴)، در واقع نام مستعار پتر بیری (Peter Bieri) است که در برن متولد شد و در برلین زندگی می کند و استاد فلسفه در دانشگاههای برن و برلین است. او خود بر زبانهای زیادی تسلط دارد. آلمانی و فرانسوی را در خانه آموخت، عبری، سانسکریت و تبتی و به همراه آنها یونانی و لاتین و انگلیسی را در دانشگاه آموخت. هندشناسی تحصیل کرد و به فلسفه روی آورد. نخستین رمان خویش را با عنوان «سکوت پرلمان» در ۱۹۹۵ منتشر کرد که موفقیتی بزرگ برایش به همراه داشت.
درباره مترجم
گلناز غبرائی، مترجم، فعال فرهنگى و اجتماعى، اهل لنگرود است. در تب و تاب انقلاب در سال ۱۳۵۷ بود که در همان شهر دیپلم گرفت و برای ادامه تحصیل به رشت رفت. مثل بیشتر دانشجویان آن دوره بیش از درس به فعالیتهای سیاسی پرداخت و پس از بسته شدن دانشگاهها به نام انقلاب فرهنگی دوباره به لنگرود بازگشت و ازدواج کرد. در سال ۱۳۶۴ در حالی که ادامهی زندگی در ایران دیگر برایش ممکن نبود، به همراه همسر و فرزندش ایران را ترک کرد و اکنون مقیم آلمان است.
گلناز نویسنده و مترجمی است پرکار و در انتخاب خود پر وسواس و همواره موفق که از آلمانی ترجمه میکند. نمونهای از ترجمههای گلناز غبرائی:
آلتس لند، دورته هانسن، مترجم: گلناز غبرایی، نشر مهری، لندن، ۱۳۹۵
پرندهی شب، اینگه بورگ بایر، مترجم: گلناز غبرایی، نشر مهری، لندن، ۱۳۹۸
حرامزادهى استانبولى، الیف شافاک، مترجم: گلناز غبرایی، نشر مهری، لندن، ۱۳۹۷
زنی در ماه، میلنا آگوس، مترجم: گلناز غبرایی، نشر مهری، لندن، ۱۳۹۵
فرستنده جولیت، مری آن شفر، مترجم: گلناز جواهری، تهران، هم آواز، ۱۳۹۳
موزه بی گناهی، اورهان پاموک، ترجمه: گلناز غبرایی، انتشارات: فروغ، کلن، آلمان، ۱۳۹۳
کسوف، کستلر، آرتور. ترجمهی گلناز غبرایی. کلن آلمان: انتشارات فروغ، ۱۳۹۸
احد قربانی دهناری ۶ فروردین ۱۴۰۲ – ۲۶ مارس ۲۰۲۳